eitaa logo
مجله هنری طلعت
1.1هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
186 ویدیو
9 فایل
بسم‌رب‌العشق♥️ . کمی طنز فقط،نه چپ نه راست 😉
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ خدایا مرا ببخش بخاطرِ تمـٰام در‌ هایی که کوبیـدم و خانه تو نبـود..! :) در خونه روبزن🙃✌️ ♥️ @asheghaneh_talabegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#سلام‌_ارباب‌_خوبم✋❤ #خورشیدتابناڪ بہ رویٺ سلام ڪرد خاڪ زمین بہ #زخم_گلویٺ سلام ڪرد #آقاجواب نوڪرخودرانمیدهے؟ وقتے ڪه ایستادوبہ سویٺ #سلام ڪرد #صلےالله_علیڪ_یااباعبداللّہ🌹 #صبحم_بنام_شما @asheghaneh_talabegi
😍 گر عشق مقصد است، خوشا لذت مسیر...😍 @asheghaneh_talabegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الرب الشھدا و الصدیـقین✨ سلام و عرض ادب خدمت اعضای عزیز و گرامی ان شاءالله از امشب داستان ♥️قصھ‌ دلبرے♥️ رو راس ساعت ۲۰ داخل ڪانال بارگزارے میڪنیم ڪانال رو بہ دوستانتـون معرفـی ڪنین تا از داستان قشنگـمون فیض ببـرن اگر نظرے دارید با آیدے زیـر در میـون بزاریـد👇🏻🌺 @Zeynab_bano_76
• • یارانـِ امام زمان ؛ نمازشـون سرِ وقٺہ 😍🍃 • •♥️• •🦋•
😍 عمری ست خیال تو برم داشته است چون مرکز ثقل کل رویاهایی در خلقت تو چه قدر دقت کردند ای دایره المعارف زیبایی... @asheghaneh_talabegi
قصہ دلبـرے♥️ شھید محمدحسیـن محمدخانے بہ روایت مـرجان دُر علے همسـر شھید بہ قلم محمدعلے جعفرے @asheghaneh_talabegi
حسابی کلافه شده بودم .نمی فهمیدم که جذب چه چیز این آدم شده اند . از طرف خانم ها چندتا خواستگار داشت. مستقیم به او گفته بودند،آن هم وسط دانشگاه . وقتی شنیدم گفتم:چه معنی داره یه دختر بره به یه پسر بگه قصد دارم باهات ازدواج کنم،اونم با چه کسی! اصلاً باورم نمی شد. عجیب تر اینکه بعضی از آن ها مذهبی هم نبودند. به نظرم که هیچ جذابیتی در وجودش پیدا نمی شد. برایش حرف و حدیث درست کرده بودند. مسئول بسیج خواهران تاکید کرد : وقتی زنگ زد ،کسی حق نداره جواب تلفن رو بده ! برایم اتفاق افتاده بود که زنگ بزند و جواب بدهم . باورم نمی شد این صدا صدای او باشد . برخلاف ظاهر خشک و خشنش،با آرامش و طمانینه حرف میزد. تن صدایش زنگ و موج خاصی داشت . از تیپش خوشم نمی‌آمد. دانشگاه را با خط مقدم جبهه اشتباه گرفته بود . شلوار شش جیب پلنگی گشاد می‌پوشید با پیراهن یقه گرد سه دکمه و آستین بدون مچ که می‌انداخت روی شلوار . در فصل سرما با اورکت سپاهی‌اش تابلو بود . یک کیف‌برزنتی کوله‌مانند یک‌وری می‌انداخت روی شانه‌اش، شبیه موقع اعزام رزمنده های زمان جنگ.وقتی راه می‌رفت،کفش‌هایش را روی زمین می‌کشید. ابایی هم نداشت در دانشگاه سرش را با چفیه ببندد. ...💝 ✨| @asheghaneh_talabegi |✨