eitaa logo
تک رنگ
10.4هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
86 فایل
یه وقتایی می‌شه به درو دیوار می‌زنی که یه آدم☺️ باشه تا حرفاتو براش بگی من رفیقتم، رفیق🥰 به تک‌رنگ خوش اومدی😉 #حال_خوب_من #کانال_نوجوونی ادمین: @yaranesamimi
مشاهده در ایتا
دانلود
هک می کنم. یعنی می روم سراغ مصطفی نوچۀ مهدوی. مخ کامپیوتر و ریاضی است. قبول که نمی کرد؛ قبولاندمش. دو روز التماس کردم تا دو روز کار کرد و پیج علیرضا را هک کرد. هر خطی را که می خواندیم یک سلول از میلیون سلولم می مرد. جوان مرگ نشوی علیرضا! خاک بر سر بشوی علیرضا! لب جوبی ها شیطانپرست بودند و اساسی فشار می آوردند به علیرضا! آن همه استدلال برای او زیاد است. من خودم هم داشتم چپ می کردم، مصطفی مثل آدم جواب هر استدلال چرتشان را برایم می گفت، یا رفت پرسید و آورد. بعد از آن شد یک مول پیجشان... که بینشان دست و پا می زد. علیرضا هم هربار که از دیدار با مهدوی برمی گشته کمی جواب می داده است. چه گیری داده اند! می نویسم شما نخوانید؛ خیلی ترسیده ام. قرارمان با مصطفی باقی می ماند. پیج های آن سه تا را هم هک می کند و می خواند. هر غلطی بشود در یک ذهن کثیف نوشت آنها انجام داده اند. مصطفی عکس هایشان را میبیند و آرام میگوید: - اینا مگه چند سالشونه اینقدر قساوت قلب دارن؟ - سه سالی از ما بزرگترند. بیست و یک ساله اند. شب خوابم نمی برد. حالا ذهنم پر از آهنگ های متالی است که برای تفریح و لذت گوش می دادم. آهنگ های رپ و... من نمی دانستم پشت این ضرب ها و ترانه ها یک حرف دیگری است. من را بگو که صد ترانه شان را حفظم و به آهنگ های آنها عادت کرده بودم، توی روی مادرم ایستاده بودم که... وقتی کتاب " من، زندگی، موسیقی" را داده بود بخوانم، پرت کرده بودم ته کتابخانه. موسیقی زندگی من بود و الان زندگیم بو می داد. بوی... برای فرار از حسرت به موبایل پناه می برم. صفحۀ اینستایم را چک می کنم و سر به بقیه هم می زنم. جواد چند روزی است که نیست. تلگرام را هم چک می کنم. هیچ جا نیست. پیام می فرستم: - جواد حواسم هست که مدتیه مثل همیشه نیستی! نمی پرسم چرا. اما چرا؟ کمی صفحه را روشن نگه می دارم. نمی دانم خوانده یا نه. اَه، این تلگرام لعنتی بـــدعادتمان کــــرده با یک تیــــــک و دو تیک خوردنش. الان کــــه نمی فهمم خوانده یا نه کالفه می شوم.جواب نمی آید. دوباره می نویسم: - یادمه که خودت همیشه می گفتی دنیا رو باید با لذت چشید. الان در چه وضعی؟ باز هم نمی فهمم خوانده یا نه. حرف های قبلی خودش را که همیشه می زد برایش تایپ می کنم: - غیر از... رقص و مد و کافه که دیگه حرفی نداره دنیا. اینا رو هم خودت می دونی. بقیه اش مصیبته. ما هم الان با اینا خوشیم. ده سال دیگه که بدبخت زن و زندگی بشیم باید مثل الاغ کار کنیم تا بدیم مثل چی بخورن و مثل خرس بخوابیم. پس این لذت ها رو چرا داری برای خودت خراب می کنی؟ سکوت موبایل اذیتم می کند. تک می زنم و قطع می کنم. ده بار تک می زنم تا بلکه جواد ببیند و بفهمد حال مرا. دوباره برایش می نویسم: - اگه به حرفی غیر از اینا رسیدی به منم بگو. یا اینا هست، پس چرا تو نیستی بین بچه ها؟ یا اینا دروغه که... موبایل را می گیرم بین دندان هایم که چی؟ زندگی خانوادۀ من جور دیگری است و اکیپ جواد طور دیگر! من چه طوریم؟... من دنبال چه چیزی باید باشم؟ زندان که نیست اینجا. آزادم. می خواهم آزاد زندگی کنم. آزاد هم می میرم. به کسی چه؟ اصلا به جواد چه؟ من دنبال جذابیت ها هستم. دنیا چه چیز جذابی دارد برای مطرح کردن؟ دارم همین ها را در ذهنم غرغر می کنم که پیام می آید: - رسیده های من به درد من نمی خوره. شاید به دهان تو کال بیاد. هرطور که فکر می کنی درسته، ادامه بده. این چه طرز حرف زدن با یک تیزهوش است. می نویسم: - برای ادامه دادن نیاز به اجازۀ تو نداشتم داش. خواستم ببینم تو چه می کنی؟ می نویسد: - من هیچ کاری ندارم که بکنم. چوب برداشته ام فرو کرده ام در سطلی که زندگی گذشته ام رو تویش ریختم، دارم زیر و رو می کنم ببینم چه کردم. - خب. - خب هیچی دیگه. فقط بوی فاضالب می ده. دوست داری تو هم بیا. - ارزونی خودت. - من هم تعارفی نمی دیدم. خودت اصرار کردی. - اَه. با این مدل حرف زدنت. - باشه مدلمو عوض می کنم که حال تو خوب بشه... 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼