eitaa logo
آرامش حس حضور خداست
5.7هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
940 ویدیو
77 فایل
آرامش در زندگی نبودن جدال نیست بلکه تجربه حضور خداست!♥ کپی برداری با لینک کانال خودتون با افتخار حلال اندر حلال وثواب آن را تقدیم میکنم به ساحت مقدس آقا صاحب الزمان (عج ) التماس دعا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
tanha_masir_18.mp3
11.74M
مسیر هجدهم استاد پناهیان ویژه دنبال کردن جلسات 👌👇 🍃🦋🍃🦋🍃🦋 https://eitaa.com/Lootfakhooda/5040
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎مجالس اهل بیت، شفاءبخش است؛ نه عامل بیماری... 🏴 از امام صادق (علیه السّلام) نقل شده که امیرالمؤمنین (علیه السّلام) فرمود: ذکر و یادآوری ما اهل بیت، موجب شفای تب و بیماری ها و وسواس و شک است؛ و محبت ما سبب خشنودی پروردگار تبارک و تعالی است. 📚تفسير فرات الكوفي/ص367 📚بحارالانوار/ج26/ص227 📚وسائل الشيعة ط-آل البیت/ج16/ص348 📚المحاسن/ج1/ص62 📚تحف العقول/ص114 📚الخصال/ج2/ص625 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(قسمت اول) ✍🏻 شیخ طوسی رحمه‌الله روایت کرده: حنظلة بن زکریا گوید: احمد بن بلال بن داود کاتب این خبر را بمن داد. او مردی سُنی مذهب و ناصبی بود و دشمنی خود را با اهل بیت عصمت پوشیده نمی‌داشت. با این وصف به مقتضای طینت اصلی‌اش که اهل عراق بود، با من اظهار دوستی می‌کرد و هر وقت مرا می‌دید می‌گفت در نزد من خبری است که تو را خشنود می‌سازد، ولی نخواهم گفت. من هم چندان اهمیت نمی‌دادم. تا آنکه روزی در یک جا با هم ملاقات کردیم. من از فرصت استفاده کرده و از او خواستم که خبر را برای من نقل کند. ✨💫✨ او گفت: خانه ما در سامرا روبروی خانه ابن الرضا (یعنی امام حسن عسکری علیه السّلام) بود. من مدت مدیدی بطرف قزوین و آن نواحی رفتم. سپس مقدر شد که به سامرا برگردم. دیدم تمام کسان و بستگان و خویشانم درگذشته‌اند، جز پیرزنی که مرا تربیت کرده بود و او دختری داشت که نزد خودش بود. وی پیرزنی محبوب و خود نگهدار بود و اهل دروغ نبود. زنانی که با ما دوستی داشتند نیز در خانه آن پیرزن بودند. من چند روزی آنجا ماندم و سپس عزم رفتن کردم. ✨💫✨ پیرزن گفت: چرا در رفتن عجله می‌کنی؟ تو که مدت‌ها از ما دور بودی. اکنون نزد ما بمان تا از دیدنت شاد شویم. با مسخره گفتم که می‌خواهم به کربلا بروم، زیرا یا نیمه شعبان و یا روز عرفه بود که شیعیان به کربلا می‌رفتند. پیرزن گفت: فرزندم! از خدا بترس، توهین مکن و آنچه را که گفتی مسخره مپندار. داستانی را برایت نقل کنم که دو سال بعد از رفتن تو مشاهده کردم. داستان این است: ادامه دارد... 🍃 🦋🍃 @takhooda
(قسمت دوم) من در همین اطاق نزدیک دهلیز با دخترم خوابیده بودم. در حال خواب و بیداری دیدم مردی نیکو روی و خوشبو، با لباس‌های تمیز آمد و بمن گفت که هم اکنون کسی می‌آید و تو را بخانه همسایه می‌طلبد. وحشت مکن و از رفتن با او خودداری منما! سراسیمه برخاستم و به دخترم گفتم: کسی را دیدی که به خانه ما بیاید؟ گفت نه! پس نام خداوند متعال را بردم، اندکی قرآن خواندم و خوابیدم. ✨💫✨ باز همان مرد بخوابم آمد و همان سخن را تکرار کرد. این بار نیز با وحشت برخاستم و از دخترم پرسیدم: هیچ کس نیامده؟ گفت نه! من هم باز نام خداوند متعال را بر زبان آورده، کمی قرآن خواندم و خوابیدم. بار سوم نیز همان مرد به خوابم آمد و گفت: فلانی! آن کس که تو را می‌طلبد، آمده و در می‌زند. با او برو! در این وقت صدای کوبیدن در را شنیدم. پشت در رفتم و گفتم کیست؟ گفت: درب را باز کن و مترس! صدای او را شناختم و در را باز کردم. دیدم خادمی است که یک چادر بمن می‌دهد و می‌گوید: یکی از همسایه‌ها برای حاجت مهمی تو را می‌خواند، به خانه آنها بیا. چادر بسر کردم و او مرا به خانه‌ای برد که نمی‌شناختم. دیدم پردهٔ درازی در وسط خانه آویخته‌اند و مردی کنار پرده ایستاده است. ✨💫✨ خادم گوشه پرده را بالا زد و من داخل شدم. دیدم زنی در حال وضع حمل است و زنی دیگر مانند قابله، پشت سر او نشسته است. آن زن از من پرسید که آیا در این کار به ما کمک می‌کنی؟ پس مشغول کمک شدم و چیزی نگذشت که پسری متولد گردید. من او را روی دست گرفتم و فریاد زدم: پسر است! پسر است! آنگاه سر از پرده بیرون آوردم تا به آن مرد که نشسته بود مژده دهم. کسی گفت سر و صدا مکن! چون متوجه بچه شدم، او را روی دست خود ندیدم. همان زن دوباره گفت صدا مکن! ادامه دارد... 🍃 🦋🍃 @takhooda
(قسمت سوم) چون متوجه بچه شدم، او را روی دست خود ندیدم. همان زن دوباره گفت صدا مکن! در این موقع خادم چادر بسرم انداخت و مرا بخانه‌ام برگرداند. بعد کیسه‌ای بمن داد و گفت: آنچه را که دیدی بکسی اظهار مکن! وارد خانه خود شدم و بطرف رختخواب رفتم. دیدم هنوز دخترم خوابیده است. او را بیدار کردم و پرسیدم: آیا از رفتن و برگشتن من مطلع شدی؟ گفت نه. وقتی در کیسه را گشودم، دیدم ده دینار در آن است. این مطلب را تاکنون به کسی نگفته‌ام، جز حالا که چون دیدم تو با مسخره این سخن را گفتی، از این رو برای تو نقل کردم تا بدانی که این قوم (خانواده پیغمبر)، نزد خداوند دارای شأن و مقام بزرگی هستند و آنچه ادعا می‌کنند درست است. ✨💫✨ آن مرد ناصبی گفت: از حرف پیرزن تعجب کردم، آن را به باد مسخره گرفتم و دیگر از زمان رخ دادن این واقعه چیزی نپرسیدم، جز اینکه به یقین می‌دانم که سال دویست و پنجاه و اندی از سامرا رفته بودم و در سال ۲۸۱ که ایام وزارت عبیداللَّه بن سلیمان بود برگشتم و این داستان را از آن پیرزن شنیدم. حنظله راوی این خبر می‌گوید: ابوالفرج مظفر بن احمد را خواستم تا او نیز این خبر را بشنود. 📚بحارالانوار، ٥١/٢٠، به نقل از "الغیبة" شیخ طوسی رحمه‌الله این قضیه در هنگام ولادت مولیمان حضرت حجت ابن الحسن ارواحنافداه اتفاق افتاده است. 🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
: ماجرای زن فرانسوی زندگی به عشق حسین علیه‌السلام 🎋🎋🦋🎋🎋🎋 ✨ @Lootfakhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا