eitaa logo
تک رنگ
10هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.5هزار ویدیو
85 فایل
یه وقتایی می‌شه به درو دیوار می‌زنی که یه آدم☺️ باشه تا حرفاتو براش بگی من رفیقتم، رفیق🥰 به تک‌رنگ خوش اومدی😉 #حال_خوب_من #کانال_نوجوونی ادمین: @yaranesamimi
مشاهده در ایتا
دانلود
•○~🌌~○• •••<{شب اول}>••• یکی از نزدیکان شهید آیت الله بهشتی تعریف می‌کند: به اتفاق دکتر و محمد رضا فرزند ارشد ایشان نزدیک قبرستان قدم می‌زدیم. می‌دانستیم که قبر مارکس هم همانجاست. به شوخی گفتم این دو سگ هم دارند می‌روند سر قبر مارکس فاتحه بخوانند. و به دوتا سگی که داشتند کمی دورتر می‌رفتند اشاره کردم. دکتر بلافاصله رو به من کرد و گفت: - اگر ما با فکر مارکس مخالف هستیم، نباید به او توهین کنیم. ادب در کلام لازم است؛ چه فرد کافر باشد چه مسلمان! ◆|@TAKRANG1|◇
•○~🌌~○• •••<{شب دوم}>••• 🔥| یکی از دوستان شهید بهشتی تعریف می‌کند، همین که پایمان‌ به شهر رسید با انبوه دیوارنوشته‌ها مواجه شدیم که علیه دکتر بهشتی بود. ◆| الاغ سر راهمان سر بریدند و «مرگ بر بهشتی» و «بهشتی بهشتی، طالقانی رو تو کشتی» گفتند. به همین دلیل در خلال سخنرانی‌ام به گوشه‌ای از جنبه‌های شخصی ایشان اشاره کردم. 📃| بعد از جلسه ۲۲ نامه به دستم رسید که تماماً حرف‌های رکیک و فحش و ناسزا بود. {در آن نامه‌ها} مرا متهم کرده بودند که از یک آمریکایی حمایت کرده‌ام و با او هم‌دست هستم. ◆| نوشته بودند خانه‌ی پانزده طبقه دارد، زن اروپایی دارد و... یک روز در مجلس خبرگان به دکتر گفتم «شما چرا در مقابل این همه توهین از خودتان دفاع نمی‌کنید؟» 🌊| در جواب آیه‌ای خواند و گفت: «فلانی، من نباید از خودم دفاع کنم؛ بلکه باید اینقدر ایمان خودم را قوی کنم که خداوند از من دفاع کند و جواب این‌ها را بدهد و چون وعده‌ی خدا حق است،‌ من به این وعده اعتقاد دارم.» ◆|@TAKRANG1|◇
•○~🌌~○• •••<{شب سوم}>••• 📺| یکی از نزدیکان امام خمینی می‌گوید: روزی خدمت امام رسیدم. ایشان نامه‌ای را به من مرحمت فرمودند تا برای پخش به مسئول خبر صدا و سیما برسانم. 📃| نامه را به مسئول مربوط دادم. چند دقیقه بعد امام من را صدا زدند و فرمودند: - نامه را سریعا پس بگیرید و بیاورید. نامه را آوردم. 🖋| امام کلمه‌ای ر اتغییر دادند و دوباره به من دادند و فرمودند: - حالا به واحد خبر بدهید. بنده این کار را کردم. 📝| بعد خدمت امام رسیدم و عرض کردم: - نامه چه اشکالی داشت؟ امام فرمودند: - در نامه نوشته بودم من با همه همم به بسیجیان دعا میکنم. 🔍| بعد متوجه شدم که این درست نیست. نوشتم: - من با بیشترین همم به بسیجیان دعا می‌کنم. ◆|@TAKRANG1|◇
•○~🌌~○• •••<{شب چهارم}>••• 🗳| پس از این‌که مرحوم شهید رجایی با رای ملت به ریاست جمهوری انتخاب شد، خدمت امام ‹ره› رسید. 🌏| امام به ایشان فرمود: - شما رئیس جمهور ایران شدی، ولی باید بدانی که ایران گوشه‌ای از آسیاست؛ 💫| آسیا گوشه‌ای از زمین، کره زمین گوشه‌ای از منظومه‌شمسی، منظومه شمسی گوشه‌ی از کهکشان، کهکشان گوشه‌‌ای از... ◆|@TAKRANG1|◇
•○~🌌~○• •••<{شب پنجم}>••• 👑| محمدرضاشاه، آن‌قدر متکبر بود که تمام مناسبت‌های تقویم را به خودش متصل می‌کرد. 👨‍👩‍👧‍👦| تعطیلی و شادی و جشن و پایکوبی را بر محور خودش، همسرش و خاندانش تعیین می‌کرد. 🗓| مثلا: ۲۱ مهر، روز جشن و شادی به مناسبت تولد فرح ۱۹ آبان، روز جشن و پایکوبی، روز تولد ولیعهد 📅| ۱۵ بهمن، روز نیایش، روز رفع خطر از شاه در سال ۱۳۲۷ ۱۲ اسفند، روز پدر، تولد رضاشاه ◆|@TAKRANG1|◇
•○~🌌~○• •••<{شب ششم}>••• 📆| در شهریور ماه ۱۳۶۳، آقای خامنه‌ای به عنوان رئیس جمهور وقت جمهوری اسلامی ایران به لیبی سفر می‌کند. 🧠| در این سفر اتفاق جالبی رخم می‌دهد که نشان از هوشیاری بالای او دارد. مرحوم آیت الله خزعلی در این مورد می‌گوید: ⛺️| - در لیبی خیمه‌ای برپا کردند که ارتفاع در ورودی آن خیمه کوتاه بوده، به ناچار هر کس می‌خواست وارد شود باید خم می‌شد. 🖼| از طرفی داخل خیمه، روبه‌روی در عکس قذافی بود، یعنی هرکسی وارد می‌شد، ناخواسته در مقابل عکس قذافی سر خم می‌کرد. 👀| آیت الله خامنه‌ای وقتی می‌‌خواست وارد خیمه شود، به پشت وارد می‌شود تا در مقابل عکس قذافی سر خم نکند. ◆|@TAKRANG1|◇
•○~🌌~○• •••<{شب هفتم}>••• 📝| روزی شاگرد از استاد عالم خود خواست که درسی به یاد ماندنی به وی بدهد. عالم از شاگردش خواست یک مشت نمک را داخل یک لیوان آب بریزد و آن را بنوشد. 🍶| شاگرد فقط توانست یک جرعه کوچک از آب داخل لیوان را بنوشد. عالم پرسید: مزه‌اش چطور بود؟ شاگرد جواب داد: بد جوری تلخ و شور بود! اصلا نمی‌شد خورد! 🌊| عالم از شاگردش خواست یک مشت نمک بردارد و او را همراهی کند. رفتند تا رسیدند کنار دریاچه. عالم از او خواست نمک را داخل دریاچه بریزد و یک لیوان آب را از دریاچه برداشت و به شاگرد داد. 👀| از او خواست تا آن را بنوشد. شاگرد به راحتی تمام آب داخل لیوان را سر کشید. این بار هم از او مزه آب داخل لیوان را پرسید. شاگرد پاسخ داد: کاملا معمولی بود. عالم گفت: 🔥| رنج ها و سختی هایی که انسان در طول زندگی با آن روبرو می شود، همچون یک مشت نمک است. این روح و قدرت پذیرش انسان است که هر چه بزرگ‌تر و کوچک‌تر شود می‌تواند باران همه رنج و اندوه را به راحتی تحمل کند. 💫| سعه‌صدر آدمی را در زندگی دریا می کند نه یک لیوان آب. ◆|@TAKRANG1|◇
•○~🌌~○• •••<{روز هشتم}>••• 🚀| شهید حسین طهرانی مقدم برای دوستش تعریف می‌کند: رفته بودیم روسیه یک موشک فوق پیشرفته‌ای را از روس‌ها تحویل بگیریم. 👮🏻‍♂| به افسر روسی گفتنم: فناوری ساخت این موشک را هم در اختیار ما بگذارید. به من خندید و گفت: این امکان ندارد! این تکنولوژی فقط در اختیار روسیه است. 💪🏻| ولی بهش گفتم ما بالاخره این را می سازیم. باز هم خندید. وقتی برگشتیم ایران هر چه در توان داشتیم گذاشتیم. اما به در بسته خوردیم. 🕌 | دست به دامان امام رضا ‹ع› شدم. سه روز در حرم برای پیدا کردن راهی متوسل حضرتش شدم تا که در روز سوم در حرم طرحی در ذهنم جرقه زد. 🎨| سریع آن را در دفتر نقاشی دخترم کشیدم. وقتی برگشتم عملیاتی‌اش کردیم. شد موشکی بهتر از موشک‌های روسی! ◆|@TAKRANG1|◇