🔸صفحه ۵۱۸
مصحف شریف
سوره مبارکه قاف
┏━━━🍃═♥️━
━━┓@takhasosi_namaz
┗━━━♥️═🍃━━━┛
✅✅✅
🌹🌹🌹🌹
4_5800723181471794987.mp3
952.3K
ترتیل صفحه۵۱۸
مصحف شریف
سوره مبارکه قاف
┏━━━🍃═♥️━
━━┓@takhasosi_namaz
┗━━━♥️═🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#موشن_کمیک | روضه های مصور
◽️قسمت دوم: ورود به کربلا
🕋 @takhasosi_namaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 امشب امتحان کن
اوقات خوش آن بود
که با دوست به سر شد
به رنگ خدا باشیم...
▫️استاد توکلی
#پیام_رسان_فرهنگ_نماز_باشیم
🕋 @takhasosi_namaz
❤️ بسم رب الشھـدا ❤️
#شھید_محسن_حاجی_حسنی
#قسمت_پنجاه_ونهم
🌹دمدمه های رفتن به حج بود.
هادی روی تختش دراز کشیده بود و داشت با محسن چت می کرد.
بحث شان گل انداخته بود.
❌ یک دفعه محسن آفلاین شد.
هادی هرچه پیام گذاشت، جوابی نرسید.
با خودش گفت حتما کاری براش پیش آمده. رفت سراغ بقیه مخاطبینش ..
💎 ده دقیقه بعد،
محسن آنلاین شد و پیام داد :
_ هادی حلالم کن!
= مگه داری می ری خط مقدم؟!
_ هادی جان حلالم کن! من رفتنی ام! مرگ اومده سراغم!
🔮 محسن همیشه یک خوشمزگی تو آستینش داشت.
هادی با خودش گفت این هم یکی از آن هاست. پرسید :
_داشتیم صحبت می کردیم یکهو کجا غیبت زد؟!
= هادی! یک لحظه روح از بدنم جدا شد! جسم خودم رو دیدم از بالای اتاق!
هادی نمی توانست باور کند. پرسید :
_ چی شد؟!
= خواب نبود! بیدار بودم .
می خواستم دستامو تکون بدم ولی نمی شد! روح بیرون از تنم بود و بدنم بشدت درد گرفت.
مرده بودم یک لحظه از اون بالا مهر کربلا رو دیدم به سمتش که سجده کردم، روحم برگشت به بدنم.
🔻🔺انگار قضیه جدی بود.
تن هادی مور مور شد. بلند شد نشست روی تخت.
قبلا درباره آدم های بزرگ شنیده بود که روحشان از بدن جدا می شده و بر می گشته.
🔶🔸 می دانست برای آدمی مثل محسن هم این اتفاق بعید نیست.
این را فقط برای مامان و هادی تعریف کرده بود.
و از آنها خواسته بود به کسی نگویند.
یکی دو بار دیگر هم این اتفاق افتاده بود ...
@takhasosi_namaz
🔸صفحه ۵۱۹
مصحف شریف
سوره مبارکه قاف
┏━━━🍃═♥️━
━━┓@takhasosi_namaz
┗━━━♥️═🍃━━━┛
✅✅✅
🌹🌹🌹🌹
4_5803257779112117896.mp3
1.08M
ترتیل صفحه۵۱۹
مصحف شریف
سوره مبارکه قاف
┏━━━🍃═♥️━
━━┓@takhasosi_namaz
┗━━━♥️═🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#موشن_کمیک | روضه های مصور
مدافع کوچک، عبدالله بن الحسن...
🕋 @takhasosi_namaz
کانال تخصصی نماز
❤️ بسم رب الشھـدا ❤️ #شھید_محسن_حاجی_حسنی #قسمت_پنجاه_ونهم 🌹دمدمه های رفتن به حج بود. هادی روی
❤️ بسم رب الشھـدا ❤️
#شھید_محسن_حاجی_حسنی
#قسمت_شصت
🌺 پنجشنبه بعد از ظهر بود.
یکی دو ساعت بعد، محسن پرواز داشت به سمت تهران.
از آنجا هم به سمت عربستان. زنگ زد به هادی گفت بلندشو بیا.
دوست داشت آن لحظه های آخر را کنار هم باشند.
هادی که از راه رسید، دید محسن پشت تلفن نشسته و با دوستانش خداحافظی می کند.
مامان هم داشت وسایل سفرش را آماده و دائما از اتاق دیگر صدایش می کرد.
🍁🍂 محسن یک دقیقه آرام و قرار نداشت.
یکدفعه گوشی اش زنگ خورد.
محسن دستش بند بود و دائم توی اتاق راه می رفت.
گوشی را گذاشت روی بلندگو.
🔊 نوجوانی از جنوب زنگ زده بود. اولین بار بود که با محسن حرف می زد. شماره اش را به سختی پیدا کرده بود.
با صدای خواهش مندی گفت :
🌟💫_ ببخشید آقای حاجی حسنی من تازه می خوام قرآن رو شروع کنم، چه توصیه ای دارید؟! چیکارکنم؟!
🔻🔺محسن نگفت من الان گرفتارم، بعدا زنگ بزن.
نگفت تو کی هستی و شماره ام رو کی بهت داده و ....
فوری دست از کار کشید. نشست پای گوشی. گفت :
☺️ _ چه صدای خوبی داری! چندسالته؟!
و دقیقا یک ربع برای آن نوجوان توضیح داد که چه کارهایی باید بکند ...
🔸صفحه ۵۲۰
مصحف شریف
سوره مبارکه قاف
┏━━━🍃═♥️━
━━┓@takhasosi_namaz
┗━━━♥️═🍃━━━┛
✅✅✅
🌹🌹🌹🌹