برای یاری کردن امام نباید کلاس گذاشت!!❌💔
اون هایی که سفیر امام رو تنها گذاشتن و گفتن:
« ما فقط خودِ امام حسین(ع) رو یاری می کنیم»
خیلی مسیر تاریخ رو تلخ و سنگین رقم زدن!!😔
اگه مردم کوفه، مسلم بن عقیل رو که نماینده امام بود
تنها نمیذاشتن،
نه تنها عاشورایی اتفاق نمی افتاد،
بلکه شاید امام حسین #حاکم جامعه میشدن و....
اول خوشبختی جامعه!!...😇💫😍✨💛
🌹رفیق حسینی!🌹
بگرد... فکر کن... ببین الان نماینده#امام برای ما کیه؟⭐️
ببین بخوای امامتو یاری کنی، باید کی رو یاری کنی؟✋
و ببین تنها گذاشتن کی، امام رو غریب و تنها میکنه؟😭
#حسینی_ام
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir 🌼
رفتارای بد ما
معمولا
جلوی نزدیکان مونه!!
با یه پله غریبه تر ها که هستیم،
مثلا داریم آبرو داری می کنیم!!...😁
هی لبخنننننند میزنیم!😊
هی به به و چه چه می کنیم!☺️
هی اشتباهاتشونو ندیده میگیریم!🙃
هی با مهربونی بهشون جواب می دیم!😇
هی مقیدیم سر و وضعمون جلوشون خوب باشه!👕
آخه:
_ میخوایم درکنارشون باشیم،
پس لازمه تصور خوبی از ما داشته باشن!!
اما با آشناها...
اینا اول و آخر هستن دیگه!😎
پس ظاهرا مهم نیست باهاشون چجور رفتار کنی!😏
با هر قیافه ای...👻
با هر اخلاقی...😡
با هر حرفی...🔇
مثلا وقتی یکی میگه زیبایی و تمیزی برام مهمه،
بیشتر باید نگاه کرد
به زیبایی و مرتب بودنش داخل خونه...🏡
نه جلوی دیگران!
نه وسط خیابون!
نه توی مهمونی!
راستی!
یادت باشه خوب بودن با نزدیکان
ارزشمند تره✨ از خوبی با دیگران!
چون اگه با نزدیکانت خوب نباشی،
چاره ای جز تحمل و صبر ندارن😔
اما دیگران میتونن بذارن و برن...😤🤚
و چون مهربونی به نزدیکان منفعت طلبانه نیست،
نشون دهنده ی اخلاقه و شخصیت بزرگت...🌿✨
#بزرگ_شدن
#خانواده
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
#سو_من_سه
#قسمت_بیست_یکم
من می فهمم. اما علیرضا خودش می فهمد؟
نمی خواهم علیرضا آدم بد قصه باشد. جوان هستیم و دنبال دو لقمه لذت و شهوت؛ اما وجدانا دو قاشق عقل هنوز در کله مان هست که تابلو خطا نکنیم. مادر و پدرها درست و حسابی افتاده اند دنبال امکانات و زیبایی و پول و... و بچه ها را هم کنار جوی لجنی دنیا ول معطل کرده اند، اما مادرم می گوید خدا که
عقل را از ما کنار جوبی ها نگرفته است .خر وضع است کسی که زیر بار پرستش نمی رود، اما زیر بار شیطان
پرستی می رود. اگر قرار باشد بپرستی که مثل آدم خدایت را بپرست. اگر هم حوصلۀ خدا نداری چرا دنبال قُر و قزمیدهای خلقت برویم. بت چوبی و سنگی هم شد خدا؟ گاو هم شد چیز پرستیدنی؟ شیطان پس افتاده از آسمان، چون دعوای خدا با او، اصلش به خاطر ما بود، حالا شیطان تحویل گرفتن دارد؟
جن گرازصفت هم به من سجده نکرد، هم بابا آدم و مامان حوا را از بهشت کشید بیرون و من نوه را به بدبختی دنیا انداخت. حالا بروم جلویش بگویم هرچه تو بگویی؟ من باشم تف تو رویش می اندازم. البته این ادبیات مادرم نیست.
حیف که...
مامان وقتی حال علیرضا را می شنود می گوید:
من هر کاری از دستم بربیاد انجام می دم. اما حتما برو پیش معاونتون آقای مهدوی.
من می روم پیش مهدوی. نیست. دو روز است که نیست. رفته مسافرت؛ مشهد است. دور خودم می چرخم دو دور. برادر مریضش را برده برای شفا. این علیرضا را هم می برد بد نبود. بالاخره آدم درهم که می شود یاد کسانی می افتد که کنارشان گذاشته. مشهد کدام طرف بود؟
بحث اجدادی یک طرف، بحث اینکه جواد هنوز هم آدم بود، هم جوان و پر از زیر و بم های شهوت هم یک طرف.
در یک پارتی که نگین آمد سراغش، جواد قیافۀ مجسمه را گرفت. اما واقعا که یک دوجین آمپول فشار به خودش زد تا توانست نرمال رفتار کند.
آن روزها، روزهای جنگیدن جواد با خودش، خواهش های نوش و دوش بود.
آدم وقتی توی این راه ها نیفتاده راحت است. ندیده، نچشیده، می تواند تحمل کند. اما وقتی مزۀ هر غلطی را چشید، مرد می خواهد که خودش را کنار بکشد. کنار دستش باشد و دستدرازی نکند. مقابلش روی میز بگذارند و لب نزند. برایش فیلم و عکسش را بفرستند و باز نکند. توی پارتی ها جایش باشد و نباشد. ببرندش و نخواهد. بحث از تحمل کردن گذشته بود. آدم به غلط کردن می افتد. به التماس.
مجبور می شود زمین را گاز بزند اما زیر عهدی که بسته نزند.
جواد سخت شده بود. تنها هم شده بود. بعضی دوستان جرات مسخره کردن نداشتند اما تکه بارانش زیاد می کردند.
بیچارگی را رد کرده بود، هنوز چاره را هم پیدا نکرده بود. چسبیده بود به مهدوی و مصطفی.
اما حتی آنها هم نمی دانستند ترک خوشی های زشتی که عادت شده، چه دردناک است!
هستند، یک عمر سیاه بخت. بعد که تنها می شوند سگ بخت می شوند.
به جای همسر نازنین، سگ پشمالین بغل می کنند و به جای بچه، گربه را. بوس لا لا جیش. جواد کیسۀ یخ را می گذارد توی ظرف مقابلش و
می گوید:
- تو خوبی، تو حیوون نیستی که! پس ببند آدم وار برو پی زندگیت.
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
حر انگار ماموریت داشت
بشود #امید 💫
برای آنهایی
که یک عمر مسیرِ غلط را
درست دیده اند!!
اما
آغوش محبتِ 💚 امام
روی کسانی که #حر شوند، باز است!!
کسی که دنبال حق است،
اگر اشتباه برود،
اگر برگردد،↪️
امام برایش آباد میکند🍃
ویرانی های پشت سرش🍂 را...
و آینده اش پر از شیرینی می شود و روشنی!✨
#حسینی_ام
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
آدم ارزش✨ داره... خییییییییییییییییلی🌟... اما...😬
نه به خاطر هیکلش که در مقابل فیل 🐘 خیلیم ریزه!
نه به خاطر بیناییش که در برابر عقاب 🦅 مثل ندیدنه!
نه به خاطرگردنش که در برابر زرافه🦒 شدیدا کوتاهه!
نه به خاطر صداش که جلو صدای پرنده ها 🕊 داغونه!
نه به خاطر قشنگیش که اصلا دمطاووس🦚کجا و...!
حتی
نه به خاطر زورش...
آخه نمیتونه نذاره یه پشه ی فسقلی 🦟نیشش بزنه!
به این ویژگی هایی که حیوانات دارن ماهم داریم و اونا توش
از ما قوی ترن میگیم: بُعدِ حیوانی آدم!!
یعنی اون چیزایی که مادیه! ظاهریه! جسمیه!💋👁💪
آدم بهترین ساخته خداست،
و بهترین بودن یعنی نباید رو دستش چیزی باشه...❌
درحالیکه
توی این ویژگی ها حیوانات از ما حسابی قوی ترن!🤐
پس
بهترین بودن ما بین این همه آفریده، به خاطر یه چیز دیگه اس...
اگه گفتین به خاطر چی؟!🤔🤔🤔
#من_بیکرانه_ام
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
#ارسالی_از_بر_و_بچ
💞سلام رفیق!💞
درسته...
تازه توی شکر کردن میشه خیلی بیشتر از اینا تشکر کرد!😉
وقتی آدم به جای هدیه، کار یا لطف دیگران، اون محبتی که پشتش هست رو ببینه!
یعنی به اون ارزشی که پشت اون کار هست توجه کنه...
اون وقت خیییییییییییلی براش شیرین تر میشه شکر کردن...😍😊❤️
مثلا فکرشو بکن!... خدا چقدر دوست داشته که...😍😍😍
#ما_صمیمی_هستیم
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
#سو_من_سه
#قسمت_بیست_سوم
هک می کنم. یعنی می روم سراغ مصطفی نوچۀ مهدوی. مخ کامپیوتر و ریاضی است. قبول که نمی کرد؛ قبولاندمش. دو روز التماس کردم تا دو روز کار کرد و پیج علیرضا را هک کرد.
هر خطی را که می خواندیم یک سلول از میلیون سلولم می مرد. جوان مرگ نشوی علیرضا! خاک بر سر بشوی علیرضا!
لب جوبی ها شیطانپرست بودند و اساسی فشار می آوردند به علیرضا! آن همه استدلال برای او زیاد است. من خودم هم داشتم چپ می کردم، مصطفی مثل آدم جواب هر استدلال چرتشان را برایم می گفت، یا رفت پرسید و آورد.
بعد از آن شد یک مول پیجشان... که بینشان دست و پا می زد. علیرضا هم هربار که از دیدار با مهدوی برمی گشته کمی جواب می
داده است. چه گیری داده اند!
می نویسم شما نخوانید؛ خیلی ترسیده ام.
قرارمان با مصطفی باقی می ماند. پیج های آن سه تا را هم هک می کند و می خواند. هر غلطی بشود در یک ذهن کثیف نوشت آنها انجام داده اند. مصطفی عکس هایشان را میبیند و آرام میگوید:
- اینا مگه چند سالشونه اینقدر قساوت قلب دارن؟
- سه سالی از ما بزرگترند. بیست و یک ساله اند.
شب خوابم نمی برد. حالا ذهنم پر از آهنگ های متالی است که برای تفریح و لذت گوش می دادم. آهنگ های رپ و...
من نمی دانستم پشت این ضرب ها و ترانه ها یک حرف دیگری است. من را بگو که صد ترانه شان را حفظم و به آهنگ های آنها عادت کرده
بودم، توی روی مادرم ایستاده بودم که... وقتی کتاب " من، زندگی، موسیقی" را داده بود بخوانم، پرت کرده بودم ته کتابخانه. موسیقی
زندگی من بود و الان زندگیم بو می داد. بوی...
برای فرار از حسرت به موبایل پناه می برم. صفحۀ اینستایم را چک می کنم و سر به بقیه هم می زنم. جواد چند روزی است که نیست. تلگرام را هم چک می کنم. هیچ جا نیست.
پیام می فرستم:
- جواد حواسم هست که مدتیه مثل همیشه نیستی! نمی پرسم چرا.
اما چرا؟
کمی صفحه را روشن نگه می دارم. نمی دانم خوانده یا نه. اَه، این تلگرام لعنتی بـــدعادتمان کــــرده با یک تیــــــک و دو تیک خوردنش. الان کــــه نمی فهمم خوانده یا نه کالفه می شوم.جواب نمی آید.
دوباره می نویسم:
- یادمه که خودت همیشه می گفتی دنیا رو باید با لذت چشید. الان در چه وضعی؟
باز هم نمی فهمم خوانده یا نه. حرف های قبلی خودش را که همیشه می زد برایش تایپ می کنم:
- غیر از... رقص و مد و کافه که دیگه حرفی نداره دنیا. اینا رو هم خودت می دونی. بقیه اش مصیبته. ما هم الان با اینا خوشیم. ده
سال دیگه که بدبخت زن و زندگی بشیم باید مثل الاغ کار کنیم تا بدیم مثل چی بخورن و مثل خرس بخوابیم. پس این لذت ها رو چرا داری برای خودت خراب می کنی؟
سکوت موبایل اذیتم می کند. تک می زنم و قطع می کنم. ده بار تک می
زنم تا بلکه جواد ببیند و بفهمد حال مرا. دوباره برایش می نویسم:
- اگه به حرفی غیر از اینا رسیدی به منم بگو. یا اینا هست، پس چرا تو نیستی بین بچه ها؟ یا اینا دروغه که...
موبایل را می گیرم بین دندان هایم که چی؟ زندگی خانوادۀ من جور دیگری است و اکیپ جواد طور دیگر! من چه طوریم؟... من دنبال چه چیزی باید باشم؟ زندان که نیست اینجا. آزادم. می خواهم آزاد زندگی کنم. آزاد هم می میرم. به کسی چه؟ اصلا به جواد چه؟ من دنبال جذابیت ها هستم.
دنیا چه چیز جذابی دارد برای مطرح کردن؟
دارم همین ها را در ذهنم غرغر می کنم که پیام می آید:
- رسیده های من به درد من نمی خوره. شاید به دهان تو کال بیاد. هرطور که فکر می کنی درسته، ادامه بده.
این چه طرز حرف زدن با یک تیزهوش است. می نویسم:
- برای ادامه دادن نیاز به اجازۀ تو نداشتم داش. خواستم ببینم تو چه می کنی؟
می نویسد:
- من هیچ کاری ندارم که بکنم. چوب برداشته ام فرو کرده ام در سطلی که زندگی گذشته ام رو تویش ریختم، دارم زیر و رو می
کنم ببینم چه کردم.
- خب.
- خب هیچی دیگه. فقط بوی فاضالب می ده. دوست داری تو هم بیا.
- ارزونی خودت.
- من هم تعارفی نمی دیدم. خودت اصرار کردی.
- اَه. با این مدل حرف زدنت.
- باشه مدلمو عوض می کنم که حال تو خوب بشه...
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
#سو_من_سه
#قسمت_بیست_و_چهارم
- ... ما یا با معده سر و کار داریم، یا با لذت دفع خورده ها و شهوت. یا با خیال این دو. من و تو غیر از این چه کاری می کردیم؟
پیام هایمان را دوباره می خوانم و برایش می نویسم:
- عارف شدی؟
- کاش.
- توبه کردی؟
- از چی؟ من هنوز دلم پیش معده و زیر و روشه. آدمش نیستم شایدم جرئت این حقیقت رو ندارم.
- پس چی میگی؟
- عقلم داره بیچاره م می کنه. سر دو راهی ام. نه می تونم بذارم، نه می تونم پاش وایسم. حالم بَد، بده.
- ترک عادت؛ مرض.
- سخته! از مرض بدتره. گاهی فکر می کنم من غیر از این جسم مزخرف، چیز دیگه ای نیستم؟خودم گیجم. گاهی فکر می کنم چیز دیگه همین مغزِ نم خوردمونه که پر از فرمول شده، اما اینم نیست. چون نیست دیگه...
گاهی فکر می کنم، گاهی دل بیصاحبه که می گیره، گاهی شاد می زنه. اما اینم نیست. گاهی می گردم بیرون از خودم. دنبال خودم می گردم اما از تو، تشنه شدم. بیرون مثل روباه مکار بازیم می ده.
دیدی جنس بنجل رو مارک می زنن. آویزونم، آویزونم وحید.
جواد که این طور بنویسد من باید بروم دستۀ چاقو را بکنم توی شکمم.
برای اینکه حرف زدنمان قطع نشود الکی می نویسم:
- تو که همه چی فولی. از ننه بابا آباد. از مال و اموال آبادتر. از جگرهای اطراف.
- کاش این آبادی و آبادتری و آزادی را نداشتم، اما آرامش را داشتم.
ماها پیش هم که هستیم، هستیم. وقتی تمام می شود این هست
ها، سر به نیستیم. یادته دخترخالمو...
حالم گرفته میشود از دخترخالۀ جواد.
با بچه ها کورس گذاشت. با پسرها. من و جواد و آرشام نبودیم. خب ما چهارسالی کوچکتر بودیم. فقط خبر شدیم سر کورسی که گذاشته بود، چپ کرد و مرد. صورتش صاف شده بود. ما اصلا نبودیم. رفته بودیم اصفهان گردی. وقتی آمدیم ختم بود و مُرده زیر خاک. ماشین مچاله، پسره زندان و البته بیمه پول ماشین بی. ام. و و مرده را داد؛ چند صد میلیون. اما دخترخاله نشد که. خالۀ جواد یک روانی به تمام معنا شده بود. اووه یک الاکچری بود برای خودش، اما حالا یک چین و چروکی است برای همه...
جواد که آف می شود سراغ مادر می روم و میگویم:
- آدم آویزون چه شکلیه مامان؟
نگاه به حالم می کند و نمی خندد. کمی لب می گزد که نشانۀ حرص خوردن از دست من است و کارهایم. اما همین که خودکنترلی دارد و نه غر می زند و نه سرزنش می کند خودش فرج است.
- بستگی داره منظورت از آویزون چی باشه؟ اگر مثل الان تو باشه که همش آویزون منی که خیلی هم خوبه! اگه آویزون هوا و هوستی که پاره میشه با سر می خوری زمین، البته دیر و زود داره.
اگه آویزون چوبۀ داری که ته خطایی!
- مامان!
اینبار می خندد و می گوید:
- خب من چه جوابی بدم؟ جدیدا میای وای میستی جلوم یه سؤالایی می کنی بدون اینکه من بدونم قبل و بعدش چی شده بوده. الان
چی باید بگم به تو!
دوباره اعتراض می کنم. دست از کارش می کشد و نگاهم می کند. لب جمع می کند و همچنان نگاهم می کند. فکر می کند و نگاهم می کند و بالاخره لب باز می کند:
آدم چون نمیتونه تنهایی به هر چی که می خواد برسه. خب باید کمک بگیره. از یه قدرتی، یه صاحب منصبی، یه کسی که من میگم اینقدر وجود داشته باشه که منت هم نذاره و همه جوره کمک کنه. آدم هم که این همه قدرت نداره مجبوره مدام آویزون باشه. خدا همه چیز و همه توانی که بگی داره. آویزون خدا باشی همیشه هستی دیگه. دیگه چی بگم!
همانطور نگاهم می کند و من پناه می برم به اتاقم.
فردا شب به آرشام پیام میدهم:
-الووو، کجایی تو؟
دو ساعت بعد می نویسد:
- الووو و... کجا باشم خوبه؟
دو ساعت بعدتر می بینم و مطمئن می شوم که حالش خوب است. می
نویسم:
- نت ندارم. اومدیم روستامون. همه خوابیدن. اومدم کوه. تنهام. حال نمیده.
- خوب غلط کردی رفتی جایی که حال نمیده. نت هم نداره.
- من مرُدۀ این محبت تو هستم.
- بمیر بابا.
- برات بمیرم تو خوشحال میشی!
- خوشحالی رو سگ خورد.
- به درک. برو سراغ خوشی بعدی. چیزی که ریخته خوشیه.
- بی خاصیت ظاهرش خوشیه. کاش می گفتی داری چه قبرستونی میری منم می اومدم.
- بیا. الان که راه بیفتی یک ساعت دیگه اینجایی...
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
هدایت شده از نمکتاب
📬#سفارش جهت ارسال پستی کتاب های پویش
از طریق👇
@sefaresh_namaktab
✅ خرید کتاب های #پویش_امت_حسینی با ۵۰ درصد تخفیف
⚪️⚪️⚪️⚪️⚪️
☑شور عزای این شب ها، در واژه واژه ی این کتاب ها📚 به شعور رسیده است
با هر کتاب، روح و صفای محرم را به خانه های خود ببرید...🏡
🔗#دانلود پوسترها با کیفیت بالا از وبلاگ نمکتاب👇👇👇
http://yon.ir/1F4Qx
🌸 @namaktab_ir
#سو_من_سه
#قسمت_بیست_و_پنجم
در عین ناباوری آرشام ماشین گرفت و آمد. در خانه باغمان این بار فقط خودمان بودیم که آرشام هم سرمان اضافه شد. مامان پایۀ این کارهای یهویی من است. وقتی می گویم لبخند می زند که:
- من که دلم می خواست چند تا پسر داشته باشم. فعلا که شدید دوتا!
شام که خوردیم نخوابیدیم. زدیم به دل کوچه های تاریک دهات. یک وهم قشنگی دارد. جای جواد خالی. جای علیرضا هم... وای علیرضا!
رفتیم نشستیم روی تپۀ نزدیک باغ. هوا نسیم خوبی داشت و آسمان، ماه و ستاره. آرشام اینقدر توی خودش بود که اهل خانۀ ما هم فهمیدند.
سکوت را شکستم:
- مهدوی جواب پیاماتو میده؟
دراز می کشد و دست زیر سرش می گذارد و می گوید:
- نه خیلی. یه کم آره. یعنی خب رفتم سراغش. چند روزه باهاش حرف می زنم.
چنان می چرخم سمت آرشام که دو تا استخوان گردنم جا به جا می شوند و تق صدا می دهند. می گوید:
- چته بابا؟! نکشی خودتو. خب از بعد از کوه و باغ نتونستم توی این برزخ بمونم. گفتم هرچه بادا باد. یا می تونه جواب سؤالامو بده یا کیش و ماتش می کنم.
ساکت می شود و مجبور می شوم برای ادامۀ حرفش من هم ساکت بمانم. آرشام را اگر گیر بدهی پیچش می برد. باید مدارا کنی. چند وقت قبل با اصرار جواد، مهدوی یک شب با ما آمد باغ. کنار بساط چای ذغالی و سیب زمینی آتشی و جوج. بساط بازی جرأت و حقیقتمان خوب گرفت و شد سؤال های ریز و درشت از همه جای مهدوی. زندگی، درس، دانشگاه، روابط، ضوابط، بود و نبود. شبی بود که بعد از صدها شب برایم با آرامش تمام شد. آرشام لب باز می کند و صحبت هایش با مهدوی را می گوید؛
- بهش می گم من دلم می خواد بدون قانون زندگی کنم. خدا همش قانون گذاشته
می گه خب بدون قانون زندگی کن. زور که نیست.
می گم نه زور نیست اما زورکیه. می خنده بی وجدان.
کنارش دراز می کشم. ستاره ها چقدر زیادن. می گویم :
- راسته خب. زور که نیست. از اول هم زور نبود. شیطون پررو پررو تو روی خدا وایساد. زور نبود که. الانم هرکی هرکیه. کی هشت میلیارد آدم و زور کرده؟ نه زور نماز داریم، نه حجاب، نه ترسی از رابطه. دهکدۀ جهانیه دیگه.
اصلا انگار حرف های مرا نمی شنود آرشام و توی حال خودش می گوید:
- میگم من اصلا نمی خوام دیندار باشم. حوصلۀ بهشت و جهنم کردن رو ندارم. همین دو روز زندگی کنم و تموم. همین جا حالش و ببرم و تموم شه بره. اون دنیا و حالت و حالش و نمی فهمم. بهم میگه خب هر دینی می خوای برو همون جا.
میگم اصلا دین نمی خوام داشته باشم.
میگه خب اینم خودش یه دینه دیگه "بی دینی".
میگم اصلا دین چیه؟
میگه : هیچی راه و روش زندگیه؛ عربیش میشه دین.
میگم از عرب و عرب جماعت بدم میاد.
انگلیسی شو برام میگه و می خنده. بعدش میگه بازم میشه راه و روش زندگی. نمیشه که بچه از ننه بابا نباشه. نمیشه که بگی می خوام زندگی کنم اما بی راه و روش. اینم خودش یه روشه.
روش هردمبیلی. هرج و مرجی. هنجار شکنی. برو هرچقدر می خوای حالشو ببر.
گفتم: همین کارم می کنم.
فقط نگام کرد. از چشماش بدم میاد. حرف داره وحید. دفعۀ دوم که رفتم پیشش از دست خیانت سیروس و دخترۀ نکبت نالیدم؛ میگه راه و روش هردمبیلی همینه دیگه. دختره تا دیروز مال تو، از فردا مال سیروس. پولت تا دیروز دست تو، از فردا دست دزد.
میگم مگه قانون نداریم، شهر هرته.
سرتکون میده لا مذهب میگه همینیه که خودت خواستی. زندگی بدون مرز و حد!
میگم نه دیگه اینقدر ورمالیده.
میگه خب تو بگو چقدر مالیده چقدر نمالیده.
میگم قانون که باشه.
میگه خب کی قانون گذار باشه؟
میگم مَن.
می خنده وحید. می خنده بی وجدان. مسخره نمی کنه ها. یه طوری می خنده که می فهمی حرف مفت زدی. بعدم میگه:
من قانون تو رو قبول ندارم، تو قانون منو. چون تو روی منافع شخصیت قانون میذاری من هم همینطور. میشه بازم هرکی به هرکی زورش برسه.
هرچی میگم جواب داره. میگه مثل اسرائیلیا فکر نکن. خودشون بمب هسته ای دارن هِی این رئیس جمهور میمونشون تو سازمان ملل سیدی و ورق و فیلم بالا می گیره که ایران هسته ای داره.
اروپا و آمریکا هم دنبالش دست می زنن. زور زدن، زور زدن، هسته ای ما رو جمع کردن.
میگم خدا هم زور میگه.
میگه چی گفته خدا.
میگم گفته نخور، نبین، نگو، گوش نده. زندان هارون الرشید از روی دست خدا ساخته شده دیگه.
میگه: تو که هم خوردی، هم دیدی، هم گفتی، هر کاری هم کردی الان که در ظاهر مشکلی تو دنیا نیست. هفت هشت میلیارد آدم هست. هرکاری دلشون می خواد می کنن. گاو می پرستن. بت می پرستن. دیگه بقیه اش خیلی مهم نیست. ریشه مشکل داره، توقع میوه نداریم دیگه. تو هم برو همون مسیر رو.
میگم: میرم. پس فکر کردی می مونم.
میگه: دست حق به همرات. الآنم وقتت و تلف نکن. حیفه.
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
باید صبر داشت!!💛✨
دستت را که در دست امام گذاشتی،
تمام بدی های عالم علیهت هجوم می آورند!!
اگر مقاومت کنی، بایستی، عقب نکشی...👊
باطلِ ضعیف، خودش محو می شود...
💢 فقط حواست باشد!
صبر نشستن نیست، خسته نشدن از دویدن💫 است!
یاعلی بگو، بلند شو برای یاری امامت!💚
مثل زینب (س) باش!... کوه صبر و مقاومت!...❤️🌹✋
#حسینی_ام
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
یه نکته ای بود قرار بود درباره ویکی پدیا بگیم... اینه:
دانشنامه آمریکایی ویکی پدیا🇺🇸
به عنوان یه دانشنامه بزرگِ آزاد و بی طرف شناخته میشه📚
در حالی که واقعا اینطور نیست!!
تو مباحث مهم خیلیم با طرفه و جهت گیری های غلط داره!!😐
مثلا درباره انقلاب اسلامی ایران🇮🇷
اما
حالا چه اشکالی داره که
فقط توی مسائلی که توش بی طرفه بهش مراجعه کنیم؟😮🤔
اولا
ما وقتی ما خودمون داریم اطلاعات مون رو از یه چیز می گیریم،
از کجا می فهمیم که این اطلاعات درستن یا نه؟
اونم یه دانشنامه که به خاطر تسلطش روی مطلب،
خیلی راحت میتونه با تغییرات ریز مفاهیم بزرگی رو عوض کنه!!😬
نکته بعدی اینکه
تو بستر اینترنت بازدید یه پدیده خیلی خیلی مهم و ارزشمنده!!✨
مثلا بازدید یه سایت، وبلاگ، کانال و...
اصلا اینکه وقتی یه چیزی رو توی اینترنت یا یه پیام رسان میزنیم،
چه سایت، وبلاگ یا کانالی اول بیاد و بازم بازدید بشه،
به همین بازدیدش ربط داره!!😉😳👁
هرچی بازدید بیشتر باشه میاد بالاتر...
به همین خاطر ما تا اونجا که بشه سعی می کنیم
سراغ ویکی پدیا نریم
و از دانشنامه های معتبر دیگه استفاده می کنیم.😊
#ویکی_پدیا
#فضای_مجازی
#سواد_رسانهای
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
تک رنگ
یه نکته ای بود قرار بود درباره ویکی پدیا بگیم... اینه: دانشنامه آمریکایی ویکی پدیا🇺🇸 به عنوان یه دا
#ارسالی_از_بر_و_بچ
💞سلام رفیق!💞
گفتیم امروز!😉😊
#ما_صمیمی_هستیم
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
#سو_من_سه
#قسمت_بیست_و_هفتم
به چند روز پیش فکر می کنم که آرشام داشت صدر و ذیل مملکت را به باد می داد، جواد بازوی آرشام را گرفته بود و محکم گفته بود:
- حواست هست؛ این مدت همش داری مهدوی رو متهم می کنی. از پیامک ها تا چند باری که همو دیدیم تا این چند روز. مثل پیام های فضای مجازی حرف می زنی. همش توهین و تکفیر می کنی. ایراد می گیری. حواست هست که جواب های مهدوی درسته اما بازم قبول نمی کنی. حواسم هست که دنبال جواب نیستی، می خوای سر یکی خالی کنی. یکی رو مقصر همۀ مشکالت بدونی. یکی رو سیبل کنی و شلیک کنی طرفش. اگه آزاد نیستی تو ایران پس چه طور همۀ حرفاتو می زنی، ایراد می گیری، هرجور می خوای رفتار می کنی، قانون شکنی می کنی، بازم میگی آزاد نیستی. مثل
روزنامه ها شدی بر علیه صدر تا ذیل مملکت حرف می زنن بعد می گن آزادی نیست. آرشام لطفا خودت باش. چته تو.
آرشام سر مهدوی داد زده بود:
- من آزادی می خوام.
- باشه آزادی شعار همه. من اگه بیام خونۀ شما اجازه میدی آزادانه به همه جای خونتون سرک بکشم یا فقط سالن پذیرایی. ما الان تو ایران زرتشتی و مسیحی و یهودی و سنی داریم. اینا دارن با عقیدۀ خودشون تو امنیت زندگی می کنن. اما تو اروپا برو ببین تا حالا چقدر به مسلمونا حمله کردن. آزادی چیه آرشام که تو فکر می کنی تو زندونی.
آرشام زل زده بود توی صورت مهدوی و داد زده بود:
- اصلا خدا کیه؟
من خودم خنده م گرفت از این حرف آرشام. وسط آن بحث این سؤال؟
مهدوی گفت:
- همونی که توی قدبلند، قشنگ و مو صاف و فرق وسط رو خلق کرده.
- کی گفته؟
- راسل و کانت و فروید و انیشتین و موسی و عیسی، باباآدم، خدا رو قبول داشتن دیگه. همشون از اینکه از زیر بته در بیان بیزار بودن. تو و اجدادت رو یکی باید آورده باشه.
- نه. طبیعت.
مهدوی بیپرده می پرد وسط حرف آرشام و می گوید:
تو رو به اجدادت تو دیگه حرف آتئیست ها رو نزن. طبیعت شعور داره که یکی رو عاقل کرده شانسی، یکی رو درخت کرده شانسی، یکی رو بز کرده شانسی، یکی رو خر کرده! جالب اینه که طبیعت زیر دست انسان قرار گرفته؛ خالق، زیر دست مخلوق!!! طبیعت کم شعور خالق انسان فوق تصور با شعور، خالق، فهمیده؟؟ خود این آتئیست ها چنان بین خودشون قانون دیکتاتوری دارن که یکیشون خلاف بره از دم تیغ می گذرونن. چطور بزرگ خودشون عاقل تر از همه است و اون وقت خالق انسان طبیعت کم شعوره؟
ببین آرشام اگه می خوای بری دنبال لذت هات نیازی نیست که زیرآب همه چی رو بزنی. با خیال راحت برو. شجاعت هم داشته باش. بگو من می خوام کیف کنم، خدا رو ندیده می گیرم. جرات داشته باش. بگو اگه بگم خدا؛ همه لذت هایی که می خوام تعطیل میشه. و...
آرشام تمام صحبت هایش با مهدوی را یواشکی ضبط کرده بود.
من و جواد و آرشام و بقیه، عضو یک گروه تلگرامی هستیم. گروه آتئیست ها. چند هزار نفر عضوند و آنها همه چیز شبهه را مسخره می کنند و زیر سؤال می برند. طوفانی از انیمیشن راه انداخته اند که خدا و همه داروندار را بکند پوچ.
کلا دار و ندارمان بر باد است.
مهدوی به آرشام گفته بود:
- تو بدون مطالعه فقط شبهه شنیدی، مثل کسی که از زبان سر درنمی آورد بعد تو، یک کتاب انگلیسی دستش بدهی. نمی فهمد. نمی تواند بخواند و مدام توی سرش بزنی که انگلیسی نمی فهمی. تو که اصلا راجع به خدا و دین هیچ مطالعه و حتی دو ساعت تفکر نداشتی. 17 سال هم بیشتر عمر نکردی. چه طور اینقدر راحت همه چیزت را زیر سؤال می برند و می پذیری. چون جاهلی نسبت به همه چیز!!
کسی که نیست؛ خودم هستم. راست می گوید مهدوی. ما تا همین دیروز هم بستنی قیفیمان آب می شد گریه می کردیم. حالا یک کم قد کشیدیم و استخوان ترکانده ایم می گوییم:
- هان خدا کو؟ من هستم تمام.
دماغمان را بگیرند جانمان در می رود.
این روزها هیچ چیز خوشحالم نمی کند. یعنی هیچکس خوشحال نیست. آمده ام خانۀ آرشام! صورت مادرش را دقیقا وارسی می کنم. اگر دومَن آرایش را پاک کنی، اصلا زیبایی خاصی ندارد، اگر رنگ موهایش را برداری، گرد پیری را می بینی. اگر لباس های بدن نما و رنگارنگش را عوض کنی. هیچی... می میرد. به تمام معنا زن های امروز دق می کنند.
رنگ ها هستند که زنده نشانشان می دهند. آرشام قرص خوردن های آخرشب مامان و مثل گنجشک به در و دیوار زدن های خواهرش را می بیند. پدر هم که ظاهرا مجیز مادر را می گوید و در خفا آن کار دیگر می کند.
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
بذار کنار هم...
_ حضرت قاسم نوجوونِ افتخار آفرین کربلان... 🌟
_ حضرت قاسم فرزند کریم اهل بیت هستن... 💫
_ امام حسین روی یتیم ها خیلی حساسن...💛
.
.
.
❤️حسینی❤️ شدنت رو
از قاسم بن الحسن بگیر...!!
زندگی و مرگت مثل قاسم باشه!
برای امام! 💚 فدای امام!🌷
شیررررررررررررررررررررررررین...
شیرین تر از عسل!!✨✨✨
#حسینی_ام
#قاسم_بن_الحسن
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼