eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.6هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbitnab.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام علیک... ای مقصود هستی... هم از آغاز روز امروز مستی... @takbitnab 🌹🌹🌹
در عشق تو... گر دل بدهم جان ببرم... هرچه بدهم هزار چندان ببرم... @takbitnab 🌹🌹🌹
به جان تو که دگر جان... به جای تو نگزینم... که تا تو باشی و غیری... به جای من نگزینی... @takbitnab 🌹🌹🌹
این همه جلوه... و در پرده نهانی گل من... وین همه پرده... و از جلوه عیانی گل من... @takbitnab 🌹🌹🌹
آن لعل شکر خنده... گر از هم بگشایی... حقا که به یک خنده... دو عالم بگشایی... @takbitnab 🌹🌹🌹
به چشمت خیره گشتم... کز دلت آگه شوم اما... چه رازی می‌توان خواند... از نگاه سرد خاموشی... @takbitnab 🌹🌹🌹
اشک زداید... از لوح دل سیاهی... خرم کند چمن را... باران ... @takbitnab 🌹🌹🌹
به خواب از آن نرود... چشم خسته‌ام تا صبح... که همچو مرغ شب... افسانه گوی خویشتنم... @takbitnab 🌹🌹🌹
تلخ چون قرابه‌ی زهری خورشید از خراشِ خونینِ گلو می‌گذرد. سپیدار دلقکِ دیلاقی‌ست بی‌مایه با شلوارِ ابلق و شولای سبزش، که سپیدیِ خسته‌ْخانه را مضمونی دریده کوک می‌کند. مرمرِ خشکِ آبدانِ بی‌ثمر آیینه‌ی عریانیِ‌ شیرین نمی‌شود، و تیشه‌ی کوه‌کن بی‌امان‌ْتَرَک اکنون پایانِ جهان را در نبضی بی‌رؤیا تبیره می‌کوبد. کُند همچون دشنه‌یی زنگاربسته فرصت از بریدگی‌های خونبارِ عصب می‌گذرد. @takbitnab 🌹🌹🌹
تو بزرگ‌تَرین گنجِ دنیایی، زیرا در عوَضِ تو هیچ چیز نمی‌توان گِرفت که با تو برابَر باشد... پس مَن که تو را دارم، چرا اِدعا نکنَم که داراتَرین مردِ دنیا هستم... و من که با تو تا بِدین درجِه از بزرگی رسیده ام، چرا مَغرور نباشم؟ من غرورِ مطلَقم! آیدا ..! و افتخارِ من این است که بنده‌یِ تو باشَم . @takbitnab 🌹🌹🌹
تو را برگزیده‌ام رَغمارَغمِ بیداد گفتی دوستت می‌دارم و قاعده دیگر شد .... @takbitnab 🌹🌹🌹
ﻣﻦ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ ﺗﻮ ﻭ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯿﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥ ﺧﻮﺩ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﯿﻮﻧﺪ ﮔﻨﮕﯽ ﺑﺎﺯ می یاﺑﺪ ﺑﺎ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﭼﯿﺰ ﻏﺮﺑﺘﺒﺎﺭ ﻧﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻬﻮﺕ ﺗﻨﺪ ﺯﻣﯿﻦ هستم ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﺑﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﯿﮑﺸﺪ ﺩﺭ ﺧﻮﯾﺶ ﺗﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺷﺘﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﺭﻭﺭ ﺳﺎﺯﺩ..! @takbitnab 🌹🌹🌹
شانه‌های تو،، درخروش آفتابِ داغ پرشکوه!! زیر دانه‌های گرم و روشن عرق... برق میزند چو قله های کوه، شانه‌های تو،، قبله‌گاه دیدگانِ پُر نیازِ من!! شانه های تو،، مُهر سنگیِ نماز من!! ‌‌ @takbitnab 🌹🌹🌹
ما تکیه داده نرم به بازوی یکدیگر در روحمان طراوت مهتاب عشق بود سرهایمان چو شاخه سنگین ز بار و برگ خامش، بر آستانه محراب عشق بود من همچو موج ابر سپیدی کنار تو بر گیسویم نشسته گل مریم سپید هر لحظه می‌چکید ز مژگان نازکم بر برگ دست‌های تو، آن شبنم سپید گویی فرشتگان خدا، در کنار ما با دست‌های کوچکشان چنگ می‌زدند در عطر عود و ناله‌ اسپند و ابر دود محراب را ز پاکی خود رنگ می‌زدند پیشانی بلند تو در نور شمع‌ها آرام و رام بود چو دریای روشنی با ساق‌های نقره نشانش نشسته بود در زیر پلک‌های تو رویای روشنی من تشنه صدای تو بودم که می‌سرود در گوشم آن کلام خوش دلنواز را چون کودکان که رفته ز خود گوش می‌کنند افسانه‌های کهنه لبریز راز را آنگه در آسمان نگاهت گشوده گشت بال بلور قوس قزح‌های رنگ رنگ در سینه قلب روشن محراب می‌تپید من شعله‌ور در آتش آن لحظه درنگ گفتم خموش آری و همچون نسیم صبح لرزان و بی‌قرار وزیدم بسوی تو اما تو هیچ بودی و دیدم هنوز در سینه هیچ نیست بجز آرزوی تو! @takbitnab 🌹🌹🌹
الهی ; خفتگان را نعمت بیداری ده و بیداران را توفیق شب زنده داری و گریه و زاری الهی; آنکه سحر ندارد از خود خبر ندارد ... @takbitnab 🌹🌹🌹
الهی; چگونه شور و نوایم نباشد، كه از آنچه در كامم ریختی، اگر كوه دماوند از آن لب تر كند، پای‌كوبان سر از پا نشناسد و دست افشان از دست برود. @takbitnab 🌹🌹🌹
دوستــت‌ می‌دارم‌! «تــو» به‌ زندگـی‌ می‌مـانی‌ بـه‌ بـوییـدن‌ عطــرِ... یـک‌ نامـه‌ْ پیـش‌ از گشودنـش‌! @takbitnab 🌹🌹🌹
از دو عالم دردت ای دلدار بس باشد مرا کافر عشقم اگر غیر تو کس باشد مرا با تو باشم وسعت دل بگذرد از عرش هم بی تو باشم هر دو عالم یک قفس باشد مرا من نمیدانم چسان جانم فداخواهد شدن این قدر دانم نگاهی از تو بس باشد مرا عمر خواهم پایدار و جان شیرین بیشمار بر تو می افشانده باشم تا نفس باشد مرا هر کسی دارد هوس چیزی نخواهم من جز آنکه سرنهم در پای جانان این هوس باشد مرا توتیای دیدهٔ گریان کنم تا بینمش گر بخاک پای جانان دست رس باشد مرا جهد کن تا کام من شیرین شود از شهد وصل فیض تا کس دست بر سر چون مگس باشد مرا @takbitnab 🌹🌹🌹
حتی اگر از عشق، سری خواسته بودم از شوکت سیمرغ، پری خواسته بودم خورشیدِ درخشان به كفم بود، ولی من از شمع، دل شعله‌وری خواسته بودم با عقل خود از عشق سخن گفتم و خندید آری! خبر از بی‌خبری خواسته بودم غیر از ضررم مشورتِ دوست نبخشید ای كاش ز دشمن نظری خواسته بودم! افسوس! خدا حاجت یک عمر مرا داد ای كاش لب سرخ‌تری خواسته بودم... @takbitnab 🌹🌹🌹
سکوت میکنم و حرف می‌زنم با تو در این مباحثه دیوانه‌تر منم یا تو؟ من و تو پس زده‌ی روزگار امروزیم تو عشق بی سرو پایی و من سراپا تو شیه بوته‌ی خاری اسیر صحرا، من شبیه قایق دوری غریق دریا، تو چقدر حادثه با خود کشانده‌ای تا من چقدر آینه در خود شکسته‌ام تا تو به چشم من که اگر زنده‌ام بخاطر توست تمام اهل جهان مرده اند الا تو @takbitnab 🌹🌹🌹
به من بتاب که سنگِ سردِ دره ام که کوچکم که ذره ام به من بتاب مرا زِ شرم مهر خويش آب کن مرا به خويش جذب کن مرا هم آفتاب کن ... @takbitnab 🌹🌹🌹
يک سینه بود و اينهمه فرياد می برد بانگ خود را تا برج آسمان می كوفت مشت خود را بر چهره زمان زنجیر می گسست ديوار می شكست انگار حق خود را می خواست می زد به قلب توفان می افتاد می رفت و خشمگینتر برمی گشت می ماند و سهمگین تر برمی خاست يك سینه بود و اين ھمه فرياد تنها اما شكوھمند توانا دریا @takbitnab 🌹🌹🌹
ای دل ز جان در آی که جانان پدید نیست با درد او بساز که درمان پدید نیست حد تو صبرکردن و خون‌خوردن است و بس زیرا که حد وادی هجران پدید نیست @takbitnab 🌹🌹🌹
چراغ گل ز بیتابی به شمع صبح می‌ماند کدامین سنگدل یارب به این گلزار می‌آید؟ در آن وادی که قطع ره به همت می‌توان کردن زپای خفته کار تیغ لنگردار می‌آید زحبس پیله، کرم پیله هم آزاد می‌گردد اگر زاهد برون از پرده پندار می‌آید اگر در دل نباشد غصه دوران گره صائب سخن یکدست می‌خیزد، نفس هموار می‌آید @takbitnab 🌹🌹🌹
من دگر از این تماشاها و دیدنها شوکت افسانه ی پارین نهادن در بر ناچیزی امروز، شاهشهر قصه را دانستن و آنگاه دیدن ِ این بی نوا چرکین همچو مسکین روستای کور و کودن، پیر‌ پوزخند طعنه و تسخر از نگاه دوست یا دشمن شنیدنها و دیدنها خسته شد روحم‌ به تنگ آمد دلم جانم به لب آمد... @takbitnab 🌹🌹🌹