eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.6هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbitnab.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
جان اگر خواهی مده تا می توانی دل ز دست دل چو رفت از دست غیر از جان سپردن چاره نیست @takbitnab 🌹🌹🌹
. تصویر فردای مرا،در قاب چشمانش کشید رازی که در دنیای من،جز چشم زیبایش ندید گریاندم اورا روزها ،خندانده لبهای مرا هر جا زمینم زد فلک،با عشق نازم را خرید با چشم های عاشقش،دلواپسی رامیشمرد حال خرابم را که دید،از دیده اش خون میچکید خون جگر خورد ومرا،نفرین نکرد او لحظه ای هر شب صدایش کرده ام،اشفته از خوابش پرید آری خمیده قامتش،تندیس عشقست و وفا من کور و کر بودم ولی،مادر،،صدایم را شنید @takbitnab 🌹🌹🌹
احساسِ سرد و سرسری‌ات را نخواستم در خاطرم شناوری‌ات را نخواستم با سایه‌ی عزیزِ خودم حرف می‌زنم من یوسفم ، برادری‌ات را نخواستم پس هی نیا كه در شبِ من درد دل كنی لازم نكرده، دلبری‌ات را نخواستم دلخوش به سرنوشتِ خداداده‌ی خودم بختِ بلند اختری‌ات را نخواستم من زیر بار منتِ یك زن نمی‌روم خانم بگیر روسری‌ات را، نخواستم…! @takbitnab 🌹🌹🌹
باید تو را برداشت در باران و با خود برد جایی پس از بن‌بست‌ها پنهان و با خود برد باید تو را سختی کشید و در جهان کشفاند هم‌دست با کفری پر از ایمان و با خود برد باید تو را در اعترافی مذهبی جا داد بخشش گرفت از جمع ناپاکان و باخود برد باید تو را فهمید یا اندوه را شاید یک عمر خندان بود یا گریان و با خود برد شاید کمی از زندگی را زندگی کردیم شاید خدا برداشت از ما جان و با خود برد ما را نمی‌فهمند این دیوارها باید سلول را برداشت از زندان و با خود برد @takbitnab 🌹🌹🌹
نه همین بر قلب ایمان یا دل ما می زند دزد خال او شبی خود را به صد جا می زند جام چون خالی شود سر می نهد در پای خم ابر چون بی آب شد بر قلب دریا می زند @takbitnab 🌹🌹🌹
در شب هجر که از روز قیامت بتر است مردم دیده من غرقه به خون جگر است بی تو از دست غم هجر ز پا افتادم به سر من گذری کن که جهان بر گذر است @takbitnab 🌹🌹🌹
همچو شمعم هست شبها بی‌رخ آن آفتاب دیده گریان سینهٔ بریان تن گدازان دل کباب بسته شد از چار حد بر من در وصلش که هست دل غمین خاطر حزین تن در بلاجان در عذاب @takbitnab 🌹🌹🌹
غم عشق تو آ‌زادم ز غم‌های جهان دارد بدان غم کرده‌ای شادم خدایت شادمان دارد شبی گفتم ز شرینی دهانت طعم جان دارد بگفت ار بوسیش بینی حلاوت بیش از آن دارد @takbitnab 🌹🌹🌹
این روزها بارانی وسرد است و خنده هامان راوی درد است دنیا بدون تو چه نامرد است برگرد و برگردان توانم را @takbitnab 🌹🌹🌹
امشب منم و یادت،درسکوت و تنهایی رویای تورا دارم،در ظلمت و تنهایی رو به روی من عکست،من فدای چشمانت امشب چه دلم تنگ است،من هستم وتنهایی @takbitnab 🌹🌹🌹
ساقیا، می ده که امروزم سر دیوانگی ست جام پر گردان که مرگم در تهی پیمانگی ست قصه های درد خوانم هر شبی با بخت خویش وین همه بیداری من، زین دراز افسانگی ست @takbitnab 🌹🌹🌹
خاکسترم و داغِ تو سوزانده تنم را آتش زده انگار کسی پیرهنم را ترسم که بسوزد همه‌ی شهر به آهم یک لحظه اگر وا کنم از هم دهنم را خونِ دلم آمیخته با شعر، محال است... از خون دلم بازشناسی سخنم را هرجا بروم بوی تو را می‌دهد انگار عطرِ تو گرفته‌ست تمام وطنم را در خاک هم آسایشی از خاطره‌ها نیست وا می‌کند اندوهِ تو بند کفنم را برگشت ندارد سفرِ من، مگر اینکه... در خواب ببینی پس از این آمدنم را @takbitnab 🌹🌹🌹
دیگر تو را میان غزل گم نمی‌كنم تا دارمت نگاه به مردم نمی‌كنم در گیر و دار تلخ رسیدن به درد عشق حتی به جان خویش ترحم نمی‌كنم این فصل، پا به ماه غمی ژرف‌گونه بود هرگز به این بهار تبسم نمی‌كنم من در بهشتِ عشق تو آدم شدم، ولی خود را خرابِ خوردن گندم نمی‌كنم ای بهترین بهانه برای نمردنم دیگر تو را میان غزل گم نمی‌كنم! @takbitnab 🌹🌹🌹
بی‌یار دل شکسته و دور از دیار خویش درمانده‌ایم عاجز و حیران به کار خویش یکدم قرار نیست دلم را ز تاب عشق در آتشم ز دست دل بی‌قرار خویش @takbitnab 🌹🌹🌹
گناه کلاغ ها چیست که پرهایشان سیاه دلهایشان از جنس .... شاید انها هم حسرت هفت رنگ زیبا در دل دارند شاید انها هم ارزوی عشق ورزیدن دارند حال کلاغ سیاه شد هی میگویند کلاغ پر خوب اصلا کلاغ پر گرفت و رفت ایا ادمهای سیه دل هم میروند تا دلهای روشن نفسی بکشند @takbitnab 🌹🌹🌹
گفتم که خان و مانم در کار عاشقی رفت گفتا به کار خود باش ، تدبیر خانه با من گفتم به جرم شادی ، جور زمان مرا کشت گفتا تو شادمان باش ، جور زمانه با من @takbitnab 🌹🌹🌹
بیچاره دلم خون شد در پیش خیال تو تا چند هنوز آخر دوری ز وصال تو زینگونه کن من دیدم شکل تو و حال تو دشوار برم جان را از دست خیال تو @takbitnab 🌹🌹🌹
‍ این آخر هفته های لعنتی گاهی به وسعت یک اقیانوس خاطره ها را نبودن ها را دلتنگی هارا به رخ تنهایی آدم میکشند آدم است دیگر حافظه دارد قلب دارد احساس دارد.... @takbitnab 🌹🌹🌹
یا دست به رفاقت نده و دست نگه دار یا تا ته خط حرمت این دست نگه دار یا دست بکش مثل من از هرچه که مستی یا اینکه مرا مثل خودت مست نگه دار تا مرگ نباید سخن از دست بگوییم در سینه‌ی خود هرچه که در دست نگه دار دور از توام و مثل تو دور و بر من نیست مثل من اگر دور و برت هست نگه دار عشق آخر خط است اگر قصه‌ی ما را ، همواره در این کوچه‌ی بن‌بست نگه دار @takbitnab 🌹🌹🌹
آزمودم دل خود را به هزاران شیوه هیچ چیزش به جز از وصل تو خشنود نکرد آنچه از عشق کشید این دل من که نکشید وآنچه در آتش کرد این دل من عود نکرد @takbitnab 🌹🌹🌹
گفتم به دام اسیرم ، گفتا که دانه با من گفتم که آشیان کو ؟ گفت آشیانه با من گفتم که بی بهارم ؛ شوق ترانه ام نیست گفتا بیا به گلشن ؛ شور ترانه با من گفتم بهانه ای نیست تا پر زنم به سویت گفتا تو بال بگشا ، راه بهانه با من گفتم به فصل پیری ، در من گلی نروید گفتا که من جوانم ؛ فکر جوانه با من گفتم که خان و مانم در کار عاشقی رفت گفتا به کار خود باش ، تدبیر خانه با من گفتم به جرم شادی ، جور زمان مرا کشت گفتا تو شادمان باش ، جور زمانه با من گفتم ز مهربانان ، روزی گریزم آخر گفتا که مهربان باد اشک شبانه با من ... @takbitnab 🌹🌹🌹
از صحبت باد سحــر اے غنچه بیــدل دردست به جزسینه صدچاڪ چه دارے؟ صائب ز شب دل سیه نامــه اعمال چون صبح حذر با نفس پاڪ چه دارے؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
بازیچه‌ی رنج است دلِ درد نصیبم وقت است به پایان برسد صبر و شکیبم ای وسوسه‌های سمجِ وحشت و تردید ویران‌تر از آنَم که خودم را بفریبم از برزخِ تاریکی و تردید می‌آیم آواره‌ی نفرین شده‌ی گندم و سیبم هر بی‌سروپایی که رسید از تو خبر داشت جز من که برای تو در این شهر، غریبم سر گرمیِ تیر است پر و بالِ کبودم بازیچه‌ی رنج است دلِ درد‌ نصیبم @takbitnab 🌹🌹🌹
گاهی به عادتی که دم از طرد می‌زنی انصاف نیست، حرف عملکرد می‌زنی من پای عشق تو که سر و جان گذاشتم بر من، تو انگِ "تاب نیاورد" می‌زنی حالا که بین من و تو فرسنگ فاصله‌ست حرف از غرور و رفتن و برگرد می‌زنی؟ تو در بهار عشق، مرا پس زدی ز خویش حالا چرا تو حرف ز دلسرد می‌زنی؟ بین من و تو، هیچ قراری نبود و نیست دیگر چرا تو زخمه به این مرد می‌زنی؟ کوتاهی از تو بود که نشناختی مرا.... این مرهم تو نیست که بر درد می‌زنی @takbitnab 🌹🌹🌹
هر دلی کز عشق ماهی اندرو راهی نباشد کشوری ویرانه دانش کاندرو شاهی نباشد ای که می‌گویی به آهی نرم کن سنگین دلش را غافلی کز ضعف در من قوت آهی نباشد @takbitnab 🌹🌹🌹