eitaa logo
تک رنگ
9.6هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
86 فایل
یه وقتایی می‌شه به درو دیوار می‌زنی که یه آدم☺️ باشه تا حرفاتو براش بگی من رفیقتم، رفیق🥰 به تک‌رنگ خوش اومدی😉 #حال_خوب_من #کانال_نوجوونی ادمین: @yaranesamimi
مشاهده در ایتا
دانلود
#ارسالی_از_بر_و_بچ 💞سلام رفیق!💞 چشم! به امید خدا روش حرف میزنیم...😊❤️ #ما_صمیمی_هستیم 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼
#ارسالی_از_بر_و_بچ 💞سلام یار صمیمی!💞 بعد از اینکه شما گفتین دو تا کلیپ باحال گذاشتیم...😍😍 دقیقا همینی که الان سنجاق شده تو کانال!!👆😉 #ما_صمیمی_هستیم 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼
ببین رهبر ارکست دیوونه شده. چه تکون میده. نانانای نانانانای نای نای. دری ری ریم دیری ریر ریم. نانانای نای. کرما دارن از دست و پای رهبر ارکست بالا میرن. اصال تکون تکونای دست و بدنش به خاطر کرماست والّا که هزار بار تمرین کردن و بلدند، دیگه نمی خواد اونجا سر و دم تکون بده. وای وای کرما رسیدن به سر انگشتاش. آخی خسته شدن از بس کود خوردن. ببین ببین از لای دهنشون و پیچ های بدنشون خونابه و زردابه با هم بیرون می ریزه. وای وای یارو هربار که انگشتاش رو تکون میده چند تا کرم رو پرت می کنه سمت یه نوازنده. واییی ببین ببین یکی روی سر سه تاریس، افتاد روی تنبکش، یکی روی ویولون، دو سه تا هم وسط پیانو و دوتار. کرما مغز دوست دارن وحید. دارن مغزا رو میخورن." تو روحت علیرضا. دو ساعت خراب بودم از این تصویرسازی. جواد کوبید توی سرش تا خفه بشود، بدتر شد. جواد یکبار هم همین جا توی صورت همه زد به خاطر مهدوی. دورۀ دنیا یکجور دیگر داشت می گشت و می گشت. به نفع هیچکس هم نمی گشت. به نفع جواد هم نمی گشت. طوری جلو می رفت که انگار جواد دارد بدبخت می شود. ما که نمی دانستیم آخرش چه می شود. اما برایمان یک دیدار با مهدوی ضرر که نداشت هیچ، شاید می شد کاری کرد تا جواد از این حالتش بیرون بیاید. جواد وا داده بود! خیلی حرف بود که جواد یک کلام ما، دو کلام شده بود. شک کرده بود که شاید اشتباه می کند. شاید حرف درست دیگری هم باشد. شاید الان بدبخت است. شاید خوشبختی چیز دیگری است. روزی که رفتیم پیش مهدوی، آرشام خیلی بد مقابل مهدوی ایستاد. خیلی بد صحبت کرد. یک چیزی من بگویم؛ علیرضا این را به من گفت: - اگر حرف مهدوی را بپذیریم باید تمام دنیا را ببوسیم و بگذاریم کنار و زندگی فقط بشود رو به قبله و سجده و رکوع. قبل از مردن می میری با بکن نکن های خدا. دیگر حتی خوردن هم کنسل می شود. مرگ خیلی بهتر از زندگی بدون آزادی است." این شب ها که از فکر علیرضا خوابم نمی برد و مدام دارم چِکش می کنم، نمی دانم چرا همۀ صحنه های گذشته در ذهنم مرور می شود. شاید با همین فکرها خودم را آرام می کنم و الا که مدام حواسم هست که علیرضا آنلاین است یا نه. از فکر حرف هایی که می خواند و... به هم می ریزم. من برای هیچ کدامشان نه جوابی دارم و نه راه در رویی. خودم هم دارم دست و پا می زنم. تمام باورهایم به آتش کشیده شده است و نمی دانم چه کنم! باور... هه هه باوری که از کجا آمد؟ باور... باد آورد شاید. جواد با مهدوی بیرون خانه، وسط که نه، گوشه دنج پارک قرار گذاشت. دروغ چرا! شاید از معلم دینی بدم بیاید یا از همین آدم های نون به نرخ روز خور! اما مهدوی برایم یک سیاق دیگر بود. حالا درست که تحویلش نمی گرفتم اما خب، خیلی لارج کنارمان نشست. شوخی کرد و خندید. علیرضا را به زور آوردم. همه اول کپ کرده بودیم و یک حال متفاوتی داشتیم. شاید اگر کسی غیر جواد پایه شده بود یک نفر هم نمی آمد اما... جواد سکوت ما را شکست و حرف را زد. یعنی جمع می خواست خودش را اثبات کند؛ بهترین راه این بود که مهدوی را خورد کند. فکر می کردم که وقتی با تندی و حجم سؤالات روبرو شود دهانش سرویس می شود. حداقل اینکه کمی رنگ به رنگ شود. اما در این وادی ها نبود. انگار با پسرهای فامیل آمده یک بستنی بزند و برگردد. راحت حرف هایمان را شنید و راحت تر زیر بار جواب دادن نرفت و فعال ظاهر شد و دعوت کرد برویم خانه اش. یعنی کمی جواب داد که ساده و معمولی بود. البته نگذاشت وارد بحث بشویم. متوقف کرد و قرار گذاشت.حال خراب من اما، من مشکلی با خود خدا نداشتم. یعنی الان که علی دارد خفه می شود این مشکلم نیست. اتفاقا دلم یک خدای قدرتمند می خواهد که به لحظه ای "کن فیکون" کند و نشود آنچه دارد می شود. دستی بالای همۀ دست ها. به هم ریختگی من را دلداری بدهد، تنهایی از پس کار برنمی آیم. - چت شده مامان، وحیدجان؟ چرا اینقدر رنگت پریده؟ - وحید، وای مامان داداش چرا این طوریه؟ - وحید بابا، مامانت چی میگه؟ حواست به درسات هست که؟حواسم بهت هستا! - وحید ساکتی؟ بهت نمیاد! - کدوم گوری هستی؟ چرا نمیای؟ - خاک برسرت. کنکور اینقدر ارزش نداره که. می ریم اونور منتمون رو هم دارن. چیه این خراب شده! حرف ها و پیام ها در ذهنم دور می زند و من هیچ جوابی ندارم. دیروز دوباره رفتم توی محلۀ علیرضا. دور زدم. سه تا جوبی را دیدم. خانۀ علیرضا را هم. دستم را گذاشتم روی زنگ که پشیمان شدم. صبر کردم. بیرون آمد. تعقیبش کردم. رفت همان خانه. 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼
💝مهربان من!💝 کم کم دارد محرم می شود... نمیخواهم مثل کوفی ها، تنهایت بگذارم و... 🌷امامِ من!🌷 حسینی شدن یعنی: یارِ تو شدن... #مهربان_من #میخواهم_یار_تو_باشم 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼
توی هر مسیری اونی که به آدم خیییییییییییلی امید✨ و شورِ حرکت😍 میده، مقصد حرکته...!! بله... گاهی تو حاشیه جاده هم منظره هست!🌿 قشنگی هست!🌳 ولی قابل مقایسه نیست با لذت اونی که قراره بهش برسی...🌈 . . . هرکسی که برای امام زمان (عج) کار می کنه، چون میدونه کارش یه پله است برای نزدیک شدن ظهور😍☘️ حتی اگه توی کار/ جاده سختی هم بکشه😟 بازم کلی انرژی🌀😇 داره!! چون میدونه داره راهی رو میره که قطعااااااااااااااااااااا💯 به یه نتیجه ی خیلی خوب میرسه!🌟 به نتیجه ی ظهور...🍀 اصلا! مگه راهی قشنگ تر از این توی عالم هست؟!😍😍♥️♥️ اونم با آینده ی روشنِ تضمینی...✨ خود خدا اراده کرده: دینِ حق، ظاهر و حاکم بشه بر تمام دین ها... تو کل عالم... توی این مسیر باش...💛 پیروز باش...🌹 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼
یعنی بشریت تو مادی گرایی🔮🍕🍔🍟 رسیده به آخر خط، دور زده رفته اولش!!...😑 تو آشغال و دمپایی غذا سرو می کنن آخه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟😑 #متاسفانه 😐😐😐 #گول_جهانی 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼
#ارسالی_از_بر_و_بچ 💞سلام یار صمیمی!💞 چشششششششششم حتما به امید خدا... 😉😇 شدیدا موافقیم...😍😋 #ما_صمیمی_هستیم 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼
#ارسالی_از_بر_و_بچ 💞سلام رفیق!💞 اعتقاد داریم، ولی شرایط جور نیست معمولا نمی تونیم!!😅 البته امروز ویژه برای شما گذاشتیم که نشون بدیم خواستن توانستن است...😄😂😄😂 سو من سه... بیشتر از دو قسمت؟ چشماتون داغون میشه...😐 #ما_صمیمی_هستیم 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼
#ارسالی_از_بر_و_بچ 💞سلام رفیق!💞 خواهش عرض میشه!😊 درباره کلیپ ها هم... چشم! سعی مونو میکنیم...🙂 😍😍😍❤️❤️❤️... #ما_صمیمی_هستیم 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼
کنار در می ایستم تا شاید کمی دور مهدوی خلوت بشود. شاید هم خودش از چشمانم بخواند که حرف دارد و بیاید سراغم و بیشتر از این نخواهم خودم را خورد کنم. یکی از بچه ها دارد چانه زنی می کند سر بحثی که مهدوی در کلاس داشته است. گاهی که معلمی نمی آید مهدوی به جایش پایۀ تدریس می شود. تقریبا کل مدرسه دوست دارند که معلم ها یکجا نیست بشوند تا مهدوی ظهور کند. پسر میگوید: - یه جوری می گید که آدم به پوچی می رسه، دیگه هر کاری می خواد انجام بده میگه انجام بدم که چی بشه؟ مهدوی نگاهش می کند. - جدی میگم آقا! خودتون می گید دیگه، درس و لذت و اینا به یه فوتی بنده! مهدوی با لبخند می گوید: - دیگه چی گفتم که تو تحریفش کنی؟ - اِ آقا تحریف نکردیم که! برو اول اصل حرف من یادت بیاد بعد بیا چانه زنی راه بنداز! مهدوی گفته بود اینقدر دنبال لذت ساختگی نروید! مدام بیرون از خودتان از اشیا و آدم و خوراکی و پوشاکی درخواست لذت می کنید، همین است کــــه تمام می شود و شما هنوز سیر که نشدید تشنه تر هم شده اید! لذت در وجود خودتان است فقط راه بدهید تا خودش را نشان بدهد. سر کوه قاف نیست که برای به دست آوردنش بخواهید شال و کلاه کنید و در به در بشوید. بعد هم که به آن می رسید می بینید که این قدر هم لذیذ نبود، معمولی بود. مثل این که یک اتفاق معمولی را با آب و تاب تعریف کنید. یکبار، همان اول ها، بچه ها جمع بودند خانۀ جواد، به صرف فیلم و بساط. من دیر رفتم. یعنی خب گاهی دو دل می شدم و پر از عذاب وجدان از اعتماد خانواده ام و غلط های اضافه ای که پشت هم مقابلم صف می کشید و من دائم داشتم با خودم می جنگیدم که بکنم نکنم، بروم، نروم. اما کلا برای اینکه جلوی همۀ بچه ها کم نیاورم و مسخره ام نکنند می رفتم. دیر رسیدم و برق رفته بود و وقتی که آمد کانالا قاطی کرد. تلویزیونشان روشن شد و سینه زنی نشان می داد. آرشام گفت: - مگه طرفای محرمی، عاشورایی، نیمه رمضانی... یک جمعیت زیاد، همه یکدست و مشکی، سینه می زدند و بساطی بود. لذتی دارد این حس و حال که دروغ است اگر بگویم ندارد. لذتش با هیچ چیز هم نباید مقایسه شود. من ظاهرا قید ریشه ام را زده بودم اما ته دلم که نمی توانستم انکارش کنم. یک حرارت نابی از ته سینه ام شروع کرد به بالا آمدن، اما حرفی نزدم. جواد هم نشسته بود روی مبل و دوتا دستانش بیکار دو طرفش افتاده بود. من زیر چشمی تلویزیون را نگاه می کردم اما جواد زل زده بود به صحنه هایی که با او سنخیتی نداشت و خیره خیره نگاه می کرد. علیرضا گفت: - فیلمی دارند اینها هم. دور هم جمع میشن که چی؟ بزنن تو سر و سینه؟ حس کردم تمام بدنم یکجا داغ کرد. جواد نگاهش که نکرد، حرفی هم نزد. تا درست بشود بساط فیلم، جواد خیره بود. دوباره گفت: - اِ اِ. مهدویتون اون وسطه. باز هم جواد هیچ حرکتی نکرد. اما آرشام تیز پرسید: - کو؟ علیرضا خندید و شانه بالا انداخت. واقعا جواد هیچ عکس العملی نشان که نداد هیچ، بلند شد و رفت و فیلم را هم نماند. آخرش آرشام کلید کرد که چه مرگت شده بود و وجدانا جواد، اینا با چه هدفی اینطوری می کنند. جواد گفت: - یادته دوسال پیش دسته جمعی با هم قرار گذاشتیم روی بازومون جای شش تا تیغ باشه؟ یادته بعضی ها دوتا بازو و دو تا ساعد رو با هم زدن؟ این یه جور خودزنیه، اونا هم یه جور. ما هم جمع می شیم موسیقی می ذاریم و می رقصیم. می خوریم و مست می شیم و می رقصیم. ما یه جور، اینام یه جور. ما هم برای یکی می میریم . من حرفی نزدم اما ته دلم گفتم که من با شما پارتی و... آمده ام با این ها هم بوده ام. بودن داریم تا بودن. عکسم را از پروفایل بر می دارم. تمام عکس هایم را پاک می کنم. میروم توی پیج های پسرها و دخترهایی که عکس وحشتناک گذاشته اند. برای همه شان پیام می گذارم: - شما رو می شناسم اما دوست دارم بیشتر بدونم. تا شب می سوزد آمپر خودم، می ترکد پیجم. خوب فعال ظاهر می شوند. دو دسته اند. یکی که حساب شده برایم پیام گذاشته و می خواهد جذبم کند. یک عده هم که از زور بدبختی عضو شده اند و جمالت کلیشه ای گذاشته اند برایم... 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼
یک عده هم که از زور بدبختی عضو شده اند و جمالت کلیشه ای گذاشته اند برایم: - عمر اجبار دیگر سر اومده. افکار متحجرین که برای این دنیا یک خدا قرار میدن تا جلوی آزادی ما را بگیرند به درد عصری می خوره که خود عرب ها هم نفهمیدند چه باید بکنن. - امروز من و تو آزادیم. دست در دستان هم این بند و زنجیر اسارت را پاره می کنیم. دین اسارت است. - علم امروز می گوید که جوان اگر هیجانات خودش را نتواند به ثمر برساند، قطعا دچار مشکالت روانی می شود، شیطانپرستی یک گام رو به جلو است برای... - وای عزیزم، من که هرچی پیجتو گشتم عکسی ازت ندیدم. ولی باور کن من لذت زندگی رو می برم از وقتی که عضو گروه شدم. - خوش اومدی به جمعمون. من از همین حالا تو رو عضو خودمون می دونم. - راستی عکسای کوروش و تخت جمشیدی که گذاشتی تو پیجت، خیلی زیباست. - من با مرام شیطون پرستا حال می کنم. آخه می دونی کلا سیاهی رنگ عشقه، حالمو خوب می کنه. - از کوچیکی رمانای ترسناک می خوندم، الان حسم با این گروه فقط حال میآد. تو هم بیا حال میده. - اگه دل و جرات گوسفندی داری نیا، اما اگه مثل حاضری برای خواسته هات کاری بکنی، به جمع ما شیاطین خوش اومدی. - پرستش زیباست، مخصوصا اگر مقابل شیطان باشد. - بیا. بیا اگه پسری مثل من لذت خشونت بی نظیره. - هِرممون تو رو کم داشت. - خدا ساختۀ ذهنه. وجود نداره. بیخود لذتاتو محدود نکن. وقتی که بمیری روحت تو وجود سگ یا خوک یا یه آدم دیگه حلول میکنه. - خواستی بگو بگم کجا بیایی تا پرزنتت کنم. - دو تا فیلم برات فرستادم ببین تا بفهمی خدا یعنی کشک... - این لینک ماست... فردا شب ساعت 9 آن شو روشن میشی... - آتئیست یعنی رها شده از هرچه به زور تو را مجبور می کنند... - می گن کافریم اما ما کفر را به بردگی ترجیح می دیم... به هم ریخته تر از همه شده ام. به جواد پناه می برم. اما خودش خاموش تر از این است که بخواهد من را راه اندازی کند. آرشام هم که درگیر دوست دخترش است و قاط قاط. جواد تمام دخترها را پیچید لای یکبار مصرف و گذاشت کنار. وجدانا کار سختی بود. البته مدتی تلخ شده بود. علیرضا به بچه ها گفت به خاطر خیانت لیدی نکبتش بود، آرشام گفت به خاطر مهدوی است. اما من مطمئن بودم جواد یک چیزی را فهمید که گذاشت و گذشت. بقیه تاسف خوردند که لذت دنیایش را ناقص کرده است. جواد این روزها ساکت و فکور شده است. نه اینکه توی خودش باشد. کلا خودش را قطعه قطعه کرده، مثل یک پازل. هر قطعه را برمی دارد، حسابی نگاهش می کند، بعد هم پرت می کند آن طرف. کف پازلش خالی مانده! هیچ تصویری نیست! پاتوق ها را یا نمی آید، یا دیر می آید، یا می نشیند ساکت و زل می زند به کارهای ما. چند وقت قبل که آریا و سعید زیاد خوردند و بعد هم بد... و بعد هم هرچه خورده بودند روی علیرضا که گرفته بودشان بالا آوردند، جواد چنان سیلی خواباند توی گوش هردو که... آرشام هم قاط زده است. دخترۀ نفهم با سیروس احمق، بساط عشق و حال او را به هم زده اند. اینها صحنه هاییست که این روزهایم را پر کرده است. روزهای قبل از کنکور باید چه طور بگذرد؟ اصلا کنکور می دهیم که چه طور بگذرد؟ که چه بشود؟ که قبول بشویم بعد چه بشود؟ مدرک بگیریم که بعدش...؟ گیرم که دنیا گذشت و گذشت و گذشت. من دکتر شدم، جواد پاکبان، آرشام چوپان، علیرضا... وای علیرضا. تصاویر دوباره مقابلم جان می گیرند. عکس های برهنه و نیمه برهنه. کنسرت های پر سروصدا و خونین، بدن هایی که پر از رد تیغ است. تاریکی ها و موسیقی های پرحجم، خواننده ای متال و چشم های وحشی شان، جام های خون دختران باکره، ترانه هایی که از کشتن، کشته شدن، شیطانی که تصویر... خدایی که دیگر نیست تا آرامش بدهد، تا پناه باشد و محبت کند. خدایی که نفی شده است. هستی یا نیستی خدایا؟ تو کی هستی؟ من کیم؟ وقتی بودی نمی خواستمت. فکر می کردم مزاحم راحتی های منی. حالا که قرار است نباشی من چرا بیقرار شده ام. چرا همۀ کسانی که تو را ندارند آرامش هم ندارند. حتی اگر از سر تا پایشان نشانۀ آسایش باشد. قرار ندارم و فرار دلم می خواهد. ویرانه شده برایم شهر! آبادی روستا دلم می خواهد. 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼
گریه در مصیبت حسین(❤️) انسان را آرام✨ می کند... #کیمیاگر #رضا_مصطفوی 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼
امیدوارم درست باشه، اما... نظر خودت درسته یا غلط توی جامعه باید درست ☑️ رفتار کنی!! «هر جوری دلم می خواد هرکاری بکنم» به دردِ تو جامعه نمی خوره!!❌ کسی که به حقوق دیگران احترام میذاره، باید برای ش بین دیگران، یه سری حد و مرزا 💫〽️رو رعایت کنه... چون جامعه یعنے حق همه...👨👨👦👦👨👨👦👦👨👨👦👦 قرار نیست اگه تو میخوای خودتو نابود کنی، دیگران هم نابود بشن!!😐😐😐 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼
نویسنده: بیژن کیا این رمان، واقعیتی که چند سال رسانه ­های جهان مخفی کرده ­اند را لو می­ دهد … جیمز برای آن­ که برای مردم دنیا این معما را حل کند، جان خودش، ماریا، و … را به خطر می­ اندازد … معمایی پر کشش و کُشنده… آدم کشتن، یکی از کارهای راحتی است که مخصوص یانکی­ ها است. پوشاندن تاریخ هم کار دیگرشان است. کشتی کاشفی که از اروپا راه افتاد و به قول خودشان به قاره­ ی آمریکا رسید و در کتاب­ های تاریخی ما هم به طرز مسخره ­ای آمده است، که چه کسی قاره ­ی آمریکا را کشف کرد؟ و ما هم جواب می ­دهیم: کریستف کلمپ !!! در حالی که درست این است که بپرسند که افرادی که پا به قاره ی آمریکا گذاشتند چه کسانی بودند؟ و ما هم جواب بدهیم یک سری قاتل و جانی اروپایی که ساکنان قاره­ ی آمریکا را کشتند، زنانشان را عقیم کردند و سرزمینشان را تصرف کردند وخلق و خوی وحشی آمریکایی را پایه­ گذاری کردند. خلاصه داستان: داستان این کتاب، راجع به زن و شوهری است که حق دوستند. پسری که دنبال این است بداند چه شد که ناو آمریکایی، هواپیمایی مسافربری ایرانی را هدف قرار داد و ۲۸۰ زن و مرد و کودک را کشت؟ او طی تحقیقاتش به حقیقتی می­ رسد که آمریکایی ­ها با دروغ پوشانده بودنش. بعد از تذکرهایی که می ­گیرد و گوش نمی­ دهد می­کشنش. بعد همسرش را که پیگیر می­ شود می­کشند. بعد خبرنگاری که پیگیر شده بود را می­ کشند، بعد پدرش که یکی از بازمانده ­های سرخ­پوست­ ها بوده و پیگیری می­ کند را هم… منتهی پدرش زرنگی می­ کند، نتیجه تمام تحقیقات را در یک وبلاگ می­ گذارد. برای چند نفر از جمله یک ایرانی به صورت رمانی به نام آدم­خوار می­ فرستد. نویسنده تلاش کرده بود تا بتواند سبک و سیاق زندگی و کلام امریکایی را رعایت کند و به صورت ماجرایی معماگونه کار را جلو ببرد. یعنی هم معمای هواپیمایی ایرباس را حل کرده است، هم فکر و روش استکباری و جلادی آمریکایی­ ها را گفته است، هم به جریان سرخ­پوست­ ها پرداخته است. بهر حال کتاب جذابی است و اگر چه کمی طولانی، اما خواننده دوست دارد پایانش را بداند… یکی از ویژگی­ های بارز شخصیت­ های اول رمان: حق­ طلب بودن و نترسیدن از ظالم است که نتیجه ­ی کارشان رساندن حقیقتی که پوشانده شده بود به جهان است. یکی از ویژگی­ های کلی داستان، نشان دادن خلق و خوی استکباری آمریکایی­ هاست و فضای کنترل شدید رسانه و فضای مجازی در آن­جاست. در بوق و کرنا کردن آزادی، فقط همان آواز دهل است که به قول معروف از دور شنیدن خوش است. اما در بطن آن چیزی جز ترس و کنترل شدید و پوشاندن حقیقت نیست. نسل امروز ما باید این کتاب را بخواند. 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼
#ارسالی_از_بر_و_بچ 💞سلام رفیق!💞 اهم اهم... چشم رد نمیشیم!!😄😋 البته یه نکته ایم هست درباره ویکی پدیا... . . . نه بذارید بعدا جداگونه بهش می پردازیم...😁😉 #ما_صمیمی_هستیم 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼
💞سلام یار صمیمی!💞 البته...😍 ضمنا قبلا هم گاهی وقتا بهش غیر مستقیم پرداختیم... مثلا این همه که میگیم یا حرفایی که درباره محبت زدیم به ظرافت های روحی مون مربوط میشن...💛 ✨ 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼
برای یاری کردن امام نباید کلاس گذاشت!!❌💔 اون هایی که سفیر امام رو تنها گذاشتن و گفتن: « ما فقط خودِ امام حسین(ع) رو یاری می کنیم» خیلی مسیر تاریخ رو تلخ و سنگین رقم زدن!!😔 اگه مردم کوفه، مسلم بن عقیل رو که نماینده امام بود تنها نمیذاشتن، نه تنها عاشورایی اتفاق نمی افتاد، بلکه شاید امام حسین #حاکم جامعه میشدن و.... اول خوشبختی جامعه!!...😇💫😍✨💛 🌹رفیق حسینی!🌹 بگرد... فکر کن... ببین الان نماینده#امام برای ما کیه؟⭐️ ببین بخوای امامتو یاری کنی، باید کی رو یاری کنی؟✋ و ببین تنها گذاشتن کی، امام رو غریب و تنها میکنه؟😭 #حسینی_ام 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir 🌼
دو دستی به زندگی #دنیا🌪 چسبیده بودند... #برادر_من_تویی #کتاب_محرم 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼
رفتارای بد ما معمولا جلوی نزدیکان مونه!! با یه پله غریبه تر ها که هستیم، مثلا داریم آبرو داری می کنیم!!...😁 هی لبخنننننند میزنیم!😊 هی به به و چه چه می کنیم!☺️ هی اشتباهاتشونو ندیده میگیریم!🙃 هی با مهربونی بهشون جواب می دیم!😇 هی مقیدیم سر و وضعمون جلوشون خوب باشه!👕 آخه: _ میخوایم درکنارشون باشیم، پس لازمه تصور خوبی از ما داشته باشن!! اما با آشناها... اینا اول و آخر هستن دیگه!😎 پس ظاهرا مهم نیست باهاشون چجور رفتار کنی!😏 با هر قیافه ای...👻 با هر اخلاقی...😡 با هر حرفی...🔇 مثلا وقتی یکی میگه زیبایی و تمیزی برام مهمه، بیشتر باید نگاه کرد به زیبایی و مرتب بودنش داخل خونه...🏡 نه جلوی دیگران! نه وسط خیابون! نه توی مهمونی! راستی! یادت باشه خوب بودن با نزدیکان ارزشمند تره✨ از خوبی با دیگران! چون اگه با نزدیکانت خوب نباشی، چاره ای جز تحمل و صبر ندارن😔 اما دیگران میتونن بذارن و برن...😤🤚 و چون مهربونی به نزدیکان منفعت طلبانه نیست، نشون دهنده ی اخلاقه و شخصیت بزرگت...🌿✨ 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼
#ارسالی_از_بر_و_بچ 💞سلام یار صمیمی!💞 حوصله را با چیز های باحال دیگری هم میشود سرگرم کرد!🙂 اما فضولی را کنترل کنید!😜 راستی، چرا خود کتابو📕 نمیگیرین بخونین که انقدر ما اذیت تون نکنیم؟!😉 #ما_صمیمی_هستیم 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼
#ارسالی_از_بر_و_بچ 💞سلام رفیق!💞 ان شاالله... خداروشکر! امیدواریم که بشه لبخندِ رضایت بنشونیم روی لب امام مون... همه مون!😊💚 #ما_صمیمی_هستیم 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼
من می فهمم. اما علیرضا خودش می فهمد؟ نمی خواهم علیرضا آدم بد قصه باشد. جوان هستیم و دنبال دو لقمه لذت و شهوت؛ اما وجدانا دو قاشق عقل هنوز در کله مان هست که تابلو خطا نکنیم. مادر و پدرها درست و حسابی افتاده اند دنبال امکانات و زیبایی و پول و... و بچه ها را هم کنار جوی لجنی دنیا ول معطل کرده اند، اما مادرم می گوید خدا که عقل را از ما کنار جوبی ها نگرفته است .خر وضع است کسی که زیر بار پرستش نمی رود، اما زیر بار شیطان پرستی می رود. اگر قرار باشد بپرستی که مثل آدم خدایت را بپرست. اگر هم حوصلۀ خدا نداری چرا دنبال قُر و قزمیدهای خلقت برویم. بت چوبی و سنگی هم شد خدا؟ گاو هم شد چیز پرستیدنی؟ شیطان پس افتاده از آسمان، چون دعوای خدا با او، اصلش به خاطر ما بود، حالا شیطان تحویل گرفتن دارد؟ جن گرازصفت هم به من سجده نکرد، هم بابا آدم و مامان حوا را از بهشت کشید بیرون و من نوه را به بدبختی دنیا انداخت. حالا بروم جلویش بگویم هرچه تو بگویی؟ من باشم تف تو رویش می اندازم. البته این ادبیات مادرم نیست. حیف که... مامان وقتی حال علیرضا را می شنود می گوید: من هر کاری از دستم بربیاد انجام می دم. اما حتما برو پیش معاونتون آقای مهدوی. من می روم پیش مهدوی. نیست. دو روز است که نیست. رفته مسافرت؛ مشهد است. دور خودم می چرخم دو دور. برادر مریضش را برده برای شفا. این علیرضا را هم می برد بد نبود. بالاخره آدم درهم که می شود یاد کسانی می افتد که کنارشان گذاشته. مشهد کدام طرف بود؟ بحث اجدادی یک طرف، بحث اینکه جواد هنوز هم آدم بود، هم جوان و پر از زیر و بم های شهوت هم یک طرف. در یک پارتی که نگین آمد سراغش، جواد قیافۀ مجسمه را گرفت. اما واقعا که یک دوجین آمپول فشار به خودش زد تا توانست نرمال رفتار کند. آن روزها، روزهای جنگیدن جواد با خودش، خواهش های نوش و دوش بود. آدم وقتی توی این راه ها نیفتاده راحت است. ندیده، نچشیده، می تواند تحمل کند. اما وقتی مزۀ هر غلطی را چشید، مرد می خواهد که خودش را کنار بکشد. کنار دستش باشد و دستدرازی نکند. مقابلش روی میز بگذارند و لب نزند. برایش فیلم و عکسش را بفرستند و باز نکند. توی پارتی ها جایش باشد و نباشد. ببرندش و نخواهد. بحث از تحمل کردن گذشته بود. آدم به غلط کردن می افتد. به التماس. مجبور می شود زمین را گاز بزند اما زیر عهدی که بسته نزند. جواد سخت شده بود. تنها هم شده بود. بعضی دوستان جرات مسخره کردن نداشتند اما تکه بارانش زیاد می کردند. بیچارگی را رد کرده بود، هنوز چاره را هم پیدا نکرده بود. چسبیده بود به مهدوی و مصطفی. اما حتی آنها هم نمی دانستند ترک خوشی های زشتی که عادت شده، چه دردناک است! هستند، یک عمر سیاه بخت. بعد که تنها می شوند سگ بخت می شوند. به جای همسر نازنین، سگ پشمالین بغل می کنند و به جای بچه، گربه را. بوس لا لا جیش. جواد کیسۀ یخ را می گذارد توی ظرف مقابلش و می گوید: - تو خوبی، تو حیوون نیستی که! پس ببند آدم وار برو پی زندگیت. 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼
حر انگار ماموریت داشت بشود #امید 💫 برای آنهایی که یک عمر مسیرِ غلط را درست دیده اند!! اما آغوش محبتِ 💚 امام روی کسانی که #حر شوند، باز است!! کسی که دنبال حق است، اگر اشتباه برود، اگر برگردد،↪️ امام برایش آباد میکند🍃 ویرانی های پشت سرش🍂 را... و آینده اش پر از شیرینی می شود و روشنی!✨ #حسینی_ام 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼
آدم ارزش✨ داره... خییییییییییییییییلی🌟... اما...😬 نه به خاطر هیکلش که در مقابل فیل 🐘 خیلیم ریزه! نه به خاطر بیناییش که در برابر عقاب 🦅 مثل ندیدنه! نه به خاطرگردنش که در برابر زرافه🦒 شدیدا کوتاهه! نه به خاطر صداش که جلو صدای پرنده ها 🕊 داغونه! نه به خاطر قشنگیش که اصلا دم‌طاووس🦚کجا و...! حتی نه به خاطر زورش... آخه نمیتونه نذاره یه پشه ی فسقلی 🦟نیشش بزنه! به این ویژگی هایی که حیوانات دارن ماهم داریم و اونا توش از ما قوی ترن میگیم: بُعدِ حیوانی آدم!! یعنی اون چیزایی که مادیه! ظاهریه! جسمیه!💋👁💪 آدم بهترین ساخته خداست، و بهترین بودن یعنی نباید رو دستش چیزی باشه...❌ درحالیکه توی این ویژگی ها حیوانات از ما حسابی قوی ترن!🤐 پس بهترین بودن ما بین این همه آفریده، به خاطر یه چیز دیگه اس... اگه گفتین به خاطر چی؟!🤔🤔🤔 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼