@ostad_shojae-نماز.سکوی پرواز_36.mp3
4.95M
چرچیل سیاستمدار بزرگ انگلیسی در کتاب خاطرات خود مینویسد:
زمانیکه پسر بچه ای یازده ساله بودم روزی سه نفر از بچه های قلدر مدرسه جلو من را گرفتند و کتک مفصلی به من زدند و پول من را هم به زور از من گرفتند. وقتی به خانه رفتم با چشمانی گریان قضیه را برای پدرم شرح دادم. پدرم نگاهی تحقیر آمیز به من کرد و گفت: من از تو بیشتر از اینها انتظار داشتم؛ واقعا که مایه ی شرم است که از سه پسر بچه ی پاپتی و نادان کتک بخوری. فکر میکردم پسر من باید زرنگ تر از اینها باشد ولی ظاهرا اشتباه میکردم. بعد هم سری تکان داد و گفت این مشکل خودته باید خودت حلش کنی!
چرچیل می نویسد وقتی پدرم حمایتش را از من دریغ کرد تصمیم گرفتم خودم راهی پیدا کنم. اول گفتم یکی یکی میتوانم از پسشان بر بیایم. آنها را تنها گیر می آورم و حسابشان را میرسم اما بعد گفتم نه آنها دوباره با هم متحد میشوند و باز من را کتک می زنند. ناگهان فکری به خاطرم رسید! سه بسته شکلات خریدم و با خودم به مدرسه بردم. وقتی مدرسه تعطیل شد به آرامی پشت سر آنها حرکت کردم، آنها متوجه من نبودند. سر یک کوچه ی خلوت صدا زدم: هی بچه ها صبر کنید! بعد رفتم کنار آنها ایستادم و شکلاتها را از جیبم بیرون آوردم و به هر کدام یک بسته دادم. آنها اول با تردید به من نگاه کردند و بعد شکلاتها را از من گرفتند و تشکر کردند. من گفتم چطور است با هم دوست باشیم؟ بعد قدم زنان با هم به طرف خانه رفتیم. معلوم بود که کار من آنها را خجالت زده کرده بود.
پس از آن ما هر روز با هم به مدرسه میرفتیم و با هم برمی گشتیم. به واسطه ی دوستی من و آنها تا پایان سال همه از من حساب می بردند و از ترس دوستهای قلدرم هیچکس جرات نمی کرد با من بحث کند.
روزی قضیه را به پدرم گفتم. پدرم لبخندی زد و دست من را به گرمی فشرد و گفت: آفرین! نظرم نسبت به تو عوض شد. اگر آن روز من به تو کمک کرده بودم تو چه داشتی؟ یک پدر پیر غمگین و سه تا دشمن جوان و عصبانی و انتقام جو. اما امروز تو چه داری؟! یک پدر پیر خوشحال و سه تا دوست جوان و قدرتمند.
دوستانت را نزدیک خودت نگه دار و دشمنانت را نزدیکتر!
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
آیا از مزایای شگرف #شوخ_طبعی و #خنده ، اطلاع دارید؟
تحقیقات نشان میدهد که ۲۰ ثانیه خنده، مساوی با ۳ دقیقه پارو زدن است.
۸۴ درصد از صاحبان مشاغل هم معتقدند کارگران شوخ طبع، کارشان بهتر است.
در زندگی خصوصی هم، شوخ طبع بودن باعث افزایش #علاقه دیگران به ما میشود.
بنابراین، باید سعی کنیم فضای شادی و خنده را در هر جایی اعم از خانه یا محل کار ایجاد نماییم. بخصوص اینکه ، شوخ طبعی، نیازی به خرج هزینه ندارد.
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
📃#داستانک
مسعود پای کامپیوتر نشسته است که ناگاه بغضش میترکد و اشک میریزد.میپرسم چه شده است؟
میگوید: نتایج قبولشدگان رشتهی پزشکی را دیدم که من با اختلاف جزئی از آنها قبول نشدهام. اگر من یک سؤال در زیستشناسی درست زده بودم الآن یکسال دیگر پشت کنکوری نبودم. تازه از قبولشدن امسال هم ناامیدم، فقط یک سؤال زندگی مرا تغییر داد.
به یاد آیهای میافتم:
🌼فأَمّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازینُهُ (6 - قارعه)
☘اما کسى که (در آن روز) ترازوهای (اعمالش) سنگین است.
🌼فهُوَ فی عیشَة راضِیَة (7 - قارعه)
☘در یک زندگى خشنودکننده خواهد بود.
واقعاً دنیا هم آزمون آخرت است. مبادا از انجام کوچکترین عبادت و ذکر و کار نیک غفلت کنیم.
چه بسا همین یک کار نیک خرد که دادنِ سیب کوچکی دستِ یتیمی باشد، باعث شود وزنهی اعمال صالحمان سنگینتر شود و بهشتی شویم.
مسعود یکسال و سالهای دیگر میتواند پشتِ کنکور باشد و غفلت و کسری یک سؤال را جبران کند ولی بعد از مرگ، دیگر فرصتی برای جبران نیست.
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
🌸🍃🌸🍃
#حدیث_روز
امام علی (ع) میفرمایند:
مَن أجهَدَ نَفسَهُ فى إصلاحِها سَعِدَ، مَن أهمَلَ نَفسَهُ فى لَذّاتِها شَقِىَ وَ بَعُدَ؛
هر كس براى اصلاح خود، خويشتن را به زحمت بيندازد، خوشبخت مى شود. هر كس خود را در لذت ها رها كند، بدبخت مى گردد و بى بهره مى ماند.
غرر الحكم، ح 8246 و ح 8247
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
📃#داستانک
نقل است که در روزگاری راهداری ظالم و بد کس و بی دیانت بود که همیشه مسافرین و مترددین از تاجر و غیره از دست ظلم او دلگیر بودند، تا روزی که وفات یافت.
مردم می گفتند: آیا حال این راهدار چگونه باشد؟ قضا را شبی یکی از صلحا او در خواب دید که به کمال خوشوقتی آراسته، آن شخص از آن راهدار پرسید، ای مرد! تو نه آن مرد راهداری که مردم را ظلم می نمودی؟ گفت: بلی، آن مرد گفت: می خواستم بدانم که تو چگونه رفع آن مظلمه کردی و این مرتبه از چه جهت یافتی؟
آن مرد گفت: کرم خدا بر عصیان من زیادتی کرد و مرا بخشید. آن مرد گفت: تو را به خدا سوگند می دهم که وسیله بخشش بیان کن!
آن مرد راهدار گفت: در حین حیات روزی از راهدار خانه می رفتم که به گماشتگان سرکشی نمایم، در میان راه طفلی را دیدم که گریه می کند و ظرف شکسته و دوشاب او ریخته، از آن طفل احوال پرسیدم، گفت: پدرم این ظرف را پر از دوشاب کرد و به من داد که جهت یکی از خویشان ببرم، در عرض راه پای من بلغزید و ظرف از دستم بیفتاد و بشکست و دوشاب تمام بریخت، حال رفتن و نزد پدر خبر دادن مشکل است.
چون این سخن از آن طفل شنیدم او را برداشته و به خانه خودم بردم و به همان شکل ظرف پیدا نمودم و پر از دوشاب کردم و به او دادم تا ببرد. و در وقت حساب و عقاب مرا به ثواب آن عمل بخشیدند.
📚عجب حکایتی
✍سید ابوالحسن حسینی
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
Namaz_37_ostadshojae_softgozar.com.mp3
5.35M
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگي
ما ایرانیها افراد مهربان و دلسوزی هستیم ولی گاه مرزهای مهربانی، فضولی و تجاوز به حریم خصوصی افرادراتشخیص نمیدهیم. مثلا ازکسی که ازملاقات با پزشکبرگشته، یاکسی که مشکل خانوادگی پیدا کرده نباید دلیل آن را بپرسید، مگر آنکه فرد خودش داوطلب بوده و از شما مشورت بخواهد.
تازه در چنین حالتی هم اگر واقعا تخصص کافی برای راهنمایی اورا ندارید، قبل و یا حین صحبت این را شجاعانه به او بگویید. قرار نیست ما همه چیز بدانیم. گاه نظرات غیرتخصصی ما آسیبهای جدیتر به طرف خواهد زد.
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
4_5794282023312949309.mp3
4.77M
Namaz_39_ostadshojae_softgozar.com.mp3
5.27M
🌸🍃🌸🍃
شیخ اجل سعدی میگوید:
نقل است یک بار عبد الله مبارک - از عرفا - که به غزا (جنگ) رفته بود، با کافری جنگ میکرد، وقت نماز درآمد از کافر مهلت خواست و نماز کرد. چون وقت نماز کافر درآمد، مهلت خواست تا نماز کند. چون روی به بت آورد عبد الله گفت: «این ساعت بر وی ظفر یابم». با تیغ کشیده به سر او رفت تا او را بکشد. آوازی شنید که: یا عبد الله! «وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کَانَ مَسْئُولًا» [۱] عبد الله بگریست. کافر سر برداشت، عبد الله را دید با تیغی کشیده و گریان. گفت: تو را چه افتاد؟ عبد الله حال بگفت که از برای تو با من عتابی [۲] چنین رفت. کافر نعره ای بزد، گفت: ناجوانمردی بود که در چنین خدای عاصی و طاغی بود که با دوست از برای دشمن عتاب کند! » در حال، مسلمان شد و عزیزی گشت در راه دین! [۳] پسری را پدر وصیت کرد که ای جوانمرد یادگیر این پند هر که با عهد خود وفا نکند نشود نیک نام و دولتمند
[۱]: اسراء / ۳۴، ترجمه: و به عهد خود وفا کنید که از عهد، سؤال میشود.
[۲]: ناب: سرزنش
[۳]: تتمة المنتهی / ۱۲۵.
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
🌸🍃🌸🍃
برای هارون الرشید لباسهای فاخر و گران قیمتی آورده بودند. آن را به علی بن یقطین وزیر [شیعه ] خود بخشید. از جمله آن لباسها دراعه ای طلابافت و از جنس خز بود که به لباس پادشاهان شباهت داشت. علی بن یقطین نیز آن لباسها را همراه اموال دیگری برای امام کاظم (ع) فرستاد. حضرت، دراعه را توسط شخص دیگری برای وزیر فرستاد. او شک کرد که علت چیست؟ حضرت در نامه ای نوشتند: آن را نگهدار و از منزل خارج مکن که روزی احتیاج میشود. علی بن یقطین پس از چند روز بر یکی از غلامان خود خشم گرفت و او را از خدمت عزل کرد. غلام معزول نزد هارون الرشید سخن چینی کرد که علی بن یقطین قائل به امامت موسی بن جعفر است و خمس اموال خود را در هر سال برای او میفرستد. به عنوان نمونه همان دراعه ای را که شما به او بخشیدید در فلان روز برای موسی بن جعفر فرستاد. هارون بسیار خشمگین شد و گفت: باید این راز را کشف کنم. همان دم در پی علی بن یقطین فرستاد؛ هنگامی که حاضر شد، گفت: آن دراعه ای را که به تو دادم چه کردی؟ علی بن یقطین گفت: در خانه است و آن را در پارچه ای پیچیدهام و هر صبح و شام آن را باز میکنم و به آن، تبرک میجویم! هارون گفت: هم اکنون آن را بیاور. علی بن یقطین یکی از خادمان خود را فرستاد و گفت: دراعه در فلان اتاق، داخل فلان صندوق و در پارچه ای پیچیده است. برو آن را زود بیاور. غلام رفت و آن را آورد. هارون دید دراعه میان پارچه گذاشته شده و عطر آلود است. خشمش فرو نشست و گفت: آن را به منزل خود برگردان. دیگر سخن کسی را در باره ی تو قبول نمیکنم و جایزه ی زیادی به او بخشید. آن گاه دستور داد غلامی را که سخن چینی کرده بود، هزار تازیانه بزنند. هنوز بیش از پانصد تازیانه به او نزده بودند که مرد.
یکصد موضوع، پانصد داستان ۳۹۸-۳۹۷/۱ ؛ به نقل از: داستانها و پندها ۵۲/۱
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨