نفسِ بادِ صبا مُشک فشان خواهد شد
عالَمِ پیر دگرباره جوان خواهد شد
ارغوان جامِ عقیقی به سمن خواهد داد
چشمِ نرگس به شقایق نگران خواهد شد
این تَطاول که کشید از غمِ هجران بلبل
تا سراپردهٔ گل نعره زنان خواهد شد
گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد
ای دل ار عشرتِ امروز به فردا فکنی
مایهٔ نقدِ بقا را که ضِمان خواهد شد؟
ماه شعبان مَنِه از دست قدح، کاین خورشید
از نظر تا شبِ عیدِ رمضان خواهد شد
گل عزیز است غنیمت شِمُریدَش صحبت
که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد
مطربا مجلسِ انس است غزل خوان و سرود
چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد؟
حافظ از بهر تو آمد سویِ اقلیمِ وجود
قدمی نِه به وداعش که روان خواهد شد
#حافظ
- غزل شمارهٔ ۱۶۴
@takbitnab
🌹🌹🌹
گر صید خدا شوی ز غم رسته شوی
ور در صفت خویش روی بسته شوی
میدان که وجود تو حجاب ره تست
با خود منشین که هر زمان خسته شوی
#مولانا
- دیوان شمس
- رباعیات
- رباعی شمارهٔ ۱۹۲۰
@takbitnab
🌹🌹🌹
می خور که به زیرِ گِل بسی خواهی خفت،
بی مونس و بی رفیق و بی همدم و جفت؛
زنهار به کس مگو تو این رازِ نهفت:
هر لاله که پَژْمُرد، نخواهد بِشْکفت.
#خیام
- رباعی ۴۷
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای جان جهان جز تو کسی کیست بگو
بیجان و جهان هیچ کسی زیست بگو
من بد کنم و تو بد مکافات دهی
پس فرق میان من و تو چیست بگو
#مولانا
- دیوان شمس
- رباعیات
- رباعی شمارهٔ ۱۵۴۳
@takbitnab
🌹🌹🌹
برگرد از سمت بادها
و روی شانههایم فرود بیا؛
قدمها تو را دور،
خیلی دور بردهاند...
#سمیه_جلالی
@takbitnab
🌹🌹🌹
ز خاک کوی تو هر خار سوسنیست مرا
به زیر زلف تو هر موی مسکنیست مرا
برای آنکه ز غیر تو چشم بردوزم
به جای هر مژه، بر چشم سوزنیست مرا
ز بس که بر سر کوی تو اشک ریختهام
ز لعل در برِ هر سنگ دامنیست مرا
فلک موافقت من، کبود درپوشید
چو دید کز تو به هر لحظه شیونیست مرا
در این زمان که ز تو، لاف دوستی زدهام
به هر کجا که رفیقیست، دشمنیست مرا!
هر آنکه آب من از دیده زیر کاه تو دید
یقین شناخت که بر باد خرمنیست مرا
به دام عشق تو درماندهام چو «خاقانی»
اگر نه بامِ فلک خوشنشیمنیست مرا...
#خاقانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
صخرهای آکنده از غمهای دنیا نیستم
بعد از این سیلیخور امواج دریا نیستم
از تبار آفتابم، با تمام بیکسی
تا تو هستی در مدار عشق تنها نیستم
علم یا ثروت؟ بدون عشق چیزی مبهم است
در دل خود راضی از موضوع انشا نیستم!
چوبهی داری برای خود مهیّا کردهام
با أناالحق گفتنم در شهر پیدا نیستم
بیتو ای آرامش امروزی دنیای من
خوب میدانی حریف این غزلها نیستم...
#سعید_بابایی
@takbitnab
🌹🌹🌹
تو تکیه دادهای به آسمان و آفتاب
و ابر ابر گریه میکنند چشمهای من
زمین ترانههام را
نگاه داشت تا بهار
و من هزار سال
در انتظار رویش بهار
در این کویر زیستم
و تو
تویی که تکیه دادهای به آسمان و آفتاب
مگو که شعرهای زخمی مرا شنیدهای
و سالها گذشت و من بدون تو
برای عمق خیس لحظهها گریستم...
#سید_جبار_عزیزی
@takbitnab
🌹🌹🌹
گر بنگری در آینه روی چو ماهِ خویش
آتش به خرمنم زنی از برقِ آهِ خویش
هردَم که بیتواَم، نفسی کاهدم ز عمر
دردا که مردم از نفسِ عمرکاه خویش
دارم تب فراق و ندارم مجال آه
گِریم هزاربار به حال تباه خویش
راه من است عاشقی و رسم بیخودی
ناصح! تو و صلاح و من و رسم و راه خویش
قصد سیاهرویی ما تا کِی ای سپهر؟!
ما خود رسیدهایم به روز سیاه خویش
ای در پناه لطف تو چون سایه عالمی
آوردهام به سایهی لطفت پناه خویش
هست این دلِ شکسته گیاهی ز باغ تو
دامن به ناز بَرمَشِکن از گیاه خویش
ای پادشاه حُسن، «فغانی» گدای توست
دارد امید مرحمت از پادشاه خویش...
#بابافغانی_شیرازی
@takbitnab
🌹🌹🌹
زلف بر باد مَدِه تا ندهی بر بادم
ناز بُنیاد مَکُن تا نَکَنی بنیادم
مِی مَخور با همه کس تا نخورم خونِ جگر
سر مَکَش تا نَکَشَد سر به فلک فریادم
زلف را حلقه مَکُن تا نَکُنی در بندم
طُرِّه را تاب مده تا ندهی بر بادم
یارِ بیگانه مشو تا نَبَری از خویشم
غمِ اغیار مخور تا نَکُنی ناشادم
رخ برافروز که فارغ کُنی از برگِ گُلم
قد برافراز که از سرو کُنی آزادم
شمعِ هر جمع مَشو ور نه بسوزی ما را
یادِ هر قوم مَکُن تا نَرَوی از یادم
شهرهٔ شهر مشو تا نَنَهم سر در کوه
شورِ شیرین مَنما تا نَکُنی فرهادم
رحم کن بر منِ مِسکین و به فریادم رَس
تا به خاکِ درِ آصف نَرِسَد فریادم
حافظ از جورِ تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که دربندِ توام آزادم
#حافظ
- غزل شمارهٔ ۳۱۶
@takbitnab
🌹🌹🌹
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را
تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را
نفسی یار شرابم نفسی یار کبابم
چو در این دور خرابم چه کنم دور زمان را
ز همه خلق رمیدم ز همه بازرهیدم
نه نهانم نه پدیدم چه کنم کون و مکان را
ز وصال تو خمارم سر مخلوق ندارم
چو تو را صید و شکارم چه کنم تیر و کمان را
چو من اندر تک جویم چه روم آب چه جویم
چه توان گفت چه گویم صفت این جوی روان را
چو نهادم سر هستی چه کشم بار کهی را
چو مرا گرگ شبان شد چه کشم ناز شبان را
چه خوشی عشق چه مستی چو قدح بر کف دستی
خنک آن جا که نشستی خنک آن دیده جان را
ز تو هر ذره جهانی ز تو هر قطره چو جانی
چو ز تو یافت نشانی چه کند نام و نشان را
جهت گوهر فایق به تک بحر حقایق
چو به سر باید رفتن چه کنم پای دوان را
به سلاح احد تو ره ما را بزدی تو
همه رختم ستدی تو چه دهم باج ستان را
ز شعاع مه تابان ز خم طره پیچان
دل من شد سبک ای جان بده آن رطل گران را
منگر رنج و بلا را بنگر عشق و ولا را
منگر جور و جفا را بنگر صد نگران را
غم را لطف لقب کن ز غم و درد طرب کن
هم از این خوب طلب کن فرج و امن و امان را
بطلب امن و امان را بگزین گوشه گران را
بشنو راه دهان را مگشا راه دهان را
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۱۶۲
@takbitnab
🌹🌹🌹
دلیل اصلی دلتنگی قناریها
مرا رها کن از این چشمانتظاریها
مرا سعادت آغوش مهرگستر تو
نجات میدهد از دست بدبیاریها
چه بود عشق تو که بعد از آنهمه افسوس
مرا رساند به نشر امیدواریها
به بارگاه امیدت، به چشم معصومت
پناه میبرم از شرّ بیقراریها
زمان خلق تو معلوم نیست... وقت خدا
چقدر صرف شده روی ریزهکاریها
شباهتت به خدای احد در این حد است
که دستخطّ تو را خواندهاند قاریها
به معجزات تو ایمان میآورم ای عشق
بَریست مذهب تو از فریبکاریها
تو رد شدیّ و دلم رفت و زخم شد، آری
زیاد دارم از این دست یادگاریها...
#محمدمهدی_نورقربانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای گل! نه همین معرکهی من به تو گرم است
هنگامهی صد سوختهخرمن به تو گرم است
گرم است به هم پشتِ رقیبان پی قتلم
ای آهِ جگرسوز! دل من به تو گرم است
ترکِ تو نگیرم اگرم بهرِ تو سوزند
چون شمع، سرم تا دَمِ مردن به تو گرم است
سرحلقهی ماتمزدگانی تو «فصیحی!»
بخْروش که هنگامهی شیون به تو گرم است...
#فصیحی_تبریزی
@takbitnab
🌹🌹🌹
ماییم و در این آینه حیران تو بودن
یکعمر تماشاچی چشمان تو بودن...
#قربان_ولیئی
@takbitnab
🌹🌹🌹
قامتی دیدهام امروز که بیمنّتِ فکر
هرچه آید به زبانم، همه موزون گردد!
#فصیحی_هروی
@takbitnab
🌹🌹🌹
به یک اشاره مرا بیقرار خواهی کرد
اشاره کن که ببینی چه کار خواهی کرد
تو ای عصارهی طبعم، شبیه آن غزلی
که بیتبیت مرا شرمسار خواهی کرد
تو را به عشق قسم -ای تب غزل- بنشین
که رازهای مرا آشکار خواهی کرد
که گفتهاست به یک گل، بهار ممکن نیست؟
تو آن گلی که خزان را بهار خواهی کرد
بههم زدی تو همه احتمالهای مرا
شکار خواهی شد یا شکار خواهی کرد...؟
#امین_اسدپور
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای ز عکس رخ تو، آینه ماه
شاهِ حُسنیّ و عاشقانْتْ سپاه
هر کجا بنگری، دمد نرگس
هر کجا بُگذری، برآید ماه
روی و موی تو، نامهی خوبیست
چه بُود نامه جز سپید و سیاه؟
به لب و چشم، راحتیّ و بلا
به رخ و زلف، توبهایّ و گناه
دست ظالم ز سیم کوته بِه
ای به رخ سیم، زلف کن کوتاه!
#کسایی_مروزی
@takbitnab
🌹🌹🌹
چونی و چه باشد چون تا قدر تو را داند
جز پادشه بیچون قدر تو کجا داند
عالم ز تو پرنورست ای دلبر دور از تو
حق تو زمین داند یا چرخ سما داند
این پرده نیلی را بادیست که جنباند
این باد هوایی نی بادی که خدا داند
خرقه غم و شادی را دانی که که میدوزد
وین خرقه ز دوزنده خود را چه جدا داند
اندر دل آیینه دانی که چه میتابد
داند چه خیالست آن آن کس که صفا داند
شقه علم عالم هر چند که میرقصد
چشم تو علم بیند جان تو هوا داند
وان کس که هوا را هم داند که چه بیچارست
جز حضرت الاالله باقی همه لا داند
شمس الحق تبریزی این مکر که حق دارد
بی مهره تو جانم کی نرد دغا داند
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۶۱۶
@takbitnab
🌹🌹🌹
غیر حق باطلست تا دانی
عقل از این غافل است تا دانی
موج بحریم و عین ما آبست
عالمش ساحلست تا دانی
هر که عالم نشد به علم رسول
به خدا جاهلست تادانی
آنکه دانست این سخن به تمام
بندهٔ کاملست تا دانی
هر تجلی که بر دلت آید
از خدا نازل است تا دانی
هر که غیر از خداست ای درویش
همه بی حاصل است تا دانی
کشتهٔ عشق و زنده ام جاوید
سیدم قاتل است تا دانی
#شاه_نعمت_الله_ولی
- غزل شمارهٔ ۱۴۶۶
@takbitnab
🌹🌹🌹
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد
چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان
که درد سر کشی جانا گرت مستی خمار آرد
شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما
بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد
عماری دار لیلی را که مهد ماه در حکم است
خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد
بهار عمر خواه ای دل وگرنه این چمن هر سال
چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد
خدا را چون دل ریشم قراری بست با زلفت
بفرما لعل نوشین را که زودش باقرار آرد
در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ
نشیند بر لب جویی و سروی در کنار آرد
#حافظ
- غزل شمارهٔ ۱۱۵
@takbitnab
🌹🌹🌹
همین که میخندی
دوباره دلم ضعف میرود
دوباره واژهها صف میکشند
برای سرودنت، برای بوسیدنت
دوباره بیچارهات میشوم
دوباره عاشقت...
#لیلا_مقربی
@takbitnab
🌹🌹🌹
به سان ایوان خانهای
به خواستهام اشراف دارم و
کافی است دست زنی
در دستم باشد
تا آزادیام را در آغوش گیرم
و جزر و مد هم از نو در تنم
آغاز گردد.
#محمود_درویش
@takbitnab
🌹🌹🌹
کوچه پس کوچه های قلبت
چه جای امنی برای قدم های من است
دوست داشتنت قشنگ،
عشقت پر از امنیت
و خواستنت پر از لطافت است
حالا با این همه خوبی
چرا من هم تو را نخواهم؟
میخواهمت جان دلم
با تمام قلبم
#سیما_امیرخانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
در حریر بنفش
به شعری میمانی
نا نوشته
نا خوانده
اما تا دلت بخواهد
زیبا و عاشقانه !
#حامد_نیازی
@takbitnab
🌹🌹🌹
چو سحرگاه ز گلشن
مه عیار برآمد
چه بسی نعره مستان که ز گلزار برآمد
ز رخ ماه خصالش
ز لطیفی وصالش
همه را بخت فزون شد همه را کار برآمد
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹