eitaa logo
مجله هنری طلعت
1.1هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
186 ویدیو
9 فایل
بسم‌رب‌العشق♥️ . کمی طنز فقط،نه چپ نه راست 😉
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ خـــــرداد ... 💫هر امتحانی که باشد ... تمامِ حواس من ... به کتاب "جُغرافیــ🌎ــاست" ... که بدانم تــ☝️ـو کجایی⁉️ ... سلام یوسـ💓ــف گم گشته ی زهـ🌸ــرا ... مهدوی🌤 🤲 @asheghaneh_talabegi
. . شوخے ڪ نیستـ!؟🎈 مگر ممڪنـ استـ؛🍃 را ببینمو جانـ و جهانمـ،🌍 بہمـ نریزد 🌬 حضرتـ یار..!!💜😌 . . . 😍 @asheghaneh_talabegi
مجله هنری طلعت
🔷 #همسر_داری 🎥 احترام به همسر 🔷 #آیت_الله_حق_شناس 🔷 #نکته_های_ناب @asheghaneh_talabegi 💖
💖✋ عاقا وقتی همسری بهت میگه مراقب خودتباش،لباس گرم بپوش،کاری داشتی بگو،خوب استراحت کن و... یعنی همون دوست دارم رو داره به شکل دیگه ای میگه شما کنار تموم اون چشمایی که میگی،فقط کافیه یه لبخندخوشگل بزنی و بگی !😍🕊 @asheghaneh_talabegi♥️
"دوستت دارمــ"مثلِ اولين حسِ گرمِ لمسِ دستانتـ؛👐 همانقدر آرامـ🐌 همانقدر شرمگينـ🙈 و همانقدر پر شور من تو را تا به ابد؛ همانقدر بی نظیر دوستت خواهم داشتــ...♥😍 💖✨ @asheghaneh_talabegi🕊
اسکار بهترین صدای نامفهومم تعلق میگیره به صداش!وقتی بغلشی و توی گوشت میگه دوستت دارم^^💗😻🍫💧 😍✨ 😍✨ @asheghaneh_talabegi🌱
مجله هنری طلعت
#عشـق_با_معجـزه_او #قسمت_صـدوبیست‌وپنجـم با التماس نگاهش می کردم و نمی توانستم تصور کنم ص
آنقدر خسته بودم که وقتی راه می رفتم احساس میکردم روی زمین نیستم. به سختی از پله های بیمارستان پایین رفتم. زینب کنار مریم نشسته بود و دور و اطراف را نگاه می کرد؛ بغلش کردم و بوسه بارانش کردم، دخترکی که آرام بود و جز بهانه هایش برای پدر که حقش بود دیگر اذیتم نکرده بود و احساس می کردم بیش از سنش می فهمد...! +مریم جان، دستت درد نکنه. شرمنده معطل شدی. _نه این چه حرفیه. روی صندلی نشستم. _مامان، دایی نئومد؟ نفس عمیقی کشیدم تا بغضم را کنترل کنم اما نشد، همان طور که اشک های روی روسری و چادرم می افتاد، گفتم: +دایی هم رفت پیش بابا...پیش خدا، پیش امام حسین... _پیش خدا؟؟ +آره. _کاش ما هم‌ می رفتیم پیش خدا، اونجا که بابا هم هس... سر زینب را به سینه ام چسباندم و گریه کردم، حرف زینب بوی غربت میداد، بوی تنهایی، بوی دلتنگی... +غصه نخور مامان، بابا که پیش ماست حواسش به ماست... اشک هایم را با پشت دست پاک کردم و از روی صندلی بلند شدم با مریم خداحافظی کردم و همراه زینب به خانه ی پدرم رفتیم. اسباب بازی های زینب را از اتاق آوردم و خودم‌ مشغول تمیز کردن خانه شدم. سماور را روشن کردم و چای را آماده. به اتاق محمد رفتم و کلید را برداشتم، می خواستم در را قفل کنم اما دلم نیامد. تمام اتاق را گشتم به قصد پیدا کردنِ یادداشتی از محمد. دفتری که از نوجوانی می نوشت را برداشتم و آخرین صفحه را باز کردم: 《 به امید روزی که در اوج با تو بودن بمیرم...》 صفحه های قبل چند کلامی حرف زده بود برایمان، حوصله ی خواندت نداشتم؛ دفتر را کنار مفاتیح و کتاب های شعرش روی میز گذاشتم. کمد را باز کردم و لباسی که در سوریه به تن داشت را روی تخت گذاشتم، ویلچر را هم کنار گذاشتم و شاخه گل هایی که از چهار راه خریده بودم را پر پر کردم و روی لباس و ویلچر ریختم؛ برایش یادداشتی هم نوشتم: 《 》 نویسنده: هرگونه کپی برداری بدون اجازه نویسنده است 🙃 ادامه دارد... 🌱| @asheghaneh_talabegi |🌱
💞 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: مهمترین کمک به همسر، این است که سعی کنید همدیگر را دین‌دار نگهدارید. ❤️این مراقبت، مراقبت اخلاقی، مهربانانه و پرستارانه است. ۷۹/۸/۳ @asheghaneh_talabegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ [ 🌴] اسم و رسمت را نمیـــخواهد [] را میــخرد کار با دینت ندارد پــس شــو بــــا حسیـــن🌱 السَّلامُ‌عَلیْڪ‌یااَباعَبدِاللهِ‌الْحُسینِ‌الْمَظلوُم‌عَلیہِ‌السَّلام🍎 @asheghaneh_talabegi 💖
دوست داشتنت سحرخيز ترين حس دنياست كه صبح ها پيش از باز شدن چشم هايم در من بيدار ميشود...😉😌 😍 ‌‌@asheghaneh_talabegi