eitaa logo
آرامش حس حضور خداست
5.6هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
919 ویدیو
77 فایل
آرامش در زندگی نبودن جدال نیست بلکه تجربه حضور خداست!♥ کپی برداری با لینک کانال خودتون با افتخار حلال اندر حلال وثواب آن را تقدیم میکنم به ساحت مقدس آقا صاحب الزمان (عج ) التماس دعا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥ﺷﺎﯾﺪ ﯾﮑﻢ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺑﺎﺷﻪ ﺍﻣﺎ ﺍﺭﺯﺵ ﺧﻮﻧﺪشو ﺩﺍﺭﻩ... سال ﺍﻭﻝ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ، ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺑﻮﺩﻡ... ﺳﺎﻝ ١٣٤٠، ﻭﺳﻄﺎﯼ ﺳﺎﻝ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ ﯾﮏ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﺳﻤﻢ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ. ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩﻡ، ﻟﻬﺠﻪ ﻏﻠﯿﻆ ﺗﺮﮐﯽ ﻗﺸﻘﺎﯾﯽ، ﺍﺯ ﺷﻬﺮﯼ ﻏﺮﯾﺐ... ﻣﺎ ﮐﺘﺎﺑﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺍ ﺍﻧﺎﺭ ﺑﻮﺩ، ﻭﻟﯽ ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ ﺁﺏ ﺑﺎﺑﺎ... ﻣﻌﻀﻠﯽ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ، ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ! ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺗﻮ ﺷﻬﺮ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻫﻢ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺧﺒﺮﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﻧﺒﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺳﺨﺘﯽ ﻭ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﺩﺭﺳﮑﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﺪﻡ. ﺗﻮ ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ ﺷﺪﻡ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺱ! ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﭘﯿﺮ ﻭ ﺑﯽ حوﺻﻠﻪ‌ﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺩﺷﻤﻦ ﻗﺴﻢ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻣﻦ! ﻫﺮ ﮐﺲ ﺩﺭﺱ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻣﯽﮔﻔﺖ: ﻣﯽﺧﻮﺍﯼ ﺑﺸﯽ ﻓﻼﻧﯽ ﻭ ﻣﻨﻈﻮﺭﺵ ﻣﻦِ ﺑﯿﻨﻮﺍ ﺑﻮﺩﻡ! ﺑﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﺯﺣﻤﺖ ﺭﻓﺘﻢ ﮐﻼﺱ ﺩﻭﻡ! ﺁﻧﺠﺎ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺑﺨﺖ ﺑﺪ ﻣﻦ، ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻢ ﺷﺪ ﻣﻌﻠﻤﻤﺎﻥ!!! ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻪ ﮐﻼﺱ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﻫﻢ ﭼﻮﺑﯽ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻡ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﺮﻭﺩ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﻢ! ﺩﯾﮕﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﻢ ﺑﺎﻭﺭﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺗﻨﺒﻠﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ! ﮐﻼﺱ ﺳﻮﻡ ﯾﮏ ﻣﻌﻠﻢ ﺟﻮﺍﻥ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺁﻣﺪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﺎﻥ! ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ ﻗﺸﻨﮓ ﻣﯽﭘﻮﺷﯿﺪ ﻭ ﺧﻼﺻﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﺎﺭ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻮﺩ. ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻼﺱ ﻣﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ. ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻪ ﮐﻼﺱ ﻧﺸﺴﺘﻢ. ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﺟﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﻭﻧﺠﺎﺳﺖ! ﺩﺭﺱ ﺩﺍﺩ، ﻣﺸﻖ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﯿﺎﺭﯾﻦ. ﺍٓﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺩﻟﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﻤﯿﺰ ﻣﺸﻘﻢ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻢ، ﻭﻟﯽ ﻣﯽﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺱ ﭼﯿﺴﺖ! ﻓﺮﺩﺍﺵ ﮐﻪ ﺍﻭﻣﺪ، ﯾﮏ ﺧﻮﺩﻧﻮﯾﺲ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﮔﺮﻓﺖ ﺩﺳﺘﺶ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻣﻀﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﺸﻖ ﻫﺎ... ﻫﻤﮕﯽ ﺷﺎﺥ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ!! ﺁﺧﻪ ﻣﺸﻘﺎﻣﻮﻥ ﺭو ﯾﺎ ﺧﻂ ﻣﯿﺰﺩﻥ ﯾﺎ ﭘﺎﺭﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻥ! ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺭﺳﯿﺪ ﺑﺎ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪﯼ ﻣﺸﻘﺎﻣﻮ ﻧﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩﻡ... ﺩﺳﺘﺎﻡ ﻣﯽﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻗﻠﺒﻢ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﻣﯽﺯﺩ... ﺯﯾﺮ ﻫﺮ ﻣﺸﻘﯽ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯽنوﺷﺖ... ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺑﺮﺍ ﻣﻦ ﭼﯽ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻪ؟ ﺑﺎ ﺧﻄﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﻧﻮﺷﺖ: ﻋﺎﻟﯽ! ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﺍﯾﻦ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﻠﻤﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ... ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﺭﺩ ﺷﺪ. ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺩﻓﺘﺮﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ. ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯽﮔﺬﺍﺭﻡ ﺑﻔﻬﻤﺪ ﻣﻦ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺳﻢ... ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺑﺎﺷﻢ... ﺁﻥ ﺳﺎﻝ ﺑﺎ ﻣﻌﺪﻝ ﺑﯿﺴﺖ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﺳﺎﻝﻫﺎﯼ ﺑﻌﺪ... ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩﻡ. ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﺩﺍﺩﻡ ﻧﻔﺮ ﺷﺸﻢ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﺩﺭ ﮐﺸﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺭﻓﺘﻢ. ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻣﺮﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﺍﺩ... ﭼﺮﺍ ﮐﻠﻤﺎﺕ ﻣﺜﺒﺖ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺭﯾﻎ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ؟ ﺑﻪ ﻭﯾﮋﻩ ﻣﺎ ﭘﺪﺭﺍﻥ، ﻣﺎﺩﺭﺍﻥ، ﻣﻌﻠﻤﺎﻥ، ﺍﺳﺘﺎﺩﺍﻥ، ﻣﺮﺑﯿﺎﻥ، ﺭﺋﻴﺴﺎﻥ ﻭ ... ✍ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺍﻣﯿﺮﻣﺤﻤﺪ ﻧﺎﺩﺭﯼِ ﻗﺸﻘﺎﯾﯽ - ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎﺳﯽ ﻭ ﻋﻠﻮﻡ ﺗﺮﺑﯿﺘﯽ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻛﻨﺖ ﺍﻧﮕﻠﺴﺘﺎﻥ 🍃 🌸🍃 @takhooda 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚داستان کوتاه طنر📚 واعظی منبری رفت و سخنرانی جالبی ارائه داد. کدخدا که خیلی لذت برده بود به واعظ گفت: روزی که می خواهی از این روستا بروی بیا سه کیسه برنج از من بگیر! واعظ شادمان شد و تشکر کرد. روز آخر در خانه ی کدخدا رفت و از کیسه های برنج سراغ گرفت. کدخدا گفت: راستش برنجی در کار نیست. آن روز منبر جالبی رفتی من خیلی خوشم آمد و گفتم من هم یک چیزی بگویم که تو خوشت بیاید. 🍃 🌸🍃 @takhooda 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌داستان در سال‌های دور در شهر كوچكی عابدی زندگی می‌كرد كه بسيار وارسته بود و تمام ذهن و فكرش کمک به مردم و رفع مشكلات و گرفتاری‌های آنان بود او آنقدر بين مردم محبوب بود كه مردم تمام مسائل خود را با او در ميان می‌گذاشتند یک شب عابد خواب بسيار عجیبی ديد! او در خواب دید كه یکی از فرشتگان مقرب خداوند به منزل او آمد بعد از سلام و احوالپرسی به درویش گفت: تو نزد خداوند و ما خیلی عزیز هستی خداوند قرار است سیل عظیمی را به اين شهر روانه سازد، اما از آنجا كه تو نزد خداوند مرتبه ویژه‌ای داری، لذا به تو اين بشارت را می‌دهیم كه اول به مردمان شهر خبر بدهی كه بتوانند پناهگاهی پیدا كنند و دوم اینكه خداوند با امداد غیبی خود حافظ جان تو خواهد بود عابد از خواب بیدار شد و حال عجیبی داشت، اول دو ركعت نماز شكر خواند و بعد از راز و نياز با خداوند به ميدان شهر رفت و اعلام كرد كه تمام مردم جمع شوند كه كار بسيار مهمی با آنان دارد مردم هم تا فهمیدند كه عابد با آنها كار مهمی دارد، هر چه سریعتر همدیگر را خبر كردن و بعد از مدتی اكثر مردمان شهر در میدان جمع شدن و همه منتظر صحبت‌های مرد خدا عابد بعد از حمد و سپاس خداوند قضيه خواب عجيب خود را تعریف كرد مردم شهر كه از اين خبر بهت زده شده بودن، اول از همه خدا را شكر كردند بخاطر وجود عابد در شهرشان و بعد بزرگ‌های شهر تصميم گرفتن هر چه سريعتر به جایی ديگر نقل مكان كنند تا از گزند سيل در امان باشند مردم سريع دست به كار شدن و اول از همه به نزد عابد رفتن تا او را با خود ببرند اما عابد مخالفت كرد و گفت شماها به فكر خودتان باشيد و اصلاً نگران من نباشيد چند روزی گذشت و دیگر شهر تقریباً خالی شده بود كه آسمان ابری شد و باران شروع شد یک باران عجيب و غريب كه تا آن روز هيچكس نديده بود، عده‌ای از جوانان شهر كه هنوز نرفته بودن، خودشان را به در خانه عابد رساندن و به او گفتن كه با آنها بيايد اما باز هم او مخالفت كرد!! باران زود تبديل به سيل عظیمی شد كه همه جای شهر رو فرا گرفت عابد با آرامش خاصی در خانه خود نشسته بود و به عبادت مشغول بود و البته در ذهن خود آن پيغام فرشته خداوند را هم مرور می‌كرد خداوند با امداد غیبی خود حافظ جان تو خواهد بود آب تا زير پنجره خانه عابد رسيده بود ناگهان صدای ضربه خوردن به شیشه پنجره را شنيد، ديد چند تا از مردم شهر با قايق و به سختی خود را به زير پنجره خانه درويش رسانده بودند به او گفتن زودتر تا آب همه خانه‌اش رو فرا نگرفته به قایق آنها بیاید اما عابد باز هم مخالفت كرد و به آنها گفت به فكر خود باشند آب كم كم به داخل خانه عابد نفوذ كرد عابد همچنان به عبادت مشغول بود آب تا زیر زانوهای عابد رسیده بود از دور دست صدای مردم را می‌شنید كه نام او را فرياد می‌زدند و از او می‌خواستند كه از خانه بيرون بیاید و آنها با طناب او را نجات دهند اما عابد اعتنایی نكرد!! آب تا زير گردن عابد رسيده بود كم كم آب به بالای دهان و بینی عابد رسیده بود و تنفس را برای عابد دشوار كرده بود آب بيشتر و بيشتر شد عابد در آب غرق شد! عابد چشمانش را باز كرد همان فرشته‌ای كه با او صحبت كرده بود را ديد! عابد برآشفت به فرشته گفت: وای بر من كه یک عمر عبادت كردم پس كو آن امداد غیبی كه می‌گفتی؟ پس كو آن مرحمت خداوند!؟ فرشته لبخندی زد و گفت: دوباره ماجرا را مرور كن، خداوند چند بار توسط بنده‌هایش موقعيت نجات تو را فراهم كرد کمک آن جوانان كه با قايق به زير پنجرهٔ خانه‌ات آمدن را چرا رد كردی؟ صدای آن مردمی كه می‌گفتند از خانه بیرون بيا تا با طناب تو را نجات دهیم را شنیدی اما اعتنایی نكردی! مردمی كه همان ابتدا می‌خواستند تو را با خود ببرند اما توجهی نكردی!! خداوند ديگر چگونه می‌توانست تو را نجات دهد؟؟ تمام اينها امداد غیبی بودند كه تو توجهی نكردی! هر یک از ما آدم‌ها و ماجراهای اطراف زندگیمان، یک جورهایی شبیه همین عابد و تصورش از امداد غیبی‌ست امداد غیبی همين فرصت‌هایی هست كه در زندگی روزمره همهٔ ما به وجود می‌آید گاهی اوقات خودمان فرصت‌هائی را كه داريم استفاده نمی‌كنیم و انتظار داریم يه اتفاق ماوراء طبیعی برایمان بیفتد. 🍃 🌸🍃 @takhooda 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
jameyekabireh_aali_11.mp3
13.63M
زیارت جامعه کبیره استاد عالی🎤 یازدهم 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💙🍃🦋 🍃🍁 🦋 🕌 تعریف و تمجید نابجا از دیگران امام حسن عسکری علیه السلام: منْ مدَحَ غیرَ المُستحقِّ فقَدْ قامَ مقامَ المُتّهمِ؛ هرکس شخصی را کند که شایسته آن نیست، در جایگاه فرد قرار گرفته است. (1) 🖌شرح حدیث: ستایش دیگران، ‌اگر به خاطر و اعمال نیک آنان باشد، پسندیده است. تعریف از دیگری اگر بدون و شایستگی در آنان باشد، «چاپلوسی» است. هر تعریف و هم باید متناسب و به اندازه فضیلت و خیری باشد که در یک شخص است. به تعبیر حضرت علی علیه السلام: مدح و ثنا بیش از حدّ ، تملّق است و کمتر از حدّ شایسته، ناتوانی است یا » (2) . کسی که از افراد ناشایسته تعریف کند، به تعبیر امام عسکری علیه السلام در معرض اتّهام است؛ یعنی چه بسا به خاطر دنیا و رسیدن به و مقام و موقعیّت باشد. چنین تعریفی، هم را از اعتبار می اندازد، هم برای فرد مورد ستایش زیان دارد، چون او را مغرور و می کند و غرور، او را به تکبّر می کشاند. از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده است که: «در چهره ی ستایشگران خاک بپاشید». (3) معنای آن این است که به متملّق میدان ندهید تا با تعریفهای بی جا، دام فریب و بگسترانند و بازار حقیقت کساد گردد و چاپلوسی رواج پیدا کند. در شعر جامی آمده است: طــلــب را نـمــی گــویـم انـکــار کــن طـلـب کـن ولـیکـن بـه هنجـار کـن بـه مردار جـویی، چـو کـرکـس مـبـاش گـرفـتـار هر ناکـس و کـس مـبـاش پـی لـقـمه، چـون سـگ تـملـق مـکـن بــه فـتــراک دونـان تــعــلـق مـکـن آنان که روح بلند و همّت عالی دارند و قدر خویش را می دانند و آن را حفظ می کنند، زبان به مدح بیهوده ی نمی گشایند. به خصوص «مدح فاجر» و ستایش از فرد گنهکار بسیار نکوهش شده است. زبان پاک خویش را به نیالاییم. 🔸پی نوشت: 1. بحارالانوار، ج75، ص 378 2. نهج البلاغه، حکمت 347. 3. میزان الحکمه، حدیث 18573. منبع: حکمت های عسکری, آستان قدس رضوی 🍃 🌸🍃 @takhooda 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ آرامش دلم تنها خداست ❤️ داری به خدا نزدیک بشے؟ ما داریم تمرین میکنیم برای نزدیک شدن به خدا یک یاعلی بگو بزن رو لینک 👇👇👇👇 ↶ https://eitaa.com/joinchat/1130168404C9e93fa7632
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اربابی یکی را کُشت و زندانی شد. و حکم بر مرگ و قصاص او صادر شد. شب قبل از اعدامش، غلامش از بیرون زندان، تونلی به داخل زندان زد و نیمه شب او را از زندان فراری داد. اسبی برایش مهیا کرد و اسب خود سوار شد. اندکی از شهر دور شدند، غلام به ارباب گفت: ارباب تصور کن الان اگر من نبودم تو را برای نوشتن وصیتت در زندان آماده می‌کردند. ارباب گفت: سپاسگزارم بدان جبران می‌کنم. نزدیک طلوع شد، غلام گفت: ارباب تصور کن چه حالی داشتی الان من نبودم، داشتی با خانواده‌ات و فرزندانت وداع می‌کردی؟ ارباب گفت: سپاسگزارم، جبران می کنم. اندکی رفتند ، تا غلام خواست بار دیگر دهان باز کند، ارباب گفت تو برو. من می‌روم خود را تسلیم کنم. من اگر اعدام شوم یک بار خواهم مرد ولی اگر زنده بمانم با منتی که تو بر سرم می گذاری، هر روز پیش چشم تو هزاران بار مرده و زنده خواهم شد. ارباب برگشت و خود را یک بار تسلیم مرگ کرد . 💠قرآن کریم: لا تبطلوا صدقاتکم بالمن والاذی 🍃هرگز نیکی‌های خود را با منت باطل نکنید. 🍃 🌸🍃 @takhooda 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍💎گران باش!! گاهی برای خودت هم خط و نشان بکش... رژیمِ ارزشمندی بگیر... به دلت اجازه نده هر کار که دلش خواست بکند و با منتِ هرکس را کشیدن تمامِ هویت و ارزشت را لگد مال کند... خودت را تحمیل نکن ، بگذار انتخابت کنند! یاد بگیر اگر کسی تو را نادیده گرفت ؛ بی هیچ حرف و سوالی، مسیرت را جدا کنی... خودت را از دوست داشتن و احترام هایِ یک طرفه تحریم کن... آدم هایِ این زمانه ظرفیتِ بیش از حد دوست داشته شدن را ندارند... آدم هایِ این زمانه ، عجیبند ، هرچقدر متواضع تر باشی، بیشتر تو را لِه می کنند! با گفتار نیکی بگذار و بگذر و بگو سلام علیکم(=درود بر شما) ، (و با خودت بگو)جویای مصاحبت نادانان نیستم. گذشت پیشه کن گفتاری پسندیده.. آنجاست که آنکس که بین تو و او دشمنیست گویی دوستی یکدل می گردد. با ارزش باش... بگذار شبیهِ یک گنجینه، دنبالت بگردند، خودت را پشت هیچ ویترینی عرضه نکن، اگر هم کردی، لااقل ، گران باش! و کلام آخر هیچگاه مغرور نباش که يكی از صفات شايسته و خاص عبادالرحمن، تواضع و فروتنی است و خداوند در سوره فرقان آيه ۶۳ می‌فرمايد: و بندگان خداى رحمان كسانى‌اند كه روى زمين به فروتنى راه مى‌روند، و چون جاهلان [به ناروا] خطابشان كنند، سلام گويند [و در گذرند]. 🍃 🌸🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آیا غذای روح ما دارای اهمیت کمی است؟ 🔸 اگر اهمیت غذای روح بیشتر از غذای جسم نباشد، کمتر نیست! 🔻 به این حدیث دقت کنید 🔸 رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرموده است 🔹 چهار چیز دل را مى میراند: گناه روى گناه، هم سخن شدن زیاد با نامحرمان، بگو مگو کردن با احمق (تو مى گویى و او مى گوید و هرگز به راه نمى آید) و همنشینى با مردگان! عرض شد: اى رسول خدا منظور از مردگان چیست؟ فرمود: هر توانگری که خوش گذران است (و از یاد خدا و قیامت غافل است) 🔸 جالب نیست؟ هرچهار مورد به وفور در شبکه های اجتماعی پیدا میشوند! گناه، نامحرم،احمق،مرده‌ای که علاقه خاصی به نشان دادن زندگی باصطلاح لاکچری‌اش دارد! 🔹 امیرالمومنین علی (ع) می فرمایند،غذای روح، علم است و اگر به آن نرسد مورد غفلت واقع می شود و هرگز نمی تواند کاری انجام دهد 🔸 حالا باید نگاهی به لیست صفحاتی که دنبال میکنیم بیاندازیم ، چند درصد آنها حال روحی و معنوی ما را تغذیه میکنند؟ چند درصد از این صفحات بی جهت وقت ما را گرفته‌اند و ما را از کار خیر، مطالعه، مباحثه علمی، حضور در خانواده و جمع دوستان، کمک واقعی و حضوری به دیگر انسانهای اطرافمان، دور کرده اند؟ 🔸 نیاز نیست اینستاگرام فیسبوک یا تلگرامتان را پاک کنید، از امشب تصمیم میگیریم تا یک رژیم درست غذایی برای روحمان درنظر بگیریم، خیلی ساده صفحات نامناسب را حذف کنیم و‌ بهترین استفاده را از شبکه های اجتماعی ببریم 🔸 چرا که فضای مجازی نعمت است و اگر از این نعمت درست استفاده نکنیم در قیامت باید پاسخگو باشیم. 🍃 🌸🍃 @takhooda 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
jameyekabireh_aali_12.mp3
13.29M
زیارت جامعه کبیره استاد عالی🎤 دوازدهم 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍آیت الله بهجت(ره) : در تهران استاد روحانی ای بود که لُمْعَتَیْن را تدریس می کرد، مطّلع شد که گاهی از یکی از طلّاب و شاگردانش که از لحاظ درس خیلی عالی نبود، کارهایی نسبتاً خارق العاده دیده و شنیده می شود. روزی چاقوی استاد (در زمان گذشته وسیله نوشتن قلم نی بود، و نویسندگان چاقوی کوچک ظریفی برای درست کردن قلم به همراه داشتند) که خیلی به آن علاقه داشت، گم می شود و وی هر چه می گردد آن را پیدا نمی کند و به تصور آنکه بچّه هایش برداشته و از بین برده اند نسبت به بچه ها و خانواده عصبانی می شود، مدتی بدین منوال می گذرد و چاقو پیدا نمی شود. و عصبانیت آقا نیز تمام نمی شود. روزی آن شاگرد بعد از درس ابتداءً به استاد می گوید: «آقا، چاقویتان را در جیب جلیقه کهنه خود گذاشته اید و فراموش کرده اید، بچه ها چه گناهی دارند.» آقا یادش می آید و تعجّب می کند که آن طلبه چگونه از آن اطلاع داشته است. از اینجا دیگر یقین می کند که او با (اولیای خدا) سر و کار دارد، روزی به او می گوید: بعد از درس با شما کاری دارم. چون خلوت می شود می گوید: آقای عزیز، مسلّم است که شما با جایی ارتباط دارید، به من بگویید خدمت آقا امام زمان(عج) مشرف می شوید؟ استاد اصرار می کند و شاگرد ناچار می شود جریان تشرّف خود خدمت آقا را به او بگوید. استاد می گوید: عزیزم، این بار وقتی مشرّف شدید، سلام بنده را برسانید و بگویید: اگر صلاح می دانند چند دقیقه ای اجازه تشرّف به حقیر بدهند. مدتی می گذرد و آقای طلبه چیزی نمی گوید و آقای استاد هم از ترس اینکه نکند جواب، منفی باشد جرأت نمی کند از او سؤال کند ولی به جهت طولانی شدن مدّت، صبر آقا تمام می شود و روزی به وی می گوید: آقای عزیز، از عرض پیام من خبری نشد؟ می بیند که وی (به اصطلاح) این پا و آن پا می کند. آقا می گوید: عزیزم، خجالت نکش آنچه فرموده اند به حقیر بگویید چون شما قاصد پیام بودی (وَ ما عَلَی الرَّسُولِ إِلَّاالْبَلاغُ الْمُبینُ؛ سوره نور، آیه 54، و سوره عنکبوت، آیه 18. 🔘آن طلبه با نهایت ناراحتی می گوید آقا فرمود: لازم نیست ما چند دقیقه به شما وقتِ ملاقات بدهیم، شما تهذیب نفس کنید من خودم نزد شما می آیم. 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍روزی مردی قصد سفر کرد،پس خواست پولش را به شخص امانت داری بدهد.پس به نزد قاضی شهر رفت و به او گفت:به مسافرت می روم،می خواهم پولم را نزد تو به امانت بگذارم و پس از برگشت از تو پس بگیرم. قاضی گفت:اشکالی ندارد پولت را در آن صندوق بگذار پس مرد همین کار را کرد. وقتی از سفر برگشت،نزد قاضی رفت و امانت را از خواست.قاضی به او گفت:من تو را نمی شناسم. مرد غمگین شد و به سوی حاکم شهر رفت و قضیه را برای او شرح داد،پس حاکم گفت:فردا قاضی نزد من خواهد آمد و وقتی که در حال صحبت هستیم تو وارد شو و امانتت را بگیر. در روز بعد وقتی که قاضی نزد حاکم آمد،حاکم به او گفت:من در همین ماه به حج سفر خواهم کرد و می خواهم امور سرزمین را به تو بدهم چون من از تو چیزی جزء امانتداری ندیده ام. در این وقت صاحب امانت داخل شد و به آن ها سلام کرد و گفت:ای قاضی من نزد تو امانتی دارم.پولم را نزد تو گذاشته ام.قاضی گفت:این کلید صندوق است.پولت را بردار و برو. بعد دو روز قاضی نزد حاکم رفت تا درباره ی آن موضوع با هم صحبت کنند. پس حاکم گفت: ای قاضی امانت آن مرد را پس نگرفتیم مگر با دادن کشور حالا با چه چیزی کشور را از تو پس بگیریم.سپس دستور به برکناری آن داد. 🔅پیامبر می فرماید:به زیادی نماز،روزه و حجشان نگاه نکنید به راستی سخن و دادن امانتشان نگاه کنید. 📚عیون اخبار الرضا ج2، ص51 📚بحارالأنوار(ط-بیروت) ج72، ص114، و نیز فرمودند: کسي که در دنيا در يک امانت خيانت ورزد و به صاحبانش رد نکند تا اينکه مرگ او فرا برسد، او بر آئين من (اسلام) نمرده است! 📚بحار، ج ٧٥، ص ١٧١ 🍃 🌸🍃 @takhooda 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا