✍از علی أموز اخلاص عمل
مرحوم حاج شیخ عباس قمی - صاحب کتاب مشهور مفاتیح الجنان - در کتاب منتهی الآمال مینویسد: روایت شده است که حضرت امیرالمؤمنین (ع) عصابه (پیشانی بند) داشت که وقتی به جنگ عظیمی میرفت، آن را میبست. چون خواست به جنگ «ذات السلاسل [۱] » تشریف ببرد نزد فاطمه رفت و آن عصابه را طلبید، فاطمه (ع) گفت: پدرم مگر تو را به کجا میفرستند؟ حضرت گفت: مرا به «وادی الرمل» میفرستند. حضرت فاطمه تا از خطر آن سفر گریان شد، پس در این حال حضرت رسول داخل شدند و از فاطمه پرسیدند: چرا گریه میکنی؟ آیا میترسی شوهرت کشته شود؟ ان شاء الله کشته نمی شود. حضرت امیر عرض کرد: یا رسول الله! نمی خواهی کشته شوم و به بهشت بروم؟ پس حضرت امیر روانه شد و حضرت پیامبر تا مسجد احزاب همراه او رفتند و چون مراجعت کرد، حضرت رسول با صحابه به استقبال آن حضرت بیرون رفتند و صحابه از دو طرف صف کشیدند و چون نظر حضرت شاه ولایت بر خورشید سپهر نبوت افتاد خود را از اسب به زیر افکند و خدمت حضرت شتافت و حضرت را بوسید، پس حضرت فرمودند: یا علی! سوار شو که خدا و رسول از تو راضی اند. آن گاه حضرت امیر از شادی این بشارت گریان شد و به خانه برگشت و مسلمانان غنیمتهای خود را گرفتند. حضرت رسول از بعضی از لشکر پرسید:
مدح تو میگفتم که امروز بر هیچ گروه نگذری مگر آن که خاک زیر پای تو را برای برکت بردارند!
یا علی ای ذات پاکت قل هو الله احد ای که مهر نازنینت نقش الله الصمد لم یلد از مادر گیتی و لم یولد چو تو لم یکن بعد النبی مثلث له کفوا أحد
----------
[۱]: وجه تسمیه (دلیل نامگذاری) این جنگ به «ذات اللاسل» آن است که حضرت امیر (ع) چون بر دشمنان ظفر بافت، اکثر مردان آنان را کشت و زنان و اطفالشان را اسیر کرد و بقیه ی مردان ایشان را به زنجیرها و ریسمانها بست.
📙منتهی الامال /۱۰۲؛ وسائل الشیعه
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
هدایت شده از رفاقت با شهدا
#راز رسیدن به عرفان و معنویت شهید
احمد علی نیری🌷
من در آن دوران نزدیکترین دوست احمد بودم. ما رازدار هم بودیم. یک بار از احمد پرسیدم که احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سوالی از تو دارم نمیدانم چرا در این چند سال اخیرشما این قدر رشد معنوی کردید اما من... لبخندی زد و میخواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیم بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم.
نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچههای مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم.
راه زیادی نبود از لا به لای بوتهها ودرختها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم! بدنم شروع به لرزیدن کرد نمیدانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوتهها مخفی شدم. من میتوانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوتهها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند. من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمیشود اما به خاطر تو از این از این گناه میگذرم.»
بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچهها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:«هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.»
من همینطور که اشک میریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه میکنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک میریختم و با خدا مناجات میکردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله...» به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزهها و تمام کوهها و درختها صدا میآمد.
همه میگفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچهها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت میلرزید به اطراف میرفتم از همه ذرات عالم این صدا را میشنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم.گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت: «تا زندهام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.»
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
📖در نهج البلاغه حضرت علی (ع) میفرمایند: آن گاه (زندگی دنیا) بازگرداندن امانت است، پس هر کس اهل امانتداری نباشد (و به جای عبادت خدا که امانت عالم الست اوست در معصیت الهی گام بردارد) ناکام مانده است.
💥بار امانت بر آسمانهای پایدار و زمینهای گسترده و کوههای برافراشته عرضه شد، اما آنان از کیفر (حساب دادن به خدا) ترسیدند.
🌏حق تعالی در کلام وحی میفرماید: من امانت را عرضه کردم (إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ) و این انسان بود که تنها این بار امانت را پذیرفت. (وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ)
☄یعنی خداوند به انسان بعنوان یک میهمان در منزل دنیوی خود اختیاراتی داده است که در این راستا، هم از دنیا در حد کفاف و طبق حلال و حرامی که بر او مشخص کرده متنعّم شود و هم عهد خود را با نافرمانیاش نشکند.
🌃در واقع انسان قدرت و اختیار آسیب زدن به دنیا را دارد، مثلا میتواند با زبانش فتنهها به پا کند، با نفس حریص دنیا را جمع کند و حق دیگران را نپردازد، یا با قدرت خود به ناموس و مال دیگران بدون این که به کسی پاسخگو باشد تجاوز نماید و... و آنچه در این امر باعث کنترل او میشود، همان ذکر خداست.
🔍خداوند می فرماید: وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ (اگر تقوا پیشه کنید، خداوند شما را تعلیم میدهد و به شما آنچه لازم است را میآموزد)
🌈یعنی بعد از آن، حق تعالی پیمان عالم الست انسان را بر او یادآوری میکند. پس هدف اصلی از ذکر خدا، همان یادآوری عالم الست که باعث میشود تا گذرا بودن و کوتاهی عمر و لذّتهای آن را درک کند و همیشه در خوف الهی باشد که مبادا پیمان بشکند چون در دنیا اسیر نفس و شیطانی قوی است که هر لحظه از او با نیازهای شدید خود طلب پیمانشکنی و معصیت الهی دارند و همین ذکر است که در انسان مراقبه ایجاد میکند و همان خوف الهی است که باعث میشود لذّتهای دنیوی در او کم شود، چون میبیند در قبال هر لذّتی گذرا و کوتاه، باید عذابی سخت و دردناک از صاحب پیمان متحمّل شود. اگر انسان میهمان بودن خود را فراموش کند براحتی میتواند بزرگترین جرم و جنایتها را مرتکب شود.
✨📖✨نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلًا ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلَىٰ عَذَابٍ غَلِيظٍ (24 - لقمان)
⚡️اندک زمانی آن کافران را (به لذّات فانی دنیا) برخوردار میسازیم، آن گاه (بعد از مرگ) به عذاب سختشان به ناچار گرفتار خواهیم کرد.
♨️اگر این انسان میهمان بودن خود را در دنیا فراموش کند، بعد از مدتی کوتاه که از لذتها بهرهمند شد، صاحبخانه اصلی (خداوند متعال) او را به عذابی سخت گرفتار میکند، چرا که او از محدودۀ اختیارات خود فراتر رفته و به خانه او آسیب وارد کرده است.
🌐پس فهمیدیم معنای انابه "بازگشت مکرر به سوی خدا با ذکر او، برای یادآوری پیمان الست برای حفظ آرامش قلبی و استقامت و پایمردی در راه خداوند است."
💢انابه در کلام وحی در سه کاربرد استعمال میشود:
🍂1) برای حفظ ایمان در سختیها:
✨📖✨وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ ۗ قُلْ إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنَابَ (27 - رعد)
⚡️کافران می گویند: چرا معجزهای (غیر قرآن) از سوی پروردگارش بر او نازل نشده؟ بگو: مسلماً خدا هر کس را بخواهد (پس از اتمام حجت) گمراه میکند و هرکس را که به سوی او بازگردد، هدایت مینماید.
🔥مؤمن زمانی که سخن یا سؤال ناروایی در مورد خداوند میشنود، به سوی خدا باز میگردد و میگوید: «خدایا! همانا تو راست گفتهای من از این افراد بیزاری میجویم.»
✨📖✨وَمَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِنْ شَيْءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ ۚ ذَٰلِكُمُ اللَّهُ رَبِّي عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ (10 - شوری)
⚡️و آنچه در آن اختلاف و نزاع کردید حکم آن به خدا (و احکام خدا) راجع است، همان خدا (ی آفریننده عالم و آدم) پروردگار من است که بر او توکل کرده و به درگاه او به تضرّع باز میگردم.
🪐وقتی مؤمن در بین عدهای که با طرح سؤالات و شبهات در مورد خداوند متعال قصد ایجاد شبهه عمدی یا سهوی از روی جهلشان دارند هرگز بر کلام آنان تمرکز نمیکند که خواطر شیطانی بزند پس به سوی خدا باز میگردد و میگوید: «خدایا! من سمت تو میآیم و توکل میکنم و بر سخنان این افراد تمرکز نمیکنم که گمراه شوم، چون قطعا هر چه تو امر کردهای صحیح است، و یا در کشش عقل ما نیست، یا نیازی به دانستن حکمتش از سوی من نیست.» و انابه در این زمان باعث حفظ ایمان انسان از خطر شک شیطانی میگردد.
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
🌸🍃🌸🍃
مردی داشت گوسفندی را از کامیون پایین می آورد تا آن را برای روز عید قربانی کند . گوسفند ازدست مرد جدا شد و فرار کرد.مردشروع کردبه دنبال کردن گوسفند تا اینکه گوسفند وارد خانه یتیمان فقیری شد .
عادت مادرشان این بود که هر روز کنار در می ایستاد و منتظر می ماند تا کسی غذا و صدقه ای را برایشان بگذارد و او هم بردارد. همسایه ها هم به آن عادت کرده بودند.
هنگامی که گوسفند وارد حیاط شد مادر یتیمان بیرون آمد و نگاه کرد .ناگهان همسایه شان ابو محمد را دید که خسته و کوفته کنار در ایستاده .
زن گفت ای ابو محمد خداوند صدقه ات را قبول کند .او خیال کرد که مرد گوسفند را به عنوان صدقه برای یتیمان آورده .مرد هم نتوانست چیزی بگوید جز اینکه گفت :خدا قبول می کند .
ای خواهرم مرا به خاطر کمکاری و کوتاهی در حق یتیمانت ببخش.
بعدا مرد رو به قبله کرد و گفت خدایا ازم قبول کن.
روز بعد مرد بیرون رفت تا گوسفند دیگری را بخرد و قربانی کند. کامیونی پر از گوسفند دید که ایستاده . گوسفندی چاق و چنبه تر از گوسفند قبلی انتخاب کرد. فروشنده گفت بگیر و قبول کن و دیگه با هم منازعه نکنیم. مرد گوسفند را برد وسوار ماشین کرد. برگشت تا قیمتش را حساب کند .فروشنده گفت این گوسفند مجانی است و دلیلش هم این است که امسال خداوند بچه گوسفندان زیادی به من ارزانی نمود و نذر کردم که اگر گوسفندان زیادی داشتم به اولین مشتری که به او گوسفند بفروشم هدیه باشد .
پس این نصیب توست ...
صدقه را بنگر که چه چیزیست !
صدقه دهید چونکه مثل لباس بدون جیب است !
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
🌸🍃🌸🍃
غریب کیست؟!
برای غریب سه معنی ذکر شده است:
1⃣کسی که از وطنش دور است.
2⃣فردتنهایی که هیچکدام ازخانواده
ودوستانش نزد او نیستند.
3⃣کسی که یار و یاوری ندارد.
همه ی معصومین غریب هستند؛ اما بین آنها سه امام به صفت
غریب توصیف شده اند:
-امام حسین علیه السلام
-امام رضا علیه السلام
-امام زمان علیه السلام
از بین سه امام غریب هم حضرت مهدی صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه) به خاطر طولانی بودن دوران غربت؛زندگی مخفیانه؛کمی یاران وتقسیم میراثش درحالی که زنده هستند از همه غریب تر هستند.
تا جایی که امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده اند:
مهدی آواره،رانده شده و بی کس و تنهاست.
#بحارالانوارج٨ص١٢
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
📖 داستانک
جوانی به حکیمی گفت: «وقتی همسرم را انتخاب کردم، در نظرم طوری بود که گویا خداوند مانندش را در دنیا نیافریده است. وقتی نامزد شدیم، بسیاری را دیدم که مثل او بودند. وقتی ازدواج کردیم، خیلیها را از او زیباتر یافتم. چند سالی را که را با هم زندگی کردیم، دریافتم که همه زنها از همسرم بهتراند.»
حکیم گفت: «آیا دوست داری بدانی از همه اینها تلختر ون ناگوارتر چیست؟» جوان گفت: «آری.» حکیم گفت: «اگر با تمام زنهای دنیا ازدواج کنی، احساس خواهی کرد که سگهای ولگرد محله شما از آنها زیباترند.» جوان با تعجب پرسید: «چرا چنین سخنی میگویی؟»
حکیم گفت: «چون مشکل در همسر تو نیست. مشکل اینجا است که وقتی انسان قلبی طمعکار و چشمانی هیز داشته باشد و از شرم خداوند خالی باشد، محال است که چشمانش را به جز خاک گور چیزی دیگر پر کند. آیا دوست داری دوباره همسرت زیباترین زن دنیا باشد؟»
جوان گفت: «آری.»
حکیم گفت: «مراقب چشمانت باش.»
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
🔴 اجتماع سریع و ناگهانی ۳۱۳ نفر...
🌕 ابى بصير مىگويد كه امام صادق عليهالسلام از قول امير مؤمنان صلواتالله علیه مىفرمودند: «خداوند گروهى را از اطراف و اكناف زمين مبعوث مىفرمايد و آنها هم همانند تكه ابرهاى پائیزی و با سرعت مىآيند. به خدا قسم كه من آنها را، اسامىشان را و قبايل و طايفهشان و فرماندۀ آنها را مىشناسم. آنها گروهى هستند كه خداوند به هر ترتيبى كه اراده بفرمايد آنها را گردآورى مىكند و از هر قبيله و طايفهاى يك يا دو نفر تا نه نفر را خداوند جمع مىكند. آنها كه ۳۱۳ نفر و به تعداد اصحاب بدر مىباشند از اطراف عالم مىآيند و جمع مىشوند و اين معناى كلام خداست كه مىفرمايد:
«هركجا كه باشيد خداوند همه شما را مىآورد و خداوند به هرچيزى توانا است.» حتى اگر مردى زانوهاى خود را بسته باشد، هنوز آن را باز نكرده، خداوند او را هم به سرعت به قيام حضرت مىرساند.»
📗تفسیر اهلبیت علیهمالسلام ج۱،ص۷۲۶
📗بحارالأنوار، ج۵۲، ص۳۳۴
📗الغيبة (للطوسی)، ج ۱، ص ۴۷۷
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
📚کرامتی از حضرت علی(ع)
💢عاقبت لواط کار
✍غلامى را نزد عمر آوردند، غلام ، مولاى خود را كشته بود، عمر دستور داد او را بكشند. اميرالمومنين عليه السلام از قضيه خبردار گرديده غلام را به حضور طلبيد و به او فرمود: آيا مولايت را كشته اى ؟ غلام : آرى . اميرالمومنين عليه السلام : چرا؟ غلام : با من عمل خلاف نمود. على عليه السلام از اولياى مقتول پرسيد؛ آيا كشته خود را به خاك سپرده ايد؟ گفتند: آرى .فرمود: چه وقت ؟گفتند: همين الان
حضرت امير به عمر رو كرده و فرمود: غلام را بازداشت كن و او را عقوبت نده و به اولياى مقتول بگو پس از سه روز ديگر بيايند. چون پس از سه روزه آمدند، على عليه السلام دست عمر را گرفت و به اتفاق اولياى مقتول به جانب گورستان رهسپار شدند، و چون به قبر آن مرد رسيدند، آن حضرت به اولياى مقتول فرمود: اين قبر كشته شماست ؟ گفتند: آرى . فرمود: آن را حفر كنيد! آن را حفر كردند تا به لحد رسيدند آنگاه به آنان فرمود: ميت خود را بيرون بياوريد، آنها هر چه نگاه كردند جز كفن ميت چيزى نديدند. جريان را به آن حضرت عرضه داشتند.
اميرالمومنين عليه السلام دوبار تكبير گفت و فرمود: به خدا سوگند نه من دروغگو هستم و نه كسى كه به من خبر داده است ، شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود: هر كس از امتم كه كردار قوم لوط را مرتكب شود، پس از مردن سه روز بيشتر در قبر نمى ماند و زمين او را به قوم لوط كه به عذاب الهى هلاك شدند مى رساند، و در روز قيامت با آنان محشور مى گردد.
📚مناقب ، ج۱، ص۴۹۵
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
📚اصحاب رقیم !
پیامبر اکرم - ص - فرمود : سه نفر بودند که برای بعضی از حوائج خود از شهر بیرون آمدند . در حالی که شب بود ، باران در راه آنها را فرا گرفت ، برای محفوظ ماندن از سرما و جانوران به غاری پناه بردند ، چون به درون غار رفتند سنگی بزرگ بر در آن غار افتاد و راه بیرون آمدن آنها را مسدود ساخت . ایشان مضطرب و پریشان شدند و طمع از جان بر گرفتند و گفتند : که هیچ کس بر حال ما مطلع نیست و بر فرض هم مطلع شوند کسی قدرت برداشتن این سنگ را ندارد . پس راه باز شدن این گره جز اخلاص و تضرع و زاری به درگاه خدای سبحان نیست که هر یک از ما بهترین عمل صالح خود را شفیع خود آوریم شاید ، خدای متعال ما را از این مهلکه نجات عنایت فرماید .
آنگاه یکی از آنها گفت : خداوندا ! تو عالمی که من روزی کارگرانی داشتم که برایم کار می کردند ، مردی ظهر آمد او را گفتم تو نیز کار کن و مزد بستان . چون شام شد همه را یکسان مزد دادم ، یکی از کارگران گفت : او نیم روز آمده ، مزد من و او را یکسان می دهی ؟ گفتم : تو را با مال من چکار ؟ مزد خود را بستان . او در خشم شد و مزد نگرفت و رفت . من آنچه مزد او بود گوساله ای خریدم و در میان گاوهای خود رها کردم و از آن گوساله بچه هایی متولد شدند مدتی زیاد که گذشت ، آن مرد باز آمد ، ضعیف و نحیف و بی برگ و نوا شده بود و گفت : مرا بر تو حقی است . گفتم آن چیست ؟ گفت : من همان کارگرم که مزد خود را از تو نگرفتم ، من در او نگریستم ، وی را شناختم ، دست او را گرفتم و به صحرا بردم و گفتم : این گله گاو مال تو است و کس دیگری را در آن حقی نیست . گفت ای مرد ! مرا مسخره می کنی ؟ گفتم : سبحان الله ! این مال تو است ، حکایت به او گفتم و همه را تسلیم وی کردم .
بار خدایا ! اگر می دانی که من این کار را برای رضای خاطر تو انجام دادم و هیچ غرضی دیگر در آن نداشتم ، ما را از اینجا خلاصی بخش . که ناگاه سنگ تکانی خورد و یک سوم در غار باز شد .
دیگری گفت : خداوندا در یکی از سالها قحطی بود ، زنی با جمال نزد من آمد که گندم بخرد . به او گفتم : مراد من حاصل کن تا گندم به تو بدهم و گرنه از همان راهی که آمده ای بازگرد . وی از این عمل خودداری کرد و بازگشت . تا این که گرسنگی به خود و بچه هایش فشار آورد ، دوباره آمد و گندم خواست ، من خواسته ام را به او گفتم ، او باز هم ابا کرد و بازگشت . بار سوم از نهایت اضطرار و عجز نزد من آمد و گفت : ای مرد ! بر من و بچه هایم رحم کن که از گرسنگی هلاک می شویم ، من همان سخن را به او گفتم ، این بار هم امتناع کرد .
بار چهارم چون عنان اقتدار از دست برفت ، راضی شد . من او را به خانه بردم تا به هدف شیطانی خود برسم ، دیدم که مثل بید در معرض باد بهاری می لرزد ، گفتم : چه حال داری ؟ گفت : از خدا می ترسم ، من با خود گفتم : ای نفس ظالم ! او در حال ضرورت از خدا ترسید و تو با وجود این همه نعمت ، اندیشه عذاب او نمی کنی ، آنگاه از کنار او برخاستم و زیادتر از آن چه می خواست به او دادم و او را رها کردم .
بار خدایا ! اگر این کار را محض رضای تو کردم ما را از این تنگنا ، گشادگی بخش . همان موقع یک سوم دیگر از در غار باز شد و غار روشن گشت .
مرد سوم گفت : خدایا ! مرا مادر و پدر پیری بود و من صاحب گوسفند بودم . نماز شام قدری شیر برای ایشان آوردم ، آنها خفته بودند . مرا دل نداد که آنها را بیدار کنم ، بر بالین ایشان نشستم و گوسفندان را به حال خود گذاشتم و با آن که از تلف شدن گوسفندان بسیار می ترسیدم ولی دلم به پدر و مادرم مشغول بود و از بالین آنها برنخواستم و ظرف شیر از دست ننهادم تا آن که صبح آفتاب طلوع کرد . آنان بیدار شدند و من آن شیر را به آنها خورانیدم .
بار خدایا ! اگر این کار را برای رضای تو کردم و به این عمل رضای تو را جستم ، ما را از این گرفتاری نجات ده . آنگاه سنگ به تمامی زایل شد و راه غار باز گردید و آنها از غار بیرون آمدند .
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#آموزنده
🌼رضایت مادر موجب دیدار حضرت #امام_زمان علیه السلام شد
✍جناب شیخ محمد علی ترمذی در ابتدای جوانی با دو نفر از دوستان اهل علمشان قرار میگذارند که برای تحصیل علم به شهر دیگری روند،
شیخ برای گرفتن اجازه نزد مادر میرود اما ایشان رضایت نمیدهند.شیخ از رفتن منصرف میشود ولی حسرت آموختن علم در قلبش باقی است تا اینکه روزی در قبرستان نشسته بود و به دوستانش فکر میکرد ... ناگاه پیرمردی نورانی نزدش می آید و میپرسد چرا ناراحتی؟ شیخ شرح حال خود را میگوید. پیرمرد میگوید: میخواهی من هر روز به تو درس دهم؟
شیخ استقبال میکند و دو سال از محضر ایشان استفاده میکند و متوجه میشود که این پیرمرد جناب خضر میباشد. روزی جناب خضر علیه السلام به شیخ میگوید: حالا که رضایت مادر را بر میل خود ترجیح دادی تو را به جایی میبرم که برایت موجب سعادت است ...با هم حرکت میکنند و بعد از چند لحظه به مکانی سرسبز میرسند که تختی در کنار چشمه ای واقع بود و حضرت صاحب الامر علیه السلام بر آن نشسته بودند ...
از شیخ محمد علی پرسیدند: چطور این مقام را بدست آوردی که حضرت خضرعلیه السلام تو را درس داده و به زیارت آقا ولیعصر ارواحنافداه مشرف شدی؟ شیخ گفت: آنچه پیدا کردم در اثر دعای مادر و رضایت او بود.
📚 شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام
یکی از راههای نزدیک شدن به وجود مقدس حضرت امام زمان علیه السلام عمل کردن به این دستور الهی است یعنی: احسان به والدین.
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌱
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
4_6023986851512060494.mp3
6.02M
👤#استاد_رائفی_پور
🔖 حقالناس، مانعی برای ظهور🔖
⚠️اگر گناهی کنی که ظهور را عقب بندازه ،اون دنیا منتظران ظهور یقتو میگیرن
🎇#سخنرانی_پیشنهادی
🍃
❄️🦋🍃 @takhooda ✨