eitaa logo
تک رنگ
9.9هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
1.5هزار ویدیو
85 فایل
یه وقتایی می‌شه به درو دیوار می‌زنی که یه آدم☺️ باشه تا حرفاتو براش بگی من رفیقتم، رفیق🥰 به تک‌رنگ خوش اومدی😉 #حال_خوب_من #کانال_نوجوونی ادمین: @yaranesamimi
مشاهده در ایتا
دانلود
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
࿐‌🌹࿐‌🌹࿐‌🌹࿐‌🌹࿐‌ غیرت ایرانے زمان و مکان نمے‌شناسد ! 🌱| 🗳| 🌼| - - - - - - - - - - - - - - - 🇮🇷༿➩ @takrang1
🇮🇷| ° • آنچه گذشت . . . 😌😃 به روایتِ تصاویرِ نابِ تک‌رنگے‌ها . . . 😍😎 ° • 🧡| 🗳| .🍃~🌸「@takrang1」🌸~🍃.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥این خانم بی حجاب در روز جلوی وطن فروشان وابسته به سعودی می ایستد👆 درود بر شما در سرتاسر جهان. ╭┅───────┅╮ 🏘 @takrang1 ╰┅───────┅╯
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انتخابای ما بیش‌تر از اون چیزی که فکر می‌کنیم، موثرن! اگه خیلی کلیپا رو دانلود نکردی و ندیدی، این یکی فرق داره! هم ببین هم برای رفقات بفرست😉 🪴@takrang1
عصری داشتم می‌رفتم بیرون، پسرم که روی مبل دراز کشیده بود تا فهمید دارم می‌رم بیرون گفت: _مامان فردا ورزش دارم‌ آقامون گفته حتماً با کفش مناسب بریم، یه جفت کفش ورزشی هم برای من بخر. گفتم پس پاشو حاضر شو خودتم بیا‌. جواب داد: حال ندارم مامان خودت بگیر دیگه. خریدهام رو انجام دادم، یه کفش هم برای پسرم خریدم. وقتی از توی کارتن درش آورد، تمام وجودش بهت شد: _ ماماااان! صد رحمت به کفش‌های میرزا نوروز، من روم نمی‌شه اینو بپوشم. منم شب، قبل از خواب، کفش رو از کارتن درآوردم. جفت کردم‌ و گذاشتم جلوی در که صبح بپوشه. فقط یه یادداشت نوشتم، گذاشتم داخل کفشش. 👌کسی که زحمت انتخاب را نمی‌کشد، باید تسلیم انتخاب دیگران باشد. 🪴@takrang1
سلام دوباااااره! ما اومدیم با اعلام برنده‌های جدید😍 مبارک همگی بااااشه😎 🪴@takrang1
هدایت شده از  تک رنگ
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انتخابای ما بیش‌تر از اون چیزی که فکر می‌کنیم، موثرن! اگه خیلی کلیپا رو دانلود نکردی و ندیدی، این یکی فرق داره! هم ببین هم برای رفقات بفرست😉 🪴@takrang1
یه داستان کوتاه ولی خوندنی😍 🙃 «ولی من رای میدم. چون پسرم اتیسم داره.» همین‌که جمله‌ام تمام شد با ترمز محکم و ناگهانی راننده، همه هُل خوردیم سمت جلو. نمی‌دانم خشونت توی ترمزش به خاطر تعجب بود یا از مخالفت صریح و قاطعم با حرف‌هایش جا خورد. مسافران در حال نچ نچ، داشتند خودشان را به عقب بر می‌گرداندند که راننده پنجره‌اش را پایین کشید تا صدای «گوسفند» گفتنش به ماشین جلویی برسد. از پنجره باز شده، سوز هوای بهمن‌ماه می‌خورد توی صورتم و مرا با خودش به بهمن پارسال می‌برد؛ وقتی که توی همین تاکسی‌های سبز رنگ نشسته بودم و بین انگشت‌هایمْ کاغذ آدرس داروخانه‌ای در کوچه پس کوچه‌های جنت‌آباد شمالی را فشار می‌دادم. یک واسطه بهم اطمینان داده بود که آنجا رسپیریدون دارد؛ قرصی کوچکتر از عدس. اندازه نقطه‌ای که توی زندگی پسرم بین کلمه مرگ و زندگی فاصله می‌انداخت. پسر دو ساله من، درکی از ارتفاع نداشت. این یک نوع کم‌حسی در اتیسم است. بدون آن قرص، ممکن بود خودش را از هر بالا بلندی به پایین پرتاب کند. آن سطح مرتفع می‌خواست مبل باشد یا قله‌ی سرسره‌ای در پارک. می‌توانست پشت بام خانه‌ای سه طبقه باشد یا پنجره باز ماشین در حال حرکت. وقتی به مقصد رسیدیم هوا تاریک شده بود. رفتم توی داروخانه خلوت. ناخودآگاه با صدای پایین‌تر از معمول از مرد پشت شیشه پرسیدم رسپیریدون دارید؟ مرد چند ثانیه‌ای به من نگاه کرد. انگار می‌خواست از دزاژ استیصال صورتم شناسایی‌ام کند که آیا واقعا کودک اتیستیک دارم یا نه. منتظر جواب دستگاه خیالی دروغ‌سنجی‌اش نماندم. نسخه را از کیفم بیرون کشیدم و گفتم: _آقا بخدا برای همین کاغذ ۳۷۰ تومن پول ویزیت روانپزشک اطفال دادم. ثبت اینترنتی هم هست. می‌تونید کدملی بچه‌مو چک کنید. بغض اگر چهره داشت، در آن لحظه حتما شکل من بود. سراغ رایانه‌اش نرفت. فقط جوری با احتیاط و آهسته برگه قرص را روی پیشخان گذاشت که انگار داریم کوکائین رد و بدل می‌کنیم. تشکرکنان قرص را توی دستم فشار دادم. هنوز در خروجی را باز نکرده بودم که صدای مرد توی داروخانه پیچید: _خانم این آخریش بود. دیگه اینجا نیاین. آنجا به اشک‌هایم اجازه ریختن ندادم. اما کمتر از یک هفته بعدْ دیگر دلیلی برای اختفای اضطرابم نداشتم و می‌شد راحت و رها گریه کنم. توی تاکسی بودم. قرص‌های تو برگه یا بهتر بگویم، روزهای آرامش خانه‌مان، تمام شده بود. صبح زود، کاسه‌ی چه کنم را برداشته بودم تا آن را سمت متصدی داروخانه سیزده آبان بگیرم. راننده، رادیو را برای اخبار ساعت هفت روشن کرد. گوینده اخبار، اول مطمئن‌مان کرد که اینجا تهران است؛ و صدا، صدای جمهوری اسلامی ایران. بعد جوری که انگار مخاطبش فقط خود خود من باشم متن اولین خبر را خواند: _دانشمندان ایرانی توانستند قرص رسپیریدون را بومی‌سازی کنند. ماده اولیه این دارو در لیست جدید تحریم‌ها علیه ایران قرار داشت. این دارو برای درمان و کنترل اتیسم به کار می‌رود... نه صورتم را پوشاندم و نه صدایم را پایین آوردم. اشک شادی که پنهان کردن ندارد. شیرین‌تر این که تنها بیست روز بعد، همسرم با سه برگه رسپیریدون از داروخانه‌ی محله‌مان به خانه آمد. من رای می‌دهم چون پسرم اتیسم دارد. چون می‌دانم اگر با صندوق‌های خالی اقتدار و امنیت این مملکت خال بردارد، هزاران مادر نگران مثل من، برای یافتن داروهای ساده‌ای مثل تب‌بر و سرماخوردگی، راهی این مسیر پر رنج می‌شوند. این تنها جایی است که نمی‌خواهم هیچ مادری درکم کند‌. 🪴@takrang1
این عکس رو یکی از شما برای ما فرستادید و گفتید این نامه رو تو خونه‌تون انداختن! وقتی این نامه رو خوندم، بغض کردم... خوش‌به‌حال کسائی که در حد وسعشون، هم‌وطناشون رو دعوت به انتخابات کردند :) نکنه من و تو جابمونیم! 🪴@takrang1
🔴 ثبت آخرین رای ... 🔹️مرحوم یوسف یوسفی رمی ساعت ۹:۳۵ صبح با حضور در شعبه اخذ رأی مسجد امام خمینی روستای رمنت شهرستان بابل در شرکت نمود و در ساعت ١۶ دار فانی را وداع گفت. صبح امروز رهبر انقلاب: «در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست.» برای شادی روح این پدر فاتحه بخونید @takrang1