eitaa logo
تک رنگ
10.3هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
86 فایل
یه وقتایی می‌شه به درو دیوار می‌زنی که یه آدم☺️ باشه تا حرفاتو براش بگی من رفیقتم، رفیق🥰 به تک‌رنگ خوش اومدی😉 #حال_خوب_من #کانال_نوجوونی ادمین: @yaranesamimi
مشاهده در ایتا
دانلود
فقط این نیست که بچه خوبی بشی، اینکه چقد پای خوبی ها هم بمونی✋ مهمه!! اینکه بعد از هدایت شدن، منحرف نشی و برنگردی... تو سوره حمد هم که هر روز سر نماز چندین بار می خونیم، میگه منو به راه کسایی که بهشون نعمت دادی هدایت کن، ولی نه اونایی که مورد غضبت قرار گرفتن و گمراه😱 شدن... دلم یه هدایتی✨✨✨ می خواد که گمراهی توش نباشه... با این همه خطایی که دارم، با این همه لغزش... موندنم توی راهت کار خودته... خدای مهربونم!♥️ مهربونیت رو میخوااااااااااااااااااااااااااام...💚 💚 💚 #آیه_به_آیه 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
#ارسالی_از_بر_و_بچ 💞سلام رفیق!💞 اول که ببخشید💐 بابت تاخیر چند روزه... برای اون موضوع هم به پست بعدی مراجعه کنین!!👇 #ما_صمیمی_هستیم 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
تقریبا درست فهمیدین!!😜😜😜 اصلا تو همون تقسیم بندی مجاز و غیر مجاز یا حلال و حرام هم، معمولا به اونایی میگن غیر مجاز که وقتی پخش بشن🎶🎶🎶 دیگه آدم نمی تونه خودشو کنه!! دعوا سر کنترل شدنه!!😎 سر مدیریت شدن بوسیله یه شی خارجی💥... حالا این به این معنیه که آهنگای مجاز🎵 اصلا روی ما اثر نمی ذارن؟ نه، معلومه!! اما به شدت و خطرناکی غیر مجازا نیست. اونا دیگه خیلی داغونن...😈 ولی بازم اگه کسی بخواد و وجودش رو حفظ کنه😌 تا می تونه نباید سمت مجازاشم بره... اینکه میان برای بیماری های خیلی خطرناک واکسن اجباری💉 می زنن، معنیش این نیست که شکستن دست✋ و پا برای سلامتی ضرر نداره!! هرکس هرچقد برای خودش ارزش قائله، باید مراقب باشه...😋 یه چیز دیگه ام هست... قدم اول پرهیزه... یعنی نرفتن تو محیط بیماری... یعنی گوش ندادن!❌ ولی قدم دومی هم هست که میگه خودتو قوی و مقاوم💪 بکن، تا حتی اگه وسط خطر هم قرار گرفتی، نابود نشی... 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
کارای لذت بخش💫 جمعیش بیشتر حال میده!!😍 مثل کتاب📖 خوندن!! داریم یه کتاب📚 خوشمزه🍧 رو با همدیگه میخونیم، تو و رفقات هم دعوتی...😋 نگی نگفتیم...😜 #رنج_مقدس #نرجس_شکوریان_فرد 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
شیطان😈 که با خدا بودن خدا مشکل نداشت!! دعوایش سر این بود که چرا توی این دنیای مادی، آدم که از خاک است بشود حاکم، بشود خلیفه... آن هم وقتی که شیطان هست و از آتش هم هست، و آتش 🔥 برتر از خاک است... بین ماده ها... خدا مهلت داد به شیطان تا ناتوانی اش😐 ثابت شود، تا زمان 💚ظهور💚 وقت داد... اما بعدش... 🌷بندگان شایسته ام وارث حکومت زمین خواهند شد...🌷 #آیه_به_آیه 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
اینجا روز به روز تاریک‌تر🌒 می‌شود. روز به روز، اتاق کوچک دنیا، بیشتر درگیر سایه‌ها می‌شود و زمان، روز به روز ما را بیش از پیش تشنه‌ی جرعه‌ای نور✨ می‌کند. ☀️ای خورشید مهربان آسمان!☀️ پس چرا ابر‌ها⛅️ عقب‌نشینی نمی‌کنند؟؟ هرچند حتی اگر هم بروند، ما خودمان را در این اتاق تاریک زندانی کرده‌ایم؛ پنجره‌ها را بسته‌ایم و در را به روی خود قفل🔒 کرده‌ایم. کمک مان کن!! پرتویی از محبت💓 و دعای خیرت💚 را به یاری مان بفرست تا در این ظلمات، کلید رسیدن به تو را پیدا کنیم. #مهربان_من #میخواهم_یار_ـتو_باشم 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
این کتابِ داغ، #بی_نظیر 😍😍😍 است...!! #تولد_در_لس_آنجلس #بهزاد_دانشگر #عهد_مانا 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
کارای لذت بخش💫 جمعیش بیشتر حال میده!!😍 مثل کتاب📖 خوندن!! داریم یه کتاب📚 خوشمزه🍧 رو با همدیگه میخونیم، تو و رفقات هم دعوتی...😋 نگی نگفتیم...😜 #رنج_مقدس #نرجس_شکوریان_فرد 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
همراه علی زنگ می خورد. مصطفی است. هنوز هم برايش اسمی انتخاب نکرده ام. اشکم می جوشد؛ اما علی اسمش را گذاشته: برادر من. وصل می کند. صورتش جمع می شود. انگار قلب او هم درد را تجربه کرده است. - سلام علی جان! چه سرحال است. از کلاس به اضافه دختر خاله بيرون آمده است. - سلام. - جانم؟ ببخش سر کلاس بودم، اما الآن در خدمتم. خيلی تماس گرفته بودی. طوری شده؟ - چه کاره ای مصطفی؟ - طوری شده؟ اين را با مکث می گويد. - تا کی کار داری؟ - می شه بگی چی شده؟ علیِ آرامِ هميشگی نيست. می ترسم از حالش: - می گم تا کی کار داری؟ باز هم صبر می کند: - تا شب، می خواستم يه خرده کارامو جلو ببرم؛ اما اگه لازمه بيام. قرارمو کنسل می کنم. فقط علی طوری شده. ليلا حالش خوبه؟ علی نگاهم می کند. دستم تير می کشد. به هق هق می افتم. - صدای گريه کيه؟ علی حرف بزن خواهشاً. - می تونی قرارت رو کنسل کنی؟ صدای مصطفی بلند می شود: - بابا می تونم. می تونم علی. فقط تو رو خدا حرف بزن. صدای ليلاست؟ طوری شده؟ حرف بزن دِ لا مصب. چادرم را بين دندانم می گذارم تا صدايم را خفه کنم. - علی گوشی رو بده ليلا. صدای علی تحليل می رود. همان طور که غمگين مرا نگاه می کند می گويد: - ببين يه ساعت ديگه خونه منتظرتيم. بيا. مصطفی به التماس افتاده است. نميدانم اين طوفان می خواهد چه کند با ما: - علی قطع نکن. حداقل بگو ليلا خوبه؟ بگو چی شده؟ من تا برسم بيچاره می شم. - ليلا...! ليلا خوبيش بستگی به حرف های تو داره، بيا ببينيم بايد چه کار کنيم؟ - ای خدا! علی قطع نکن. من الآن راه می افتم. فقط يه لحظه صدای ليلا رو بشنوم. بی اختيار داد می زند: - صدای ليلا رو؟ صدای گريه شنيدن داره آخه؟ و قطع می کند. بلند می شود و بی رحمانه دستم را می گيرد و بلندم می کند. نگاه می کنم به گنبد امامزاده که بلند است و شب آخری که می خواستم تصميمم را بگيرم، متوسل شده بودم که از زندگی زمينی بلندم کند، اوجم بدهد تا آسمان. حالا هم دوست ندارم که غم ها زمين گيرم کند. کجای شاديام غفلت بوده که تلنگر لازم شده ام؟ چه قدر اين غم تجربه اش سخت است. پدر مدام به من می گويد که دروغ است و صدای مادر که دعوت به صبرم می کند. 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
صبر خوب است اگر بخواهی که اهلش باشی! با خودش تأمل می آورد و آرامش بعدش هم شيرين است، چون تو بی خطا عبور کرده ای. کمکت می کند که نخ تسبيح زندگی ات را خودت دانه دانه پر کنی و سر آخر گره بزنی. دلم معطل گره آخر بود! مصطفی با جت هم آمده بود به اين زودی نمی رسيد. روسری سر می کنم. مادر از ديدن من لبش را گاز می گيرد و علی که اخم می کند. مصطفی مقابلم می ايستد و با تعجب نگاهم می کند. تازه يک روز می شد که توانسته بودم در چشمانش نگاه کنم؛ اما... - ليلا! رو می کند سمت علی: - علی چی شده؟ چرا... می آيد طرف من. بی اختيار عقب ميکشم. تلفن دوباره زنگ می خورد. قلبم تير می کشد. حال خوبی ندارم. کنار تلفن هستم و با ترديد گوشی را بر می دارم. علی دکمه بلندگو را می زند. - سلام عروس دزد! کشونديش خونه تون؟ آب دهانم را قورت می دهم و نگاهم را به صورت متحير مصطفی می اندازم. می آيد سمت تلفن. خودم را جمع می کنم... - فکر کردی خيلی خاطر خواهته که جلسه ما رو تعطيل کرد؟ نه خوش خيال. اومد قضيه رو جمع کنه. جلسه رو هم انداخت بعد از ظهر. به زحمت لب می زنم. - شما... چه نسبتی... با... خانواده مصطفی داريد؟ شماره ی... منو از کجا آورديد؟ - من دختر خاله مصطفی جانم. «جان» را چنان کشدار می گويد که سرم گيج می رود. - خودتو بدبخت نکن. از من گفتن. قطع می کند. مصطفی را نگاه نمی کنم؛ يعنی اصلاً نمی توانم حرکتی بکنم. علی گوشی را از کنار گوشم می گيرد. همه ساکت اند. مادر، علی، مصطفی و من که چيزی تا جدا شدن روحم نمانده است. سرم را بلند می کنم. صورتش سرخ است. خم می شود و با دستانش صورتش را می پوشاند و بعد از لحظه ای پيشانی اش را به شدت فشار می دهد. رو می کند به علی: - اين از کی زنگ زده؟ دفعه چندمشه؟ علی کنارش می نشيند. - تو فکر کن از ديشب. فکر کن چهار بار. فقط به داد برس. مصطفی نگاهم می کند. - هر بارم ليلا خانم جواب داده؟ - آره. شماره گوشيشم داره. مصطفی راست و حسينی بگو. اين کيه؟ چی می گه؟ راست می نشيند و به صورت من زل می زند. نگاهم را پايين می اندازم. حالم بد است. دلم برگه ای می خواهد که در آن آرزوهايم را بنويسم. آن سخنران دهه محرم می گفت: آرزوهايتان را بنويسيد، بعد اگر عاقلانه فکر کنيد می بينيد که بايد يکی يکی خط بزنيد. اگر حقيقت بين نباشيد و دل ببنديد، خيلی زود طعم تلخی را می چشيد. آن وقت يکی يکی آرزوهايتان به باد می رود آن هم با دست بی رحم دنيا. شما اگر آمادگی نداشته باشيد، دلبستگی هم که داريد، رنجی می کشيد که پاهايتان را خم می کند. کمرتان را می شکند. آرام بخش لازم می شويد. دنيا رنجش برای همه انسان هاست. برای خوبان بيشتر. به فکر خودتان باشيد تا مديريت رنج داشته باشيد. برويد دنبال يک آرزو که به درد همه مردم عالم بخورد. اما خدايا ظرفيت سنجی می کنی و رنج می دهی... من چه کنم که حس می کنم اين فراتر از ظرفيت من است. جدايی از مصطفی آن هم با اين وضعيت... تلفن دوباره زنگ می خورد. همه صورت های منتظر را نگاه می کنم. بدون آنکه شماره را نگاه کنم، بر می دارم. پدر است. 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
بعضی وقتا آدم حال کار کردن نداره😐 شل میشه چون مطمئن نیست به نتیجه می رسه یا نه؟ 😖 اطمینان نداره که نتیجه زحماتش خوب از آب در میاد...😬 سست میشه...😔 غمگین میشه...😣 دلش میگیره....💔 خدا میگه عزیز دلم جای غم و غصه نیست که! اگه مومن باشین برترین... ⭐️ بالا ترین... ⭐️ حالا سختی ها و رنج ها هم هستن دیگه! امتحانات الهی هم بالاخره میان و میرن... آزمایشن...🌀🌀🌀 یه وقت نگین که ما هر عملی بکنیم معلوم نیست چی بشه!! برتری و پیروزی پیش شماست! نتیجه خوب مال شماست! 😍 تا وقتی که پای ایمانتون بمونین...😉 #آیه_به_آیه 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
هم شاهدی، هم بشارت دهنده ای و هم بیم دهنده... دوتا چیزه که خیلی آدمو هل 🌀 میده!! یعنی مثل موتور قوی💪 حرکتی آدم می مونه!! یکی ترس😬 یکی شوق😍 توی راه درست، مردم باید گاز🚀 بدن... با چی؟؟ با موتور پر قدرتی که حرکت شون بده... هم شوق، هم ترس!! 🔶 شوق به نتیجه انتخاب های خوب و مهربونی خدا💚 🔷 ترس از اینکه الکی الکی با انتخاب های بد بزنن و فرصت هایی که خدا گذاشته براشون رو خراب کنن، ترس از دوری خدا...😭 از نرفتن توی بغل خدا... حالا اینجا شاهد بودن پیامبر چیه جریانش؟؟؟😮 وقتی کسی که عاشقته داره نگاه می کنه، چجور رفتار می کنی؟؟ #آیه_به_آیه 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺