نون و القلم ✏️✏️✏️✏️✏️#ارسالی_از_بر_و_بچ
گوهر سرخ
نمی دانم این بچه کجا مانده کرده ، نگرانم دوباره فضولی کرده و رفته باشد سمت نظمیه چی ها .
حالا چه کار کنم ؟ مگر دستم به تو نرسد بچه .
نگران بود ، نمی توانست صبر کند . با عجله چادرش را از روی طاقچه اتاق برداشت و همانطور که بر روی سر می انداخت به سمت در حرکت کرد که ناگهان یادش افتاد که اگر نظمیه چی ها با چادر ببیندش او را زنده نمی گذارند ؛ اما حس مادری اش بیشتر از اینها بود که به فکر خودش باشد . در را باز کرد و با گفتن بسم الله الرحمن الرحیم دلش را به همان خدایی که تا الان نگهدارش بود سپرد .
اطرافش را نگاه کرد تا مبدا نظمیه ای باشد ، کسی نبود .
برایش عجیب بود که چرا کسی نیست بی خیال نظمیه چی ها با دلی پر از ترس و نگرانی به سمت مکتب خانه حرکت کرد .
به در مکتب که رسید نصف جان شده بود .
پشت سر هم دستش را می کوبید روی در . ملاحسن در را که باز کرد غرغر کنان گفت : چه خبرت هست ! سر آوردی آبجی ؟
خاتون نفس زنان پرسید : پسرم ، عباس . هنوز نیامده خانه . اینجا نیست ؟
ملاحسن اخمی کرد و گفت : آخه آبجی من ، این وقت شب پسر تو برای چی باید آمده باشد مکتب ؟ بعدش هم مگه نمی دانی آژان ها هر کسی چادر سرش باشه زنده نگذارند ؟ چرا از خانه ات بیرون آمدی ؟
این را که شنید ناامید شد و بر دیوار تکیه زد و گفت : حالا من چه کار کنم . ملاحسن دستم به دامنت . کمکم کن ، می ترسم به دست نظمیه چی ها افتاده باشه .
ملاحسن دلش برای زن بیچاره سوخت و لحضه ای فکر کرد وگفت : حدس میزنم کجا باشد . تو برو خانه ات تا آژان ها ندیدنت . من پیدایش میکنم و می فرستمش .
_ نه هیچ کدوم از نظمیه ها توی کوچه نبودند . منم میام دنبال بچه ام .
_ مگه میشه نباشند ؟ پس صبر کن لباس بپوشم الان میام .
همانطور که در کوچه پس کوچه های مشهد به سمت حرم می رفتند خاتون پرسید از کجا میدانی رفته باشند حرم ؟ ملاحسن گفت : خودم سر درس قرآن شنیدم که یواشکی با اون دوستش قول و قرار حرم را می گذارند .
خانه ملاحسن تا حرم راهی نداشت . رسیدند .
ملاحسن در ورودی حرم رو به خاتون کرد و گفت : من میروم داخل حرم تو هم برو مسجد گوهر شاد . ان شاءالله که پیدایش میکنیم .
خاتون چشم گفت ، و زیر لب برای ملاحسن آروزی سلامتی میکرد . و بعد به سمت مسجد گوهر شاد حرکت کرد . به نزدیکی های مسجد که رسید زنان و مردانی را دید که هراسان به بیرون می روند . یکی از آنها به خاتون که سمت مسجد می رفت گفت : نرو ، مسجد غلغله است . پر از آژانه .
خاتون بر سر خود زد و با چشمانی گریان به سمت مسجد رفت . با خود میگفت یا امام رضا جز این پسر کسی را ندارم . کمکم کن .
به داخل مسجد رسید و حیران به دنبال پسرش می گشت که ناگهان محمدتقی را دید .
خاتون محکم گرفتش و پرسید : شماها اینجا چیکار میکنید ؟ عباس ، عباس کجاست ؟
محمدتقی گریه کنان گفت : آنجا ایستاده . هر کاری کردم نیامد برویم . بعد خودش را در آغوش خاتون انداخت و گفت : تقصیر من نبود عباس اصرار کرد بیایم ، خاتون من میترسم .
خاتون محمدتقی را از خود جدا و بعد اشک هایش را پاک کرد و گفت : نترس عزیزم . از در مسجد برو بیرون ، برو سمت در خروجی . برو .
خاتون ایستاد و انگار تازه یادش افتاده باشد پسرش را هنوز پیدا نکرده ، با چشمانش را دور تا دور مسجد گشت زد تا اینکه عباس را دید . با صدای بلند عباسش را صدا زد . صدها نظمیه دیگر اضافه شد و مثل لشکر یزد اطراف مردمی که آن طرف مسجد بودند گرفتند و تفنگ هایشان را به سمت مردم بی گناه بردند .
فریاد می زد ، بلند تر از قبل : نه نه ، رحم کنید نامسلمان ها . یا امام رضای غریب .
میخواست به سمت پسرش برود که پیرزنی دستش را محکم گرفت و نگذاشت . در همین لحظه صدای تفنگ های لشکر یزد بلند شد .
خاتون گریه میکرد و صدا میزد : یا امام غریب .
فریاد می کشید . نمی توانست ساکت بنشیند و پسرش را ، تنها پشت و پناهش را از او بگیرند . دست پیرزن را کنار زد و به سمت نظمیه چی ها دوید .
به آنها که رسید با تمام توانش کلمه ها و واژه ها را در ذهن چید تا بگوید آنچه را که داشت زندگی اش نابودش می کرد : بی دین ها . چیکار میکنین . جلوی آقا ؟ بچه های امام رضا را برای خان تان قربانی می کنید ؟
نمی دانم چه شد که چادر خاتون سراسر خون شد و نفسش بند آمد ، دیگر گریه نمی کرد ، فریاد نمی زد و بعد آرام روی زمین افتاد ...
✒️ زهرا فرجی
#ماجرای_گوهرشاد...
پ.ن:
خیلی قشنگ بود...😍😍😍
قلمت آدم رو با خودش می کشید...✨
امروز هم
این زن های با محبتی💓
که شرایط حضور اجتماعی درست رو هم درک می کنن، کم نیستن!...😊💚
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
توی خونه جنگ جهانی💥 میشه... چون:
دست مامان خورده به شارژر و شارژر قطع شده و فرزند دلبند الان میخواد بره بیرون و گوشی شارژ نداره!
واویلا!
در همین لحظاته که
یه نعره وحشتناک ستون های خونه رو به لرزه⚡️ در میاره!
_ ماماااااااااااااااااااااااان!😬
_ از دست توووووووووووووو چیکار کنم آخه؟😡
_ الان چه خاکی تو سرم بریییییییییییزم با این کارات؟🥶
(بابت نوشتن این جملات واقعا عذر میخوایم...)
+ مامان!😬
+ همممم، چیزی نیست!☺️
+ میگم من برم بیرون زودی برمیگردم خونه.😊 قربونت بشم!😘❣️
.
.
.
درسته یکم سخته، اما
اگه رفتارت رو مدیریت کنی، احترام پدر و مادر رو نگه داری و آروم باشی،
سریع تموم میشه میره!😊😊😊
اما وقتی بدون کنترل هرچی از دهنت در میاد و میخوای، بگی و بکنی،
اون حرص و عصبانیت و ناراحتی اثر خیلی طولانی تری داره...😤⏳
چون دلت💔 رو خراب میکنه!
و حداقل تا چند روز انرژی منفیش تو وجودته...➖➖➖➖➖➖
#بزرگ_شدن
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
هرکسی میخواد کارش به نتیجه ⭐️ برسه،
باید کارِ شما رو بکنه!...
هرکسی میخواد راهش به مقصد💫 برسه،
باید راه شما رو بره!...
هر پیامبری که اومده،
هر چقدر رنج و زحمت💔کشیده،
هر چقدر که دین های خدا رو تبلیغ کرده،📣
اصل میوه دادنِ تلاشش، تو ظهور شماست!
🍏💚☘️🍏💚☘️🍏💚☘️🍏💚☘️
جاده ای که پیامبرا رفتن، مقصدش ظهوره...💛
یعنی
حاکم شدن تمدنِ خوبی ها توی تمام عالم!🌏
حاکم شدن امام... خوشبخت شدن مردم!😇
سلام... ای کسی که تمام پیامبران
خبرِ امید بخشِ✨ اومدنت رو دادن...
سلام... امید دنیا!🌱
سلام... مهربان من!💓
#مهربان_من
#میخواهم_یار_تو_باشم
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
7-از-دیار-حبیب.pdf
157.2K
📚بریده کتاب:
خیال میکند من دل ندارم، بی دلم💘.
من اگرچه سواد خواندن عشق را ندارم اما دل عاشق شدن دارم💞.
دل که برای دوست داشتن❤️ نیاز به الفبا ندارد.
بگذار ببوسم چشم های تو را که تا ساعتی دیگر رو به معشوقم گشوده می شود...
#از_دیار_حبیب
#سید_مهدی_شجاعی
پ.ن:
پی دی اف کتاب👆👆👆
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
تک رنگ
یه نکته ای بود قرار بود درباره ویکی پدیا بگیم... اینه: دانشنامه آمریکایی ویکی پدیا🇺🇸 به عنوان یه دا
#ارسالی_از_بر_و_بچ
سلام.
حرفتون درسته ولی من معمولا به دوستام درباره ی ویکی پدیا اینطور میگفتم :
شما داخل تلگرام در حالا عادی به مطالبی که توی کانال ها گذاشته میشه بیشتر از گروه ها استناد میکنی
این در صورتیه که همه میگن به حتی به حرفای کانالا هم گوش نکنین
ویکی پدیا ارزش استنداش در حد کانال هم نیس😐 در حد یک گروه تلگرامی یا واتساپیه
چون دانشنامه ی ازاده
یعنی من یچی باب میلم نیست میرم حذفش میکنم اون چیزی که باب میلمه رو اضافه میکنم به خبر یا کلا حذفش میکنم یا اطلاعات غلط اضافه میکنم...
منکه خودم به شخصه خیلیا رو دیدم که شبهه های بزرگی تو ذهنشون با همین چرت و پرتای ویکی پدیا رفته بود که با هزاران دلیل و منطق باز رفع نشدن
کلا منبع خوبی نی😒
پ.ن:
💞سلام یار صمیمی!💞
حرف شما هم بسیار درسته!✔️
نکته قابل توجهیه که ویکی پدیا دانشنامه ی #آزاد ه...
ممنون از راهنمایی مفید و کاملا به جاتون!!💐💐💐
#ما_صمیمی_هستیم
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این آمار وحشتناااااااااااااااااااااااکه!😱😱😓😰😭😭
پ.ن:
میگن... به خاطر سست شدن بنیان خانواده اس...🙁
خب... سست شدن بنیان خانواده به خاطر چیه؟!😮
#کلیپ
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
ذهن آدم خیابون🛣 نیست!
فکر نکن همیشه هرچی میاد تو، میگذره و میره...🖐🚫
گاهی یه عمررررررررررررر💫 موندگار میشه تو وجودت...
خودتو بذار مقابل...
حرفای خووووووب!🌈
انرژی های مثبت!❄️
تفکرات قشنگ!✨
دوستای باحال!🍀
صدا های زیبا!💓
صحنه های روشن! 🌟
.
.
.
.
.
ذهنت باصفا میشه... وجودت آباد...😍😍😍☺️😇
#کنترل_ذهن
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
#ارسالی_از_بر_و_بچ
💞سلام رفیق!💞
ممنون از همراهی #صمیمانه تون...🌷💗
مثلا دانشنامه تبیان،
و دانشنامه هایی که نه به همه چیز، اما به یه علم به صورت تخصصی پرداخته ان و معتبرن.✔️
اما نکته مهم اینکه
کلا گشتن توی اینترنت🌐 و پیدا کردن مطالب #درست و #معتبر، کاربلدی و تخصص میخواد!💡
خلاصه به این سادگی که فکر می کنیم نمیشه تو اینترنت به مطالبِ درست، دست پیدا کرد...
#ما_صمیمی_هستیم
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
#سو_من_سه
#قسمت_چهل_و_ششم
- بگم رد شم. فقط بدونید که تو کتابای تاریخی خود انگلیس اومده اما تو کتابای درسی ما نیومده. تازه تو سند بیست سی گفتن دیگه
تو کتابای درسی نباید از جنگ هشت ساله هم حرف بزنیم. فقط اگه دوست داشتید تخمه بخرید با چیپس و ماست فیلم یتیم خانه
رو ببینید. بدون منم کوفتتون بشه!
آرشام با التماس نگاه می کند به آقای مهدوی و می گوید:
- آقا نمیشه بقیه شو شما ادامه بدید ما از این مصطفی می ترسیم. آخرش یا ما یا این راهی گورستان می شیم!
- اصل دین اسلام، به زبان عرببیه. اینا براشون زبان مهم نیست. در حقیقت اینا دلسوزی برای ایران نمی کنند، آتش سوزی دینی تو دل ایرانیا راه انداختند. منتهی چون نود درصد ماها غیرت داریم روی دین، از اول نمیگن خدا، قرآن و اهل بیت نه، آهسته آهسته زیراب می زنن. اول میگن زبان عربی نه. خب اگر قرآن به زبان یونانی بود یا اتریشی، مشکلی نبود؟ انگلیس چرا، بله؟ آلمانی و فرانسه و چینی چرا. بله؟ زبان خارجی اگه بده کلا بده. نه اینکه زبانی که ما رو به خدا وصل می کنه بده. بعد هی میگن ایرانی ایرانی بمان. اون وقت رستورانی باکلاس تر و خفن تره که اسم غذاهای غربیش ناخواناتر باشه. دیگه از هات داگ و کاپوچینو گذشته.
الاغ مینو.
خرگینو.
سالاد استرالیایی فرانسوی.
بچه ها افاضه هایشان تمامی ندارد مخصوصا هم که مسلطند! مصطفی فقط دو دقیقه زمان می دهد و خیلی جدی می گوید:
- بسه. تا بهشون رو میدم.
- اقا به قرآن این مصطفی رو چیزخور کردن. این اصالتش خوبه امروز عوض شده.
مهدوی اصلا محل نمی دهد به حرف من. مصطفی هم سری تکان می دهد:
- میگن چرا توی کشورای همسایه می جنگید و پول ما رو خارج می کنید. دیگه آمریکا رو همه به عنوان ابرنکبت نه ابرقدرت که قبول دارند تو صد تا کشور پایگاه نظامی داره تحت عنوان
استراتژی دفاع برون مرزی. خوبه تو عراق و سوریه دفاع نکنیم، تروریست بیاد تو کشور خودمون بزنه دهن همه رو سرویس کنه. حمله ای که مردم ما، به نیروی دفاعی خودمون، دارند می کنند تو جهان بی نظیره. این کار فضای مجازیه. جوان و مردم خامند و حجمه خیلی زیاد و قدرت تحلیل و تفکر پایین میاد و ما هم هی هر جملۀ مزخرف رو فوروارد می کنیم. اصلا یه سؤال اگه دلشون برای جوون بی کار ایرانی می سوزه، چرا ایرانی، چای خارجی و شکلات خارجی، جوراب و کفش وکل لوازم آرایش خارجی مصرف می کنه! پس جوون بی کار مدنظرشون نیست، که اگه ایرانی بخرید نه ارز خارج میشه نه جوون بی کار می مونه. این حرکت مزورانه و دغل کارانۀ رسانه است که هر روزم یه چیز تازه علم می کنه و مردم هم خام می شند...
جواد می گوید:
- آخه اینطوری ارز از کشور خارج نمیشه که... ترکیه، دبی، آنتالیا، کانادا. فقط وقتی یکی بره کشورهای همسایه برای زیارت یا پول بده برای کمک، ارز از کشور خارج میشه؟
با تعجب ابروهایم را بالا نگه می دارم. تمام زندگی جواد می آید جلوی چشمم و می گویم:
- از کی تا حالا مدافع ارز شدی و کشورهای همسایه؟
- حرف حق مدافع نمی خواد. آدم باشی، خودخواه هم نباشی، ساده و خنگ هم نباشی، حرفای صدمن یه غازی که توی شبکه ها و
کانال های مجازی می زنند رو بلغور نمی کنی. دوزار فکر کن، این همه سفر خارجی و ماشین خارجی و لباس خارجی می خریم، نمی گیم وای ارز... بقیه چیزا مشکل داره.
می گویم:
- یکی بگه که ماشین باباش و مامانش هفتصد میلیونی نباشه.
به هیچ جایش نمی گیرد:
- حرف حق رو همیشه آدم وار بگو!
و مصطفی برای اینکه بحث را تمام کند می گوید:
- یه آدمایی هم مثل شما چهارتا هرچی اونا... می کنن، جمع می کنید.
جواد اول خودکار پرت می کند سمت مصطفی که جا خالی می دهد و آرشام کفش پرت می کند. من خودم را و علیرضا دفتر مقابلش را...
می نالم:
- آقا به خدا کشته شد خونش گردن خودشه!
نمی گذارد آقا جواب بدهد و می گوید:
- بیخود. سه هزار ساعت پای چرت خونیای موبایلتون نشسته بودید هیچ مشکلی نبود. همۀ صد ساعتی که وقت گذاشتم علیرضا رو
بیارم تو جمع خودمون رو هیچ... باید یک ساعت بشینید مثل آدم گوش بدید تازه بعدش طرح دارم، همه می گید چشم و الا چشمتون رو در میارم!
- تکبیر!
- الله اکبر...
اصلا اگر شما بگویید ذره ای کوتاه بیاید هیچ. ادامه می دهد:
- مهاجمانه؛ یه بند دارند توی فضای مجازی سمت ما هجوم میارند. یه مدت گیر دادند هسته ای یه مدت گیر دادند موشکی، یهو هماهنگ می ریزن سرمون چرا عزاداری محرم و صفر. هماهنگ می ریزن سر اینکه ولایت فقیه چیه؟ دیکتاتوری؟ چرا سانسور...
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
نه چون قسمتای آخره و دلمون نمیاد سو من سه تموم شه...🙁😔
بلکه
چون این قسمتاش به #دوبار_خوانی نیاز داره و یخورده 🤔😍میخواد
این چند قسمت پایانی رو #یکی_یکی تقدیم تون می کنیم...💛💛
راستی!
نظری انتقادی پیشنهادی حرفی صحبتی گفتوگویی... درخدمتیم!😊
#ما_صمیمی_هستیم
🌸 @yaranesamimi 🌸
تا حالا به خاطر این همه ظرافتی
که خدا تو جسمتون گذاشته،
ذوووووووووق😍😍😍 کردین؟؟
#تلنگر
#تفکر
#خدای_مهربانم
پ.ن:
این تازه جسمه و این همه متخصص و دانشمند تو دنیا🌏
هر کدوم گوشه ای از یه گوشه از دانش جسم رو بلدن!😶
بماند که تو همینشم موندن و علم تجربی ثابت نمونده...!
حالا برای روووووووووووح💛
میشه به حرفِ کدوم عقل و علمِ کاملی اعتماد کرد؟!😬
به جز خودِ خالق روح...💟
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
🌎 اون قسمتے از زمین ڪِه شَبه، ڪِه تاریکه،
تاریکه چون پُشتِش به خورشیده!
مُقَصّــــــــــــــر، خودِشـہ...
و اِلّا خورشید، ڪِه دائماً نور میده!☺️
🌎 اون قسمتے امّا از زمین ڪِه روشنه،
روشنه چون روش بِه سمتِ خورشیده!☀️
و از نورِ دائمیِ خورشید #استفاده میکنه!
💌 ﺍے ﺍنسان!
ﻫﺮ نیڪے که ﺑـہ ﺗﻮ مے رﺳه، ﺍﺯ ﺧﺪﺍﺳﺖ
و ﻫﺮ ﺑﺪے ﺑـہ ﺗﻮ مے رسه، از خودِ توئه!🙃
-نساء/۷۹-
زمینے که "سَحَر"، نقطهےِ پشیمونے از تاریڪیه براش؛
"طلوعِ فجر" هم براش لحظهی باز شدنِ آغوشِ خورشیده!🙂
اگه تاریکے،
روتو برگردون سمتِ خُدا (❤️)
از تاریڪے پشیمون بشے،
آغوشِ خُدا باز میشه❣️
"بالاخره هر سَحَرے، یه طلوعِ فجر هَم داره!"✨💛✨
#سحر
#خورشید
#خدای_مهربانم
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
تک رنگ
⚠️👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
#نقد_کتاب
#من_پیش_از_تو
نوشته ی جوجو مویز
ترجمه ی مریم مفتاحی
زندگی در #غرب را نه آن گونه که تصور ماست،
بلکه آن طور که واقعیت است را می توانید در کتاب های داستانی شان ببینید.(البته اگر کسی مایل باشد که ببیند)
انسان های غربی پر شده اند از«خودشان».
فرقی ندارد،
پیر و جوانشان دنبال این هستند که «من» شان را چگونه لذت مند جلو ببرند.
داستان دختری که درخانواده متوسط زندگی می کند و برای آنکه بتواند روال معمولی دنیایش را بگذراند باید کار کند.
کار کند که بخورد و بپوشد.
بخورد که کارکند.
چرخه ی حیوانی که دردنیا حاکم شده است.
آن طرف یک پسر پولدار که دراوج لذت های دنیا بوده و براثر تصادفی فلج و خانه نشین شده است.
پول که باشد می شود با دو مستخدم همه چیز را اداره کرد.
یکی دختری که دل به دلش بدهد.
یکی هم مردی که تمیز کاری هایش را کند.
پدر و مادر غربی اش هم که دنبال «من لذت بر خودشان» هستند.
اتفاقاتی که بین این پسر فلج و این دخترمی افتد داستان را جلو می برد و شما را همراه می کند.
پسر فلج داستان مغرور است.
او خوشگذران، پردرآمد و پر آرزو بوده که باتصادفی تمام آرزوهایش بر باد می رود.
حالا به موسسه ای پول داده و روز مرگش را هم تعیین کرده تا در موسسه بستری شود و آنها آنرا به دیار باقی بفرستند.
این موسسه هرکس که از زندگی سیر شده باشد را با آرامش می کشنش!!!
به اصرار پدر و مادرش (که هر دو پی عشقشان هستند سوا سوا !) قبول می کند زمان خودکشی اش را عقب بیندازد .
عشق دختر به خودش را می فهمد اما چون اینطور زندگی کردن را بی فایده می بیند باز هم سر موعدش در موسسه بستری می شود و با کمک آنها می میرد.
محبت در غرب انگار که مرده است.
من به غرب و آمریکا سفر نداشته ام اما کتاب های داستانی ای که نوشته خودشان هست زیاد می خوانم.
مبنای زندگی شان انگار فقط #لذت است لذت.
حالا در این میان اگر کسی از بین برود یا آسیب ببیند و یا هرچیز دیگر،چندان تو را نباید اذیت کند.
خودت را دریاب بقیه چیزها به جهنم.
رمان جذابی که تو را با خودش امیدوارانه می کشد و همین هم باعث می شود که تو زندگی دختر ورزشکار را ندیده بگیری که بخاطر نان و جا و شهوت با هم همخوانه می شوند.
همچنین پدرو مادرهای خودخواه دختر و پسر فلج را ندیده بگیری، به امید پایان خوش داستان.
ولی مواجه می شوی با یک ناکامی بزرگ و اندوه آور برای دختر و یک خودکشی وحشتناک قانون مند و با کلاس برای پسر فلج .
خلاصه اگر رمان را با چشم باز بخوانی،یه دور کامل سبک زندگی خانوادگی و سبک زندگی جوانان اروپا و آمریکا را درخواهید یافت.
خیلی از رمان های اینترنتی همین مدل دستمایه را دارند.
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
#سو_من_سه
#قسمت_چهل_و_هفتم
- منم جواب هیچ کدوم رو بهتون نمیدم خودتون که انقدر توی سایتا و کانالا و پیجا دور می زنید یه بار برید دنبال حرفایی که جواب ایناست. فقط یه کتاب هست که خاطرات یه رتبه دو رقمی کنکوره که مثل ترقه خرابکار بوده، خواستید بخونید. نخواستید هم به درک. اسمش؛ در جستجوی ثریا.
جواد طاقت نمی آورد و می گوید:
- مصطفی به جون خودم اگر این کتاب رو مثل آدم کادو نیاری دم خونمون بلایی سرت می آرم که این آرشام به حالت گریه کنه.
- خیلی حرف می زنی جواد. فقط گوش بده. مرعوبانه؛ همین ماها هستیم که تا میگن جنگ می گیم بیا هسته ای دو دستی تقدیم شما. خب اونوقت هی تو سر خودمون می زنیم که چرا ما توسعه نمی یابیم؟ بیا نظامی و موشک هم مال تو... نظاممون رو هم عوض کن فقط با ما نجنگ. فکر کردی اونا میان نازی می کنن. نه بابا قتل عام می کنند مثل عراق و افغانستان و لیبی و صدسال پیش خودمون که شاه گفت بیا شمال برای روسیه، جنوب برای انگلیس... نتیجه شد؛ نُه میلیون یعنی نصف جمعیت اون روز ایران کشته. انگار نه انگار هشت سال جنگیدیم یه وجب خاک ندادیم. هسته ای رو هم که ندزدیدیم کار و فکر بچه های خودمون بوده نوش جونمون. اونام فهمیدن با اسم جنگ رای عوض می کنند تحریم می کنند و...
بدون اینکه نفس بکشد می گوید:
- حالا هم هر کی دلش می خواد بدبخت بشه، باشه هرکی نمی خواد باید طرح من رو اجرا کنه.
- آقای مهدوی! جان من شما یک لحظه نبینین ما یه دور اینو صاف کاری کنیم خیلی دور برداشته.
آقای مهدوی به آرشام نگاه نمی کند و با یه من اخم می گوید:
- طرحت!
گلو صاف می کند. تخته را پاک می کند و می نویسد:
- هدف: ارتقاء اندیشه ما نسل جووون!
برنامه: مطالعۀ منابع اصلی در زمینۀ تاریخ ایران و تاریخ اسلام و دشمن خبیث شناسی!
روند اجرا: معرفی کتب توسط آقای مهدوی!
مطالعه: توسط ماها!
جلسۀ نقد و بررسی و پاسخ به شبهه ها: توسط آقای مهدوی!
پذیرایی هر هفته با جواد... هفتۀ بعد با جواد و آرشی، هفتۀ بعد وحید و آرشی و جواد، هفتۀ بعد علی و وحید و آرشی و جواد!
مدیر ناظر: آقا مصطفی!
و می دود. گچ را پرت می کند و مثل تیر در می رود. چنان می دویم. چنان می دود. کفش به پای هیچ کداممان نمی ماند. دو سه تا می خورد و بقیه اش را نه. تا بیرون مدرسه دنبالش می رویم و غیب می شود. وقتی برمی گردیم آقای مهدوی پای تخته تاریخ جلسات را هم نوشته است. حرفی نمی ماند...
........
- خدا رو رقیب نبین، رفیقه. تو هم رفیق ببین!
حرف هایش شنیدنی نیست، نوشیدنی است...
-باید با تمام وجودت بخواهی و سلول هایت را دوباره متولد کنی...
- مامان و بابا رو با نوزادشون تصور کن! اصلا قبل از به دنیا اومدن! مادره بارداره، نه بچه دیده، نه این بچه براش کاری کرده، فقط زحمت. نه درست غذا می تونه بخوره، نه درست بخوابه، نه درست بشینه، سیستم معده روده هم قاطی می کنه حسابی! اما همین مادر کلی قربون صدقۀ تودۀ سلولی میره تا به دنیا بیاد. پدره هم نه بچه دیده، نه حسش می کنه، فقط می دونه داخل شکم مادر هست. شروع می کنه به محبت به زن و خرید برای زندگی و کار بیشتر. تا به دنیا بیاد یه چلمبه گوشت، که نه درست می بینه، نه عکس العمل نشون میده، واسه خودش گریه می کنه، واسه خودش می خوابه، می خوره، بالا میاره، کثیف می کنه! اینا چیه وحید؟ هیچ سودی برای پدر و مادر نداره، اما اونا دریای محبتن براش. همۀ زندگیشون با این بچه شناخته میشه. خدا این کارا رو می کنه. حالا خود خدا با ماها چطوریه؟ قبول کن که رفیقه! رفیقی که شاخ تر و بی مثل تر از اون نیست. قبل از اومدنمون برامون چیده. حیف نیست جلوش وایسی و بگی: برو خدا... همه چیزت با این خداست. اصلا همۀ دار و ندارت از این خداست. اصلا نگاه این خدا همه ش دنبال توئه. مال توئه. خواهان توئه. کجا داری می چرخی؟ دقیقا همونجا داره باهات می چرخه. می خوابی؛ بیداره و هواتو داره. هستی و نیستی؛ پات وایساده و هست. نمیشه حذفش کرد. هست و نیستت مال اونه.
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
انگار...
تازه دو روز پیش بود که تابستون🌈 شروع شد!!
همین چند روز قبل امتحانا تموم شد و...
نفس راحت 😚 و...
تا چند هفته هی به بهانه استراحت... رفت!⌛️
چند وقتیم مسافرت و سیر و سفر... رفت!
یه مدتم که کلا حس فعالیت نبود... رفت!⏳
از اول شهریورم که بوی مدرسه... رفت!
الان...
به همین زودی سه ماه گذشت!! ❌ ❌ ❌
اما...
نوجوونِ با نشاط💓
توی هر لحظه اش یه اقدام مهم انجام داده!🌟
تو هر ساعتش یه حرکت طلایی رقم خورده!🔅
هر روزش یه پله، دو پله، سه پله... رفته جلو!🔰
هر هفته اش کلی فرق داره با هفته ی قبلش!💫
هر ماهش یه مسیر طولانی و مهم رو طی کرده!✨
هر سال خوبیهاش بارها و بارها بهتوان رسیده!🌿
تو طوـــــــــــــــــــــلِ عمرش، کلی چیز بدست آورده!!💖
این آدمه که خوشبختی از بالا و پایین زندگیش می باره...💦
چون بالا و پایین، چپ و راست، «بهترین»استفاده رو کرده!💙
با سرمایه فرصتش، ارزشمندترین چیزها رو خریده...⭐️
خوشبختی دقیقا همینه! تمام!...
#خوشبختی
#مدیریت_زمان
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼