کانال تخصصی نماز
❤️ بسم رب الشھـدا ❤️ #شھید_محسن_حاجی_حسنی #قسمت_شصت_ودوم 🌹شب عرفه بود. سه شنبه شب. مصطفی ترتیبی د
❤️ بسم رب الشھـدا ❤️
#رمان
#شھید_محسن_حاجی_حسنی
#قسمت_شصت_وسوم
🌸 کاروان قرآنی ایران، هجده نفر بودند. از عرفات به سمت مشعر حرکت کردند. ساعت 9 شب بود که رسیدند.
شب را آنجا ماندند و صبح به سمت منا راه افتادند.
🍁🍂 هیچ کدام نمی دانستند انتهای راهی که می روند بسته است.
سرباز های سعودی، همان حوالی نگهبانی می دادند.
کاری به کار حاجی ها نداشتند.
🌺 کم کم خیابان شلوغ شد.
بیست دقیقه که گذشت، دیگر کسی نمی توانست در آن خیابان عریض دست هایش را از فشار خلاص کند و بالا ببرد.
🌷 پیرمرد ـ پیرزن ها از فشار پشت سری ها به زمین می خوردند و بعد، چندین نفر به روی شان می افتادند.
اطراف خیابان چادرهای بعثه کشورهای مختلف قرار داشت.
🌼 نرده هایی بین خیابان و چادرها کشیده شده بود.
عده ای از این نرده ها بالا رفته تا جان خودشان را نجات دهند.
هلی کوپتر های سعودی بالای سر زائران می چرخیدند و کاری نمی کردند. 😡
محسن و استاد سیاح گرجی و شاکر نژاد کنار هم بودند.
پیرزنی را دیدند که زمین خورده. حمید گفت :
_ الان زیر دست و پا له می شه! بلندش کنیم. 😔
محسن و سیاح راه را باز کردند و حمید، پیرزن را بلند کرد و به گوشه ای کشید