سه دقیقه در قیامت 25.mp3
42.64M
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
🔊 جلسه بیست و پنجم
* راوی کتاب، اختیاری نداشتم هر جای پرونده عمل خودم را ببینم
* بررسی اعمال در محضر اهلبیت (علیهمالسلام)
* اگر ابدیت را باور کنیم، دل کندن از تعلقات راحت خواهد بود
* ای کاش همانقدر که از ویروس کرونا میترسیم، از مرگ هم بترسیم
* وضعیت تنفس در وادی حقالناس
* خانه تکانی مملکت قلب
* نیت عمل قلبی است نه ذهنی
* نیت از خود عمل سختتر است
* ثبت شدن نیت کار خوب، هر چند که کار انجام نشود
* عدم ثبت نیت کار بد مگر...
* نسبت علم و عمل
* شاکله انسان را نیّتش میسازد
* رابطه ارتقا روح و نیت خالص
* ناقه حضرت صالح را یک نفر کشت، پس چرا خدا این عمل شر را به حساب یک قوم نوشت؟
* خلود در جهنم هم به نیت است
* اول چیزی که در برزخ میبینیم، نیت خودمان است
* مرتبه وجودی انسان با اعمال جوانحی است
📅98/12/25
منبع: امینی خواه مدیا
🦋 @takhooda 🦋
✍چقدر زیبا گفت شاعر:
ﺧـﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺯ ﺭﻭی ڪﺎﺭ آﺩﻣﻬﺎ!
ﭼﻪ ﺷﺎﺩﻳﻬﺎ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﻫﻢ
ﭼﻪ ﺑﺎﺯﻳﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﺳﻮﺍ
یڪی ﺧﻨﺪﺩ ﺯ آﺑﺎﺩۍ
یڪی ﮔﺮﻳﺪ ﺯ ﺑﺮﺑﺎﺩۍ
یڪی ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ڪﻨﺪ ﺷﺎﺩۍ
یڪی ﺍﺯ ﺩﻝ ڪﻨﺪ ﻏﻮﻏﺎ
ﭼﻪ ﻛﺎﺫﺏ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺻﺎﺩﻕ
ﭼﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ڪﺎﺫﺏ
ﭼﻪ ﻋﺎﺑﺪ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻓﺎﺳﻖ
ﭼﻪ ﻓﺎﺳﻖ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﺎﺑﺪ
ﭼﻪ ﺯشتی ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻧﮕﻴﻦ
ﭼﻪ تلخی ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ
ﭼﻪ ﺑﺎﻻﻫﺎ ﺭﻭﺩ پايين
ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮۍ خدﺍ ﺩﺍﺭﺩڪﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﻧﻤﻴﺪﺍﺭﺩ!
🦋 @takhooda 🦋
چگونه عبادت کنم_43.mp3
9.67M
#چگونه_عبادت_کنم ۴۳ 🤲
عبادت درست، کم کم، قلبمون رو یک جهت میکنه.
از یه قلبِ هرجایی، که دائم با هرچیزی بالا و پایین میشه ...راحت میشیم.
بشرطی که واقعاً عبادت کنیم.
#استاد شجاعی 🎤
🦋 @takhooda 🦋
«انا لله وإنّا إليهِ راجعُون»
شهادت جمعی از دلیرمردان ارتش جمهوری اسلامی ایران در طی رزمایشی در دریای عمان را محضر مقام معظم رهبری و ملت بزرگ شهید پرور ایران و خانواده های این عزیزان تسلیت عرض می نماییم.
با کمال تاسف و تاثر در طی رزمایش ارتش جمهوری اسلامی ایران در روز یکشنبه در دریای عمان ناوچه کنارک توسط رادار موشک شلیک شده به جای هدف تمرینی مورد هدف قرار گرفت و باعث شهادت جمعی از دلیرمردان ارتش شده است.
#ایران_تسلیت
#ایران_شهید_پرور
#ارتش_جمهوری_اسلامی_ایران
🥀🥀🥀🥀 @takhooda
پنجره طلایی
💎 پسر کوچکی در مزرعه ای دور دست زندگی می کرد هر روز صبح قبل از طلوع خورشید از خواب بر می خاست و تا شب به کارهای سخت روزانه مشغول بود.
هم زمان با طلوع خورشید از نرده ها بالا می رفت تا کمی استراحت کند. در دور دست ها خانه ای با پنجره هایی طلایی همواره نظرش را جلب می کرد و با خود فکر می کرد چقدر زندگی در آن خانه با آن وسایل شیک و مدرنی که باید داشته باشد لذت بخش و عالی خواهد بود.
با خود می گفت: اگر آنها قادرند پنجره های خود را از طلا بسازند پس سایر اسباب خانه حتما بسیار عالی خواهد بود
بالاخره یک روز به آنجا می روم و از نزدیک آن را می بینم...
یک روز پدر به پسرش گفت به جای او کارها را انجام می دهد و او می تواند در خانه بماند.
پسر هم که فرصت را مناسب دید غذایی برداشت و به طرف آن خانه و پنجره های طلایی رهسپار شد.
راه بسیار طولانی تر از آن بود که تصورش را می کرد.
بعد از ظهر بود که به آن جا رسید و با نزدیک شدن به خانه متوجه شد که از پنجره های طلایی خبری نیست و در عوض خانه ای رنگ و رو رفته و با نرده های شکسته دید.
به سمت در قدیمی رفت و آن را به صدا در آورد.
پسر بچه ای هم سن خودش در را گشود. سوال کرد که آیا او خانه پنجره طلایی را دیده است یا خیر؟
پسرک پاسخ مثبت داد و او را به سمت ایوان برد. در حالی که آنجا می نشستند نگاهی به عقب انداختند و در انتهای همان مسیری که طی کرده بود و هم زمان با غروب آفتاب، خانه خودشان را دید که با پنجره های طلایی می درخشید.
🍃
🌸🍃 @takhooda