eitaa logo
مجله هنری طلعت
1.1هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
186 ویدیو
9 فایل
بسم‌رب‌العشق♥️ . کمی طنز فقط،نه چپ نه راست 😉
مشاهده در ایتا
دانلود
@dars_akhlaq1.mp3
4.05M
🎙 🔹حجت الاسلام 🌷خانواده را معنوی کنیم 💖 @asheghaneh_talabegi 💖
مجله هنری طلعت
#عشـق_با_معجـزه_او #قسمت_پنـجاهـ‌ویڪم با شوق به گردنبند نگاه میکردم. +تو خودت برای من بسی؛
_میگه میخواد بره. +مامان جون به لب شدم😐بگو دیگه. _میخواد بره سوریه. یه ذره به فکر من نیستن بابات موافقه به منم میگه رضایت بده اخه چجوری بزارم برا وقتی فقط بیست سالشه!؟ نگاهی به محمد انداختم، لبخند زده بود و به حرف پدرم گوش میداد. _تو هم که راه حل نمیدی داری نگاش میکنی. لبخند کمرنگی زدم. +خب بزار بله مامان. ولی از ته دل راضی باش🙂 با تعجب نگاهم کرد. _تو هم از دست رفتی😐 خندیدم‌. +مامان وظیفشونه، اگه الان... مادرم بغض کرد. _تو نمی خواد این چیزا رو به من بگی، همه رو از حفظم. دل بستگی سخته مخصوصا وقتی مادر باشی. لبخندی زد و ادامه داد: _حالا وقتی مادر شدی می فهمی. ولی خب چه کنم امانت رو باید پس بدی. مادر نبودم ولی حالش را می فهمیدم؛ مادر شدن هم سخت است. نفس عمیقی کشیدم و چیزی نگفتم. یعنی محمد هم رفتنی شد؟؟ فقط امیر جا مانده بود...🤕 با صدایِ 《تولدت مبارک》جمع به سمت آشپزخانه سر برگرداندم و امیر را در حالی که با کیک و شمع های روشنش به سمتم می آمد، دیدم. پس امیر برایم تولد گرفته بود! 🤩 با شوق به سمتش رفتم اما شرم مانع شد تشکر کنم!! زبانی تشکر کردم، کنار گوشم زمزمه کرد: _وای این تشکر قبول نیست. گفته باشم باید بعدا تشکر کنی. ریز خندیدم و به سمت مبل دو نفره ای حرکت کردیم. با شمارش جمعیت شمع ها را فوت کردم. آن شب، تنها تولدی بود که همیشه در خاطرم مانده... نویسنده: هرگونه کپی برداری بدون اجازه نویسنده است 🙃 ادامه دارد... 😍😂 ی.ک: شعر سرودم البته فقط یه کلمه اش فرق داره 🙄 🌱| @asheghaneh_talabegi |🌱
🌹 "چگونه همسر خوبی برای شوهرم باشم؟!" ✍ زندگی زناشویی یک کار تیمی است و نیازمند این است که هر دوی شما برای زندگی مشترک‌تان تلاش کنید. درست همانگونه که دوست دارید همسرتان برای شما «شوهر خوبی» باشد، همسرتان نیز دوست دارد شما برای او «زن خوبی» باشید. 👈 زنان امروزی و پیشرفته ممکن است به سختی بتوانند با اصطلاح «زن خوب بودن برای شوهر» را بپذیرند. اما صبر کنید و زود نتیجه گیری نکنید. زن خوب بودن لزوما به معنی پرسوناژهای کلیشه‌ای یک زن متاهل نیست. 💠 یک همسر خوب بودن، قالب مشخص و واحدی ندارد که برای همه کاربرد داشته باشد اما قواعدی از بایدها و نبایدها وجود دارند که شما به تبدیل به همسری فوق العاده می‌کنند. در این مطلب راههایی را که می‌تواند کمک‌تان کند زندگی زناشویی موفقی را به عنوان یک زن خلق کنید برای‌تان می‌گوییم. لطفا با ما همراه باشید. 📚منبع: وب‌سایت بهترینها @asheghaneh_talabegi
💞 🌱💛یڪ نفر باید باشد... ...میانِ اینهمھ نبوُدن💛🌱 😍🦋 @asheghaneh_talabegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ ❤️ 💚 💚 ای راحت دل، قرار جانها برگرد درمان دل شکسته ما، برگرد ماندیم در انتظار دیدار، ای داد دلها همه تنگِ توست آقا برگرد @asheghaneh_talabegi
⛅ باز خورشید، که در چشم جهان آمده است !!!!🤔😒 صبح باید به تماشای تو روشن می شد سوخته ✍ 💜 @asheghaneh_talabegi
🌹 ✍هر از چند گاهی وقتی از مهمونی برمیگردین؛به همسرتون بگین که: ‌👈 تو کُلِّ مردهای فامیل ما تکی 👈 هیچ کس توی فامیل مثل من خوشبخت نیست 👈 فلان ویژگی‌ات باعث شده من تو فامیل بهت افتخار کنم 💥باور کنین که مرد پر رو نمیشه. باور کنین که اثر این انرژی مثبتی که به همسرتون میدین ده برابر به زندگی خودتون بر میگرده حتی، حتی اگر واقعا شما خوشبخت ترین زن فامیل نیستین باز هم این رو به همسرتون بگین تاثیراتش رو می‌بینین... البته دقت کنین؛ دائمی و همیشه نگین که کلیشه و تکراری بشه و خودتون هم بسنجین و بر حسب موقعیتتون تعریف و تمجید کنین. @asheghaneh_talabegi
─┅═ঊঈঊঈ═┅─ بانو .... ♥️گاهى جایت را با شوهرت عوض کن گاهی تو تکیه گاه شو در بگیر ♥️ بگوکه حل می شودباهم حلش می کنیم من پشتت هستم...! ♥️ گاهی هم تو مرد باش وآغوشت مسکن همسرت باشد!!! 💖 @asheghaneh_talabegi
😍 زندگی لبخندی است که نشسته برلبان من وتو زندگی عشق نهفته است به اندیشه ی تو... ⭐️⭐️⭐️⭐️ @asheghaneh_talabegi
💍در دوران نامزدی، لطفا عاشق نشوید! قبل از این که درگیر مسائل عاطفی با مردی شوید، باید او را مورد ارزیابی و سنجش قراردهید. 💍هر چه اطلاعات بیشتری در مورد نامزدتان داشته باشید، بهتر می توانید قضاوت کنید که آیا او شریک زندگی مناسبی است یا خیر! 💍 @asheghaneh_talabegi
مجله هنری طلعت
#عشـق_با_معجـزه_او #قسمت_پنـجاهـ‌ودوم _میگه میخواد بره. +مامان جون به لب شدم😐بگو دیگه. _می
_خانم دکتر یه آقایی جلوی در کارتون داره. تشکر کردم و با برداشتن چادرم به سمت حیاط بیمارستان رفتم. محمد روی نیمکت نشسته بود و منتظر به در چشم دوخته بود. +سلام داداش بی وفا. ایستاد و با لبخند جوابم را داد: _سلام آبجی، خوبی؟ +من خوبم، تو خوبی؟ مامانینا خوبن؟ وایمیسادی میومدی خونه خب😕. کنارم نشست. _آخه مسافرم. و به لباسش اشاره کرد. +چه زود راهی شدی. لبخندی زد و به آسمان خیره شد. +اونجوری آسمون نگاه نکن😕. _چرا!؟ +آخه حس میکنم می خوای شهید بشی😐 خندید. +خارج از شوخی، برو ببینم چه میکنی خان داداش. _آجی حلال کن. +حلالی. بجای منم زیارت کن. و چشمکی زدم‌. +راستی محمد چند روز میمونی؟ _چهل، چهل و پنج روز. از جا بلند شد، منم هم به تبعیت از او بلند شدم؛ با محمد که خداحافظی کردم به بیمارستان برگشتم. کارم که در بیمارستان تمام شد، تصمیم گرفتم خانه ی پدرم بروم و جای محمد را پر کنم. به امیر پیام دادم و ماشین را روشن کردم. هرچه زنگِ در را زدم کسی جواب نداد. کلید را از توی کیفم برداشتم و در را باز کردم. از حیاط نسبتاً بزرگمان گذشتم تا به خانه رسیدم. +مامان خونه ای؟؟ منم کوثر. چندین بار جمله ام را تکرار کردم اما جوابی نشنیدم. همانطور که از پله ها بالا می رفتم مقنعه را از سرم بیرون آوردم، درِ اتاقم را باز کردم. از آن روزی که به خانه ی خودم رفته بودم مادرم به اتاقم دست نزده بود. کمد را باز کردم و یک دست لباس راحتی برداشتم. موهای بلندم را رها کردم و به آشپزخانه برگشتم. مادرم ظاهراً خانه نبود، شام هم نداشتیم. به اندازه ی چهار نفر برنج پاک کردم و قابلمه ی برنج را پر از آب کردم؛ مشغول شستن برنج بودم. _کوثر جان کِی اومدی؟؟ به سمت صدا برگشتم، مادرم بود، با موهای آشفته و چشمان پف کرده. +سلام مامان جونم. پس کجا بودی؟؟ _تو اتاق...خوابم برد. به سمتم آمد و قابلمه را از دستم گرفت. _برو کنار خودم درست می کنم. به حرفش گوش کردم و روی صندلی نشستم. +مامان خوبی؟؟ _آره خوبم. پاشو برو پذیرایی بشین، فقط تلویزیون رو روشن نکن. +بیرونم می کنی 😕؟ _نخیر، جلوی دست و پایی. حوصله نداشت، بخاطر همین شوخی هایی که معلوم شد جواب نمیدهد را تمام کردم و روی مبل نشستم. _میوه بخور. مادرم با ظرف میوه کنارم نشست. لبخندی زدم و یک سیب برداشتم. _امیر هم میاد؟؟ +بعله. _غذای مورد علاقه اش رو گذاشتم. +فسنجون؟؟ _آره، یادته از فسنجون بدت میومد؟؟ با خنده گفتم: +آره، آخرش هم شوهرم فسنجون خور شد 😂. خندید. _محمد هم خوشش نمیاد ولی من درست کنم میخوره. و بغض کرد. +مامان عزیزم محمد هم غذا داره اونجا. محمد از من و تو جاش خیلی بهتره. نزدیک حضرت زینبه برای خوده بی بی رفته. آهی کشید. _خب یکم سخته اولش. بزار مادر بشی. +مامان جان کلیک کردی رو مادر شدن من ها، محمد بردار منم هست تازه بعضی وقتا براش مادری هم کردم 😌. چپ چپ نگاهم کرد و زیر لب غر زد:《هرچی میگم یه چیز داره بگه》 خندیدم و بغلش کردم. راستش، به حال محمد غبطه می خوردم. نویسنده: هرگونه کپی برداری بدون اجازه نویسنده است 🙃 ادامه دارد... 🌱| @asheghaneh_talabegi | 🌱