.💫داستان توبه کنندگان💫
#تبدیل_گناه_به_حسنه
🌺كسى كه توبه كند⭐️ ملائكه و فرشتگان حامل عرش پروردگار عالم براى او طلب🌱 آمرزش و رحمت مى كنند و از خداوند متعال خواستار دورى 🍁او (گنه كار توبه كننده ) از آتش جهنّم🔥 هستند چنانچه خداوند مى فرمايد:
✨الّذينَ يَحْمِلُونَ الْعَرشَ وَمَنْ حَوْلَهُ وَيُسَبِّحُونَ💫 بِحَمْدِ رَبِّهِمْ ويُؤ مِنُونَ بِهِ ويَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذينَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شى ءٍ رَحْمَةً وَعِلْما فَاغْفِر لِلَّذينَ تابُوا☔️ وَاتَّبَعُوا سَبيلَكَ وَقِهِمْ عَذابَ الْجحيم🔥 .
⭐️فرشتگانى كه عرش با عظمت الهى🍃 را بر دوش گرفته و آنانكه پيرامون🌺 عرشند به تسبيح و حمد و ستايش حق مشغولند هم خود به خدا ايمان دارند و هم براى اهل ايمان از خدا آمرزش و مغفرت مى طلبند و مى گويند: اى پروردگارى كه علم🖍 و رحمت بى منتهايت همه اهل عالم را فراگرفته است تو به لطف و كرم خويش 🔥گناه آنهائى را كه توبه كرده اند و راه رضاى تو را پيمودند ببخش و آنان را از عذاب دوزخ🔥 محفوظ دار🌺.
🌸رَبَّنا وَادْخِلْهُمْ جَنّاتِ عَدْنٍ🍀 الَّتى 🌴🌴وَعَدْتَهُمْ وَمَنْ صَلَحَ مِنْ ابائِهِمْ وَاَزْواجِهِمْ وَذُرِّياتِهِمْ اِنَّكَ اَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكيم .🌴
💦پروردگارا تو آنها (توبه كنندگان ) را در بهشت عدقى كه وعده فرمودى با پدران و مادران صالح و همسران و فرزندانشان و اصل گردان كه همانا توئى خداى با حكمت 🌷
#شناخت #استغفار #خودسازی
🍃
🌼🍃 @takhooda
279125761_-213944.mp3
37.19M
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
🔊 جلسه بیست و هشتم
* ماجرای ترساندن پیرمرد در قبرستان
* برزخها متفاوت است
* عذاب برزخ از چه جنسی است؟
* تعلقات و زمان در برزخ
* تعلق به خدا و تعلقات خدایی
* چرا برخی اموات به خواب افراد نمیآیند؟
* مصادیق آزار رساندن
* پیشنهاد به روانشناسان
* نگاه مومنانه و متکبرانه به ویروس کرونا
📅98/12/28
منبع: امینی خواه مدیا
🍃
🌸🍃 @takhooda
کن عنایت بار اِلها سائل این خانه را
این منم در میزنم بگشا در کاشانه را
آمدم پیش تو با فرط گناهم ربّنا
لیلة القدر است و من نامه سیاهم ربّنا
🍃
🌼🍃 @takhooda
1_11433709.mp3
2.19M
✨🌸✨
✅ مردهای که بوی گلاب میداد :
💠یکی از کارکنان غسال خانه بهشت زهرای تهران تعریف می کرد:
💠یک بار پیرمردی را آوردند که اصلا به مرده شبیه نبود، چهره روشن و بسیار تمیز و معطری داشت.
وقتی پتو را کنار زدم بوی گلاب می داد.
💠آنقدر تمیز و معطر بود که من از مسئول غسالخانه تقاضا کردم خودم شخصا این پیرمرد را بشورم و غسل بدهم، همه بوی گلاب را موقع شستشو و وقتی که آب روی تن این پیرمرد می ریختم حس می کردند.
💠وقتی که کار غسل و کفن تمام شد بی اختیار در نماز و تشییع این پیرمرد شرکت کردم، بیرون برای تشییع و خاکسپاری اش صحرای محشری به پا بود.
💠 از بین ناله های فرزندانش شنیدم که گویا این پیرمرد هر روزش را با قرائت زیارت عاشورا شروع می کرد. از بستگانش دقیق تر پرسیدم، گویی این پیرمرد به این موضوع شهره بود،
آدمی که هر روزش با
زیارت عاشورا شروع می شد
🍃
🌼🍃 @takhooda
🍃تا اخر بخون
✅داستانی واقعی و عبرت انگیز از یک قاضی مصری
یک قاضی با ایمان مصری به نام محمد عریف در کتابی که خودش نوشته بود یک رویداد واقعی از خودش را تعریف میکند:
15 سال پیش وقتی وکیل دادگستری بودم یک روز صبح میرفتم سر کار و تا شب به خانه برنمی گشتم. جلو درب محل کارم یادم افتاد که چند برگه مهم را خانه جا گذاشتم و فورا سوار ماشینم شدم و به خانه برگشتم تا برگه ها را بردارم.
وقتی وارد خانه شدم دیدم یک مرد غریبه با زنم .......
و نمیدانستم چکار کنم. خودم وکیل بودم و قوانین را خوب میدانستم و اگر آن مرد را میکشتم هیچ شاهدی نداشتم.
تصمیم گرفتم با مرد هیچ کاری نکنم و به او گفتم: از خانه من برو بیرون و من این کار را به خدا می سپارم.
آن مرد هم رفت بیرون و کمی به من خندید. یعنی به عقل من میخندید که باهاش هیچ کاری نکردم.
او رفت و به زنم گفتم: وسایلت را جمع کن تا تو را به خانه ی پدرت ببرم و از هم جدا می شویم. سوار ماشین شدیم و به راه افتادیم.
خانه پدر زنم تو یک شهر دیگر بود و تو راه فقط به آن موضوع فکر می کردم و بغض گلویم را گرفته بود تا به آنجا رسیدیم.
من کار خودم را به خدا سپرده بودم و نخواستم آبروی زنم را ببرم و به خانواده ی زنم گفتم: ما دیگر به درد هم نمیخوریم و میخواهیم از هم جدا شویم.
خانواده ی زنم میگفتن: شما تا حالا با هم مشکل نداشتید و از این حرفها. و من هم تاکید میکردم که به درد هم نمیخوریم و باید از هم جدا بشویم.
وقتی از خانه می آمدم بیرون زنم به من گفت: واقعا درود بر شرفت تو خیلی بزرگی که آبرویم را نبردی. من هم بهش گفتم: برو و توبه کن از کاری که کردی.
خلاصه از هم جدا شدیم و مدتها فکرم درگیر آن قضیه بود و همیشه وقتی توی تلویزیون یا خیابان یا محل کارم کسی را می دیدم که میخندید یاد آن مرد می افتادم که موقع رفتن به من میخندید.
بعد از مدتی دوباره ازدواج کردم و یک زن با تقوا، با ایمان نصیبم شد. سالها گذشت و بعد از 15 سال من قاضی دادگستری شدم.
یک روز یک پرونده ی قتل آمد جلو دستم و مرد قاتل را داخل آوردند.
به نظرم میرسید که آن مرد را جایی دیده ام و بعد از کلی فکر کردن یادم افتاد که همان مرد است که با زن قبلیم..........
ولی او مرا نشناخت.
بهش گفتم: ماجرا را برایم تعریف کن که چرا مرتکب قتل شدی.
گفت: جناب قاضی رفتم خانه دیدم یک مرد غریبه با همسرم........
و نتوانستم جلو خودم را بگیرم و با چاقو کشتمش.
گفتم: شاهد داری؟
گفت: نه
گفتم: اگر راست میگویی پس چرا زنت را هم نکشتی؟
گفت: زنم زود از خانه فرار کرد.
گفتم: نباید می کشتیش چون قانون میگوید که باید 3 شاهد ماجرا را می دیدند.
گفت: جناب قاضی اگر این اتفاق برای شما می افتاد آن مرد را نمی کشتی؟
گفتم: نه، در زمان خودش قاضی هم بوده که این اتفاق برایش افتاده و با مرد هیچ کاری نداشته.
آن موقع بود که یادش افتاد من آن وکیل 15 سال پیش هستم که با زنم......... ..
و باهاش کاری نکردم.
گفتم: من آن روز کار خودم را به خدا سپردم و من الان با نوک خودکارم حکم اعدامت را صادر میکنم.
و طبق قانون باید آن مرد اعدام میشد و من حکم اعدامش را صادر کردم.
✅"به در هر خانه ای بزنی فردا در خانه ات را میزنند"
🍃
🌼🍃 @takhooda