#قرار_عاشقی
🌾یا_سیـدالشـهدا
#السلام_علیک_یا_آیا_عبدالله
خورشید خاڪبوس حرمخانہ ے شماسݓ
اے صاحبِ اجازهے خــورشید الــسلام
امروز هم بہ رُخصَتتان مےڪشم نفس
اے عشق بےنهایٺ و جاوید الـــسلام
❤️ صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰااَبٰاعَب۟دِاللّٰه
@asheghaneh_talabegi
#یا_رحمة_اللعالمین🌺🌿
💚اے پادشاه عالم عشقٺ بہ سینہ دارم
⚜️در قاب سینہےخود عڪس مدینہ دارم
❤️دارم ولایٺ تو، در دل محبٺ تو
⚜️سرمسٺ جام عشقم،در شب بعثٺ تو
#عید_مبعث🌺🌿
#برتمامی_مسلمانان_جهان_مبارک🌺
@asheghaneh_talabegi ♥️🌱
مداحی آنلاین - خورشید جهان سر زد - حسین طاهری.mp3
8.03M
🌸 #عید_مبعث
💐خورشید جهان سر زد
💐صل علی محمد و آل محمد
🎤#حسین_طاهری
👏 #سرود
👌فوق زیبا
#عید_مبعث🌺🌿
#برتمامی_مسلمانان_جهان_مبارک🌺
@asheghaneh_talabegi ♥️🌱
#خانم_ها_بخوانند
"چند #نکته که هر خانمی باید بداند!"
👈 سعی کنید #ورزش را از خودتان دور نکنید، اگر میتوانید مرتب به کلاسهای ورزشی بروید، اگر فرزند کوچک در خانه دارید و یا هزینههای کلاسهای ورزشی برای شما بالاست؛ می توانید با برنامههای تلویزیونی و یا انفرادی نرمش کنید.
👈 لباسهای کهنه، پاره و آنهایی که بر اثر شستشو از رنگ و رو رفتهاند، را نپوشید ، هیچ چیز مثل لباس کهنهای که به تن شما زار میزند، چهرهتان را پیر و روحیهتان را #افسرده نمیکند😱
👈 به زیبایی و مرتب بودنتان اهمیت دهید. هر روز صبح موهایتان را شانه بزنید و ابروهایتان را مرتب کنید، از گردنبند و گوشوارههایی که در اعماق کمدتان مخفی کردهاید، #لذت ببرید، آنها را بیرون بیاورید و هر هفته از یکی از آنها استفاده کنید.😉
👈 میتوانید با کمی آرایش، روح خود را شاد کنید. همیشه برای دل خودتان هم به خودتان اهمیت بدهید نه افراد دیگر.
👈 کارهای خانه را صبحها انجام دهید که بعد از ظهرها در کنار همسر و فرزندانتان باشید.
👈 روزانه حداقل پنج دقیقه به خودتان زمان دهید، موسیقی آرام و مثبتی را پخش کرده و دمنوشی در #آرامش بنوشید و به رویاها و برنامههای شخصی خودتان فکر کنید و برایشان برنامه اجرایی بریزید.
💖 @asheghaneh_talabegi 💖
مجله هنری طلعت
#عشـق_با_معجـزه_او #قسمت_پنـجاهـوھفتم +جدی بهم برخورد🙄. و صورتم را از سمت آشپزخانه برگردا
#عشـق_با_معجـزه_او
#قسمت_پنـجاهـوھشتم
بویِ سوختگی بینی ام را قلقلک می داد اما رمقی برایم نمانده بود و از شدت ضعف چشمانم هم باز نمی شد. نمی دانم چه مدت به همان حال گذشت تا اینکه با صدای امیر بیدار شدم:
_کوثر جان.
با زحمت چشمانم را باز کردم و امیر را با صورت در هم بالای سرم دیدم.
_خوبی؟؟
+فکر کنم..چی شده؟؟
_اومدم خونه هر چی صدات کردم بیدار نشدی ناهار هم سوخته بود، تعجب کردم چطور بیدار نشدی...اوردمت بیمارستان گفتن فشارت افتاده..
و ناراحت نگاهم کرد. توان حرف زدن نداشتم و به ناچار سکوت کردم. دلم می خواست بخوابم، چشمانم را بستم.
با کمک امیر از روی تخت پایین آمدم. چادرم را مرتب کردم و کمی جلوتر از امیر حرکت کردم.
+دیدی فقط سرما خورده بودم.
لبخند کمرنگی زد و گفت:
_تقصیر منه، باید نمی رفتم سرکار میموندم پیشت...
+شما حقوق خوندی 🧐
_نه..چطور
خندیدم.
+اخه مقصر مشخص میکنی، بخاطر اون گفتم.
خندید.
_جدی میگم، یه سرما خوردگی سادس ولی فشارت افتاده بود از شدت ضعف، اگه خدایی نکرده بلایی سرت میومد چکار میکردم.
+اووو حالا شلوغش نکن، بادمجون بم آفت نداره 😂😐.
چپ چپنگاهم کرد.
+حالا اونجوری نگاه نکن منو😕، می دونستی پسر سید علی و رضوان به دنیا اومده؟
_قدمش مبارک باشه.
+بریم بیمارستان؟
_شما باید استراحت کنی، در ضمن سرما خوردی.
+عه امیر بریم دیگه. قول میدم بغلش نکنم.
خندید.
_باشه بریم.
درِ ماشین را برایم باز کرد و سوار شدم. از همان اول هر وقت بود در را برایم باز می کرد.
_شیرینی چی بخریم؟ گل چطور؟
+رضوانه عاشقِ خامه ایه. گل هم به افتخار خودم رُز بخریم 🤗.
با خنده دستش را روی چشمش گذاشت و گفت:
_اطاعت.
با لبخند نگاهش کردم.
+امیر خیلی دوست دارم.
با خنده گفت:
_شما که تاج سری.
شیرینی و گل را از نزدیکی بیمارستان خریدیم و تا بیمارستان پیاده روی کردیم. خداراشکر نیم ساعتی به پایان وقت ملاقات مانده بود. با چند ضربه به در داخلِ اتاق شدیم. خاله مینا(مادرِ رضوانه)، اکرم خانم(مادر سید علی) و هدی(خواهر سید علی) هم در اتاق بودند.
+مهمون نمی خوایید؟
خاله مینا با رویی گشاده به سمتمان آمد.
خاله مینا: _سلام خوش اومدید.
+سلام، ممنون. قدم نو رسیده مبارک.
اکرم خانم: _قسمت خودت ان شاءالله.
با لبخند کمرنگی جوابش را دادم. با سید علی و هدی هم احوال پرسی کردیم و سراغ رضوانه رفتم.
+مبارک باشه قدم سید طاهامون، ان شاءالله که عاقبت بخیر بشه.
_قسمت خودت بشه.
چشم غره ای رفتم.
+تشکر کن نه دعا😒.
_خب حالا. دیدی پسرمون رو؟؟
و با لبخند، نوزادِ پتو پیچ شده ای را به سمتم گرفت.
+وای الهی عزیززم. خدا نگهت داره سید طاها. حیف که سرما خوردم.
_شبیه کدوممونه؟؟
+تازه به دنیا اومده، بزرگتر که شد معلوم میشه. ولی فعلا که لب و دهنش شبیه مامانش و بقیش شبیه باباش.
_همه میگن.
+اگه نبود همه نمی گفتن. حالا تغییر می کنه.
_کوثر زودتر مامان شو.
+وا دیوونه شدی؟؟ زشته...
و لبم را گزیدم.
_نترس کسی نمی شنوه. جدی میگم، بخاطر حسی که برای اولین بار بغلش می کنی از بس شیرین و قشنگه میگم. خودتو نزار تو حسرتش.
+چی میگی تو؟؟
_حرف حق، هر چی زودتر، بهتر.
+عقلت رو از دست دادی کلا.
_تو که عاقلی گوش بده.
کلافه به سید طاها چشم دوختم.
_کوثر یه کار نکن به امیر بگما.
+تو چرا گیر دادی به بچه دار شدنِ من؟
_حالیت نیس دیگه. از بس دوست دارم نمی خوام از این لذت شیرین جا بمونی.
نفس عمیقی کشیدم و خیلی جدی گفتم:
+حالا بعداً راجبش حرف میزنیم.
گویی خدا فعلا نمی خواست من مادر بشوم، مدت ها بود فهمیده بودم....
نویسنده: #یگانه_کاف
هرگونه کپی برداری بدون اجازه نویسنده #حرام است 🙃
ادامه دارد....
🌱| @asheghaneh_talabegi |🌱
#خانواده
#زندگی_مشترک
💟 کاملاً مردانه
🍃 اگر در مهمانی هستید دائم سرتان با دیگر آقایان گرم نباشد.
👈 گاهی به همسرتان نگاه کنید و لبخندی بزنید تا محبت شما را حتی در شرایطی که برو و بیا زیاد است و مهمانی و آمد و شد باعث شده کمی از هم دور شوید حس کند.
🌷 این کار شما حسابی حال همسرتان را خوب میکند.
@asheghaneh_talabegi 🌱
#همسفرانه
•👈• تــويی
•💎• والاتــــرين
•🌏• مهمــان دنيــايم
•🤕• كه دنيـا بی تـو
•😍• چيزی چون تو
•🤗• را كم داشت
#تو_همه_وجودمایی❤️😍
@asheghaneh_talabegi ❣