#بریده_ویژه
تو هم می توانی برای امام زمانت فقط دعا کنی...
اما با صلوات، فقط دعا و صلوات... کار درست نمی شود...
باید هم دعا کنی، هم حرکت...
امام حاکم عالم باشد، کارها خدایی می شود...
پیروان بد عهد رسول خدا(ص)،
علی(ع) را سال ها خانه نشین کردند.
و ما اگر پیروان وفاداری بودیم،
حجت بن الحسن صد ها سال بیابان نشین نمی شد!
#پدر
#نرجس_شکوریان_فرد
🌺@yaran_samimii
samimane.blog.ir🌺
#بریده_ویژه
مدت عمر من و شما طولانی نیست.
در همین زمان کوتاه ثبت نام می کنند برای یاری حجت بن الحسن و بر دوش هرکس کاری می گذارند.
بار دنیایت را از دوشت بگذار پایین، تا بتوانی کار و بار حضرت را به دوش بکشی. ناکام از دنیا نروی...
ناکامان جوان مرده ها نیستند، بی نصیبان از یاری امام اند.
شیطان های بزرگ و کوچک آمده اند برای ناکام کردن من و شما از نعمتی که پیش درآمد ظهور است...
چون پاره های آهن باش و تا پای جان، پای امام بمان!
#امام_من
#نرجس_شکوریان_فرد
پ.ن:
رفقایی که دنبال جواب اون سواله ان که «چجوری یه نوجوون منتظر باشیم؟»
این پست یه نکته خیلی کلیدی داره...⭐ خیلی کلیدی...🌟
🌺@yaran_samimii
samimane.blog.ir🌺
#بریده_ویژه 📗🌱
قالیچه را برمیدارم. کتابم را زیر بغلم میگیرم و در پناه سایه دیوار حیاط دراز میکشم. اگر نمیترسیدم که اهل خانه بیدار شوند، فواره حوض را باز میکردم و از صدای آب لذت میبردم. در این فضا حال و حوصله خواندن درباره تاریخ آمریکا را ندارم. کتاب را بالای سرم میگذارم که نبینمش. دستم را زیر سر ستون میکنم. بوی ریحان و تره حالم را جا میآورد. به قول مسعود: چینهدان احساسم پر از لذت میشود. خیره میشوم به قامت کشیده ریحانها و برگهایی که از دو طرف دستشان را باز کردهاند. ماچ😘 صدا داری برایشان میفرستم که صدای خنده علی متوقفم میکند:
– حالی میکنی ها.
لبم را تو میکشم و نگاهم را بالا میآورم، دمپایی میپوشد و میآید:
– عشقاند این ریحونها.😍
با تعجب چشمانش را گشاد میکند:
– دیگه نه به این غلظت.😳
این جنس مذکر، اگر کمی دلش را روغنکاری میکرد، دنیا خیلی قشنگتر میشد. اصلاً کجا ظرافت و لطافت را میشود حالی اینها کرد. هر چند که هر وقت دلشان بخواهد، قوه ادراکه تشخیص زیباییشان بالاست. و الا که مثل بُلَها فقط نگاهت میکنند و تو باید ممنون باشی که قضاوتت نمیکنند.
مینشینم تا علی هم بنشیند. میگوید:
– خوشمزگی و خوشبوییشو قبول میکنم، اما درک لذت عشق❤️ را باید دفاع کنی.
شانه بالا میاندازم و میگویم،
-تو دراز بکش و از زاویه دیدی که من داشتم چند دقیقه نگاه کن، بعد حسّت رو بگو.
بلند میشوم و کمی از قالیچه فاصله میگیرم تا تمرکزش به هم نریزد. علی دراز میکشد؛ حالا دارم از بالا ریحانها🌱 را میبینم. همه دستها رو به آسمان بلند شدهاند. چه بانشاط… یاد باغچه طالقانمان میافتم. ظهرها و غروبها با چه ذوقی سبزی میچیدم. دلم برای آن روزها تنگ شده است. پدربزرگ وقتی سبزی میکاشت و به درختها رسیدگی میکرد، همصحبتشان هم میشد، گاهی برایشان حافظ و سعدی زمزمه میکرد. گاهی همینطور که بیل میزد درددل هم میکرد، زمانی خسته کنار جوی آبشان مینشست و تسبیحش📿 را به یاری میگرفت و لذتمند نگاهشان میکرد. فرق آن میوهها و سبزیها را فقط موقع خوردن میفهمیدی.
کنارشان مینشینم. نوازششان میکنم. زیر دستانم تکان میخورند. حال خوشی پیدا میکنم. گروهی را هماهنگ به رقص واداشتهام.☺️ میگوید:
– دارم کمکم حرفتو قبول میکنم.
ریحانی را میچیند و همینطور که بو میکند رو به آسمان دراز میکشد. و زمزمه میکند:
– عشق. عشق برای تولد یک ریحون، زیبایی یک ریحون، عطر✨ یک ریحون. کاش میشد این درک و حس رو منتقل کنی به بقیه.
مگر چشم و گوش را از آدمها گرفتهاند که فریاد زیبایی طبیعت را نمیشنوند و نمیبینند. خودشان را به دیدن مصنوعات عادت دادهاند و دل به دل یک گل و سبزه نمیدهند.
– بعضی حسها رو باید آدم خودش دریافت کنه. وقتی براش بگی نمیتونه همراهت 👣 جلو بره. نهایت و نتیجهای برای این فکر کردن نمیبینه.
– نهایتش رسیدن به خالق زیباییهاست🌷 که توی خوشگل پر سؤال دیوونه رو آفریده که خواب رو از کله آدم میپرونی.
#رنج_مقدس
#روز_طبیعت
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir 🌼