eitaa logo
تک رنگ
9.7هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
86 فایل
یه وقتایی می‌شه به درو دیوار می‌زنی که یه آدم☺️ باشه تا حرفاتو براش بگی من رفیقتم، رفیق🥰 به تک‌رنگ خوش اومدی😉 #حال_خوب_من #کانال_نوجوونی ادمین: @yaranesamimi
مشاهده در ایتا
دانلود
از کتابخانه که بیرون می آییم، کتابم را می دهم به جواد و راه را کج می کنم سمت کافی شاپی که قرار گذاشته ام. قید شهرآورد پایتخت را زده ام. بچه ها رفتند، در حالی که همیشه اول من پایه بودم. جواد خیلی اصرار کرد که قرار را جابه جا کنم اما نمیتوانم. میترا بغض کرده بود. دلش می خواست بیاید ورزشگاه. به خاطر او قید این دیدار را زدم. میترا در ذهنم جا گرفته است و دلم هم می خواهدش. کاش این را بفهمد. کم نوری فضای کافه و رنگ قهوای کلافه ام می کند. میز کنار شیشه را انتخاب می کنم تا بتوانم بیرون را ببینم. میترا از ماشین پیاده می شود. موبایلش را کنار گوشش گذاشته و دارد می خندد. از خیابان عبور نمی کند تا صحبتش تمام شود. قبل از آنکه گوشی اش را داخل کیفش بگذارد صفحه اش را می بوسد. چیزی توی دلم بالا و پایین می شود. در کافه را که باز می کند تیپ صورتی ملوسش تازه به چشمم می آید. مثل عروسک هایی که توی و یترین مغازه ها هستند دلبر شده است. برایش دست تکان می دهم و لبخند شیرینش را تحویل می گیرم. با ذوق به سمتم می آید و خودش را لوس می کند: - وای دلم برات یه ذره شده بود! صبر می کنم تا بنشیند. چشم هایش را می دوزد به چشم هایم. لنز طوسی اش، زیبایش کرده، اما: - کاش می شد رنگ چشمای خودتو ببینم. تا باور کنـم از ته دلت می گی؟ با این حرفم لبهای قرمزش را تو می کشد و ابروهای کمانش درهم می رود: - چرا اینجوری حرف می زنی؟ خـودت این رنگ رو برام خریدی، منم فقط برای تو گذاشتم، عشق من! صحنه ای در ذهنم تکرار می شود. این صحنه چندبار دیگر برایم پیش آمده است... لعنت به من. همین را به سعیده و بقیه می گفتم. نمی دانم چرا یک لحظه حس می کنم دروغگوها لنز می گذارند. - خوب شد نرفتی دربی؟ دستی برای کافه دار تکان می دهم و اشاره می کنم که سفارش هایم را بیاورد. و ادامه می دهم: - نتونستم برم. دیشب بغض کردی. منم نرفتم. تکان خفیفی می خورد اما: - وای. عزیزم! اینطوری که می گی دلم می خواد برات بمیرم. دلم آشوب می شود و دستش را می گیرم. لبخند که می زند، زیباتر می شود. - هر وقت شد با هم می ریم استادیوم؛ هر چند که مزخرف بازاریه. - من عاشقشم، فوتبالای خارجی تا رو ی کول بازیکنا هم تماشاچی زن نشسته، مال ما حلال است، حرام است؟ حرام است... - کم کم اونجا رو هم شما دخترای زر زرو می گیرید. یکی دو سال صبر کن، دیگه جای ما پسرا نمی شه، مثل تو ولو می شن اونجا! - اووم دوست دارم، من... استادیوم... دوست... اصلا خودم خواستم که استادیوم رفتن زن ها هم باب بشود. اما الآن که فکر می کنم می بینم میترا را ببرم آنجا دیگر چطور جمعش ّکنم. تصور شر و شورش تمام حس دیدن را از چشم و چارم می گیرد: - مگه اونجا جای توئه! اینقدر خودمون به لش می کشیمش که خودتون فرار می کنید. - ما هم پا به پاتون میایم، منو ببر، حداقل ببر یه بار والیبال ببینم. وای من می میرم اگه نبریم استادیوم... والیبال که راه می دن، دیدی بازی های قبل زن ها هم بودن. نتونستم بابا رو راضی کنم. می گفت:« فرق اینجا دیدن و اونجا چیه؟» منم تلافیشو تو خونه درآوردم بس که سروصدا کردم. حواسم را پرت می کند. انقدر شیرین است که تلخی افکار مزاحم را ببرد و من را رام خودش کند. تا هوا تار یک نشده می رسانمش سر خیابانشان و برمی گردم. شب بچه ها زنگ می زنند. - خاک تو سرت که نیومدی! - بمیر بابا! - احمقی دیگه! میترا همیشه هست. اصلا کف خیابون پر از میترا است، دربی رو از دست دادی... - اسم میترا رو تو دهنت نیار! - غصه نخور، افتضاح باختید، خوب شد نیومدی به روانت مالیده می شد! جواد گوشی را می گیرد و از سروصدا دور می شود و می گوید: - خوبی تو! الآن نرمالی یا باید بالانست کنند؟ - کجایید شما؟ - َاومدیم فلا بخوریم... مهمون قرمزاییم. تو کجایی؟ بیرونی؟ - آره. تازه میترا رو رسوندم داشتم می رفتم خونه. کجایید بیام! می روم پیش بچه ها، لذت بودن با میترا را به کامم تلخ می کنند؛ بسکه از صحنه ها و لحظه ها حرف می زنند. بر پدرشان لعنت که حسرت می اندازند توی خیکم و خالی ام می کنند. 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
😍 "رفقای قدیمی" یادشونه!😉 تا حالا توی "یاران صمیمی"🌸🍃 چهارتا رمانِ فوق العاده رو از اولِ اول📚 تا آخرین صفحه خوندیم!😋 اگه تازگی به جمع مون خوش اومدید😉 حتما سراغ این رمان ها برید!🏃‍♂️🏃‍♂️🏃‍♂️ 💚 🧡 ❤️ 💙 برای پیدا کردن قسمت مورد نظرتون، از این این هشتگ ها استفاده کنید.👇 تا راستی! منتظر خبر هاے خوشے باشید!😃📖📚✨ 😎 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir 🌼
#ارسالی_از_بر_و_بچ 💞سلام یار صمیمی!💞 این هشتگ ها رو در کانال جست و جو🔎 کنید: #رمان_از_کدام_سو #رمان_هوای_من #رمان_سو_من_سه #رمان_رنج_مقدس اولین قسمت هر چهارتا رمان📚 میاد و میتونید هرکدوم رو که میخواید، بخونید.😇 ضمنا! تمام کتاب ها با اجازه از نویسنده و ناشر در کانال گذاشته شده.☺️ #ما_صمیمی_هستیم 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir 🌼