#هوای_من
#قسمت_چهل_و_دوم
پیام می دهم:« یک قرار حضوری می خواهم، فقط کسی نباشد.» نمی خواهم بگویم مقابل مهدوی لنگ انداختم. اما به جرئت می خواهم بگویم که هیچکس را پیدا نکردم تا بتوانم به او اعتماد کنم. هرچند هنوز هم مردد هستم به اینکه مهدوی تا آخرش همین طور می ماند یا نه! اما حالا که همه ی آدم های اطرافم خودشان سرگردانند و هر روز با ریسمان پوسیده ی یکی زمین می خورند، می خواهم امتحان کنم ریسمانی که مهدوی به آن چنگ زده است و در این فضای یخ بسته دنیا قدمش را اینطور با اطمینان برمی دارد چیست؟ راستش با جرئت دنبال حقیقتم...
************************************************************************
- «می تونـی فـردا حـدود سـاعت شـش بیایـی مدرسـه، ایـن روزا فقط شش تا هفت صبح فرصت دارم!»
************************************************************************
- «عصر چی؟»
************************************************************************
- در خدمت خانواده ی خودم و مادر و برادرم و کانون.
برادرم؛ مسعود را با زور برده ام دکتر ناظم! از شیمیایی کاری برنیامد. دکتر خیراندیش و ناظم را معرفی کرده اند. قبول نمی کرد و به خاطر نگاه های ساکت مادر آمد. توی اتاقش قفسه زده ام و عطاری راه انداخته ام. هم سر مادر گرم دم کردنی ها شده و هم حالش بهتر شده است. عصرها که بادکشش می کنم و با انواع روغن ها ماساژش می دهم چنان راحت مطالعه می کند که آخرش دوتا مشت را اگر نزنم دق می کنم. خیلی وقت ها دستان کودکانه ی بچه هایش کار ماساژ را انجام می دهند. مسعود معتقد است که دستان کوچک آنها انرژی زیادتری دارد و من معتقدم که این شش دست که روی بدن او نوازشوارانه تکان می خورند همان دستان بلند شده برای دعا است که اجابت خدا را جایزه می گیرند.
************************************************************************
مژده اشتباه کرد که پناه برد به همان کشوری که همسرش را ترور بیولوژیک کرد. آمریکا هم ما را تحریم می کند و هم تهدید می کند و هم تخریب می کند و می کشد، هم نابغه های ما را تا جایی که کارایی داشته باشند می دوشد. این روزها خبر مردن ساکت ریاضیدان مان در آمریکا سروصدا راه انداخته، در تنهایی مرد.
نامردها حتی اجازه ی ورود پدر و مادرش را تا لحظات آخر ندادند؛
آن هم بعد از بیست سال خدمت به آمریکا. دلم بیشتر از اینکه برای مسعود بسوزد برای امثال مژده سوخت که به گرگ اعتماد کردند و عاقبت را ندیدند. مسعود ساکت مایه ی افتخار است که به کشورش برگشت و آب شد برای خاکی که از همان خاک سر بیرون آورده بود و قد کشیده بود؛ هر چند زخمی و غریب...
************************************************************************
ساعت شش، در مدرسه باز بود، وقتی رسیدم تازه مردد شدم که بروم یا نه؟ آمده بودم، حالا یا تحویل می گرفت یا ... نه، آدم رد کردن نبود، توی همین فکرها بودم که دیدم در دفتر ایستاده ام و دارم با مهدوی دست می دهم و به لحظه نکشیده مقابلش نشسته بودم و به هفت نرسیده خیلی حرف ها زده بودم! ساعت هفت بود و کارش شروع شد. یک چایی گذاشت مقابلم، با گوشی ام ور رفتم تا حدود هشت که توانست مقابلم بنشیند. نه اینکه حرف جدیدی بزند، اما تعریفی که از راه و روش زندگی می کرد برایم تازه بود. کاش یکسال به جای هندسه و جبر و دینی،
یکی می آمد و از این حرف ها برایمان می زد. درونمان پر از سؤال و ابهام است و به تاخت رو به جلو تمام زندگیمان را قمار می کنیم. از آن روز ده جلسه ای داشته ایم. اسمش را گذاشتم؛ تهران به وقت شش. از شش جهت دارد چوب کاری ام می کند.
************************************************************************
جواد آمده بود که پخش این بار را بدهم گروه آنها انجام بدهد. برای من که فرقی نداشت. با مصطفی هماهنگ کردم خودشان خرید کردند. بسته بندی کردند و کتاب را هم انتخاب کردند و بردند. همین طور پیش برود کل کار از گردن من ساقط می شود. چند روزی است که آرشام کله ی صبح مدرسه ی ما ساعت می زند.
🌺@yaran_samimii
samimane.blog.ir🌺
دل ما که خیلی برا #نوجوونی تنگ شده بود، ♥️ شما هم؟!
.
.
.
یادتونه درباره آزادی چی گفتیم که؟!
اگه نیس برین ببینین چی گفتیم!!!😜
آخه اونا رو گفتیم که اینا رو بگیم...👇👇
نوجوون و جوون،
اهل زیر بار رفتن زور نیست!😎
حاضره آزادی نداشته باشه ولی قدرتمند باشه!
حاضره یه مدت رژیم بگیره و آزادی غذایی نداشته باشه و هر چیزی رو نخوره، اما قدرتش بیشتر و بیشتر بشه!!!
خب این خصوصیت باحالی🌀 که تو ما ها هست،
برای یه چیزی هست دیگه!!! یعنی قراره به یه دردی بخوره...
ما حاضر نیستیم کسی محدود یا مجبورمون کنه😈
اما اگه کسی بیاد ما رو راهنمایی کنه،
خودمون با آزادی تمام🤔
بهتره بگم با قدرت انتخاب وا ختیار تمام،
اون راهی رو میریم که بهمون بیشتر حال میده!!!😍
و البته با اون انرژی ویژه نوجوونی، تخته گازم میریم جلو...
تا اینجاش که یه روند عادی و طبیعیه،
اما به همین سادگی هم نیست!
بعضیا
نمی خوان
بذارن که ما
آزاد باشیم
چون...
#نوجوونی
#آزادی
پ.ن:
اگه خیلی ذهنتون درگیر شد به عنوان راهنمایی میتونین یه بار دیگه #گول_جهانی رو از اول بخونین.😉😉😉
🌺@yaran_samimii
samimane.blog.ir🌺
هواااااااااااااااااااااااااااااااای من
داستان گمشدگی ما جوونا و نوجووناس...
داستان سرگشتگی و گم شدن میون ریز💦 و درشت💧 زندگی...
هوای من راه حل پیدا شدنه، پیداشدن من و تو...
برای رسیدن به حال و هوای آفتابی دلامون...
برای رسیدن به...💗💗💗
♥️📖♥️📖♥️📖♥️📖♥️📖♥️📖♥️📖♥️📖♥️
📣همه آماده ان؟!؟!؟!؟!؟!
میخوایم بریم سر و وقت قسمت بعدی...
#هوای_من
#نرجس_شکوریان_فرد
🌺@yaran_samimii
samimane.blog.ir🌺
#هوای_من
#قسمت_آخر
قصه ی مصطفی و آرشام و جواد،
شیرین و نگین و میترا...
قصه ی غریب و عجیبی نیست،
خلقت آدم است و... نفس و... عقل...
تا دم مرگ هم تو هستی و جنگ بزرگ شهوت ها و مقصدها...
هر کس مقصدش را گم کند پا در مرداب نفس می ماند...
و کم کم فرو می رود.
هر کس عقلش حاکم باشد مثل چشمه می شود.
می جوشد و جاری می شود.
برای پیروزی عقل کمک یک انسان عاقل حرف اول را می زند.
انسان امام می خواهد.
زندگی خوشبخت، امام می خواهد.
بدون امام... می مانی که از کدام سو بروی...
🌺@yaran_samimii
samimane.blog.ir🌺
🔶امشب هوای من تموم شد.🔶
گرچه به قول یکی از رفقا #از_کدام_سو و #هوای_من مثل چایی☕️ می مونن!
همین طوری که نشستی بغل دستت هست و می خونیش!
دو بار، سه بار، پنج بار، ده بار، بیشتر...
شما هم حس و حال تون از هوای من رو برای کانال خودتون بفرستین!
اشتباه نفرستین ها، به کانال خوتوووووووووووووووون...♥️♥️
منتظریم...😜😜😜
مدیر:
🌸@yaranesamimi🌸
میدونی 👆 چرا؟!
چون آهنگ یه هنره!✨
هنر یه حرفایی داره که می زنه ولی نمیگه!
بعد خیلی جالبه:
آدم « ناخودآگاه » اون حرفا رو می پذیره،
اما حالیش نیس!! متوجه نمیشه حتی!😴
در نتیجه آدم ناخودآگاه مدیریت میشه!!!
در نتیجه، قدرت و اختیار و اراده کشک...😣
گرفته شدی رفیقم؟؟؟😜
#تفکر
#قدرت
🌺@yaran_samimii
samimane.blog.ir🌺
#نقد_رمان
#یک_بعلاوه_یک
#جوجو_مویز
داستان زنی که شوهر غائبش مریض است، غائب است چون برای خوب شدن یکسال است، پیش مادرش رفته، زن و دو بچه را رها کرده و رفته و حالا زن با امید اینکه او خوب شود کار می کند، در خانه های مردم کار می کند تا خرجی دو بچه را در بیاورد.
البته پسر که بچه ی بزرگ است فرزند زن اول شوهرش است و حالا شوهرش او را هم رها کرده و بچه اش را نبرده. دخترش در مدرسه برتر ریاضی قبول می شود. البته باید آزمون بدهد و زن پول میدزدد تا او را برای دادن آزمون به شهر دیگر ببرد، پول را از خانه جوان پولداری که زن همخوابه اش او را دور زده و دارایی شرکتش و آبرویش را به مخاطره انداخته می دزدد، مرد حالا در وضعیت بدی قرار دارد که با این زن کارگر آشنا میشود و داوطلبانه او دو بچه و سگشان را بر میدارد تا مایل ها دورتر به آزمون برساند.
نصف کتاب داستان بودن آنها در ماشین است. ماشینی که بوی بد سگ گرفته که دائم باد سگ و آب دهان و موی سگ در آن حالت را به هم میزند، آنها را به امتحان میرساند و بعد میبرد که پدرشان را هم ببینند. پدرشان در خانه زن سومی که دو بچه دارد زندگی میکند.
یعنی در حقیقت این خانواده ی سوم است که تشکیل میدهد، خلاصه آن که مرد پولدار راننده هم تصمیم میگیرد با این زن کارگر و دو بچه اش زندگی کند.
همین!
یعنی به جان خودم همین...، داستان روابط آزاد زن و مردها، بی خیالی نسبت به زن و بچه هایشان، خیانت همخوابی هایشان و بوی سگ، آب لزج و کشدارش، و موهایی که میریزد در همه جای ماشین، زنی که کنار مردی احساس غریبگی میکند، هر دو احساس غریبگی می کنند.
یک بعلاوه یک در حقیقت داستان افتضاحات غرب است، زن هایی که شوهرانشان راحت با یکی دیگر بعلاوه میشوند و خودشان هم با یکی دیگر بعلاوه. هر کدام بچه ی دیگری را مدتی دارد... و نمیدانم...
اصلا باید بخوانید تا بدانید زیر پوسته ی زیبایی که غرب با آن ما را فریب میدهد چه زندگی لزج و بدبویی جریان دارد، بچه هایی که بدون پدر و توسط دیگران تهدید به اعمال جنسی میشوند، زنانی که هر شب کنار یکی هستند تا بتوانند امرار معاش کنند و مردانی که راحت بغل خواب خود را عوض میکنند. نتیجه ای که غرب را به صفر رسانده چرا دارد میان ما دوباره تجربه میشود. کاش با دیده ی فهم و درک بخوانیم نه سرگرمی...
و البته آنقدر کمبود عاطفی عمیق بین همسران زیاد است، آنقدر احساس عدم اعتماد زیاد است، آن قدر خودخواهی موج می زند که وقتی یک نویسنده یک زن را به تصویری می کشد که دارد برای موفقیت بچه هایش از جان و دل مایه می گذارد کتاب مورد تمجید فراوان قرار میگیرد. این مادرها در کشور ما فراوانند. اگر بخواهیم داستانشان را مثل این رمان کنیم میترکاند.
به هر حال به قول بزرگی ما خودمان را در مقابل غرب به ندیدن (تغافل) زده ایم. میدانیم که سالانه چقدر زن ها مورد ضرب و شتم مردها و همخوابه هایشان قرار میگیرند تا جایی که حتی میمیرند. میدانیم چقدر خانه های تک والدینی هست، چقدر بچه ها از پدری دیگرند، چقدر پدرها به بچه هایشان تجاوز میکنند چقدر ... اما باز هم ظاهر فریبنده اش باعث میشود که ذوق کنیم.
حیف است از فرهنگ عمیق و غنی خودمان بگذریم و اینطور مستانه به آغوش بی فرهنگی پناه ببریم...
🌺@yaran_samimii
samimane.blog.ir🌺