eitaa logo
مجله هنری طلعت
1.1هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
186 ویدیو
9 فایل
بسم‌رب‌العشق♥️ . کمی طنز فقط،نه چپ نه راست 😉
مشاهده در ایتا
دانلود
عیدتون مبارڪـآ.. ۹۹تون لبریز از لبخند و عشق😍♡ سالِ خوبے داشته باشید و سالِ ظهور آقامون باشه ..✨ [ نوبهآر است در آن کوش ڪه خوشدل باشے..🌱 ] @asheghaneh_talabegi
^^ آرامش یعنی حروف اسم تو که برایِ تلفظش مکث میکنم تا لذتِ " جان دلم " گفتن هایـت به جانِ من بنشیند ... 😍🙊 @asheghaneh_talabegi ♥️✨
📿 . . بنویسیددرتاریخ‌ما‌غم برایمان‌تمام‌نشدنے‌است... . . |🤩| [♥️] .. 🌱 @asheghaneh_talabegi
- - عیـدیعنـے :)🥰 ع: عزیزم یـ: یـادت‌نره د: دوسـت‌دارم ^^🤍 - - 🌏🌈•| ~ 🌱 @asheghaneh_talabegi
🌷ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎﺳﺎﻥ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ :ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪﯼ ، ﺑﺰﻥ ﺗﺎ ﺭﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﻨﺪ ... 🌷ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪﯼ ، ﺑﺰﻥ ﺗﺎ ﺭﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﻨﺪ ... 🌷ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ، ﺭﻭﺑﺮﻭﺷﺪﯼ ،ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺗﺎ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﻨﺪ ... 🌷ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﺍﯼ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪﯼ ،ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺗﺎ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺭﺍ ﺩﻫﺪ ...ﺍﯾﻦ ﺭﻣﺰ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﺗﻮﺳﺖ ... را در هر شرایطی بزنید @asheghaneh_talabegi ❤️
مجله هنری طلعت
#عشـق_با_معجـزه_او #قسمت_پنـجاهـ‌و‌پنجم به همراه پدر به اتاق خودش و مادر رفتم. روی تخت نشست
_کوثر توهم چایی میخوری؟؟ +نه مامان دستت درد نکنه. به پذیرایی میرفتم که صدای زنگ تلفن باعث شد عقب گرد کنم! +سلام فرمانده. _سلام خانم جان خوبی؟؟ +آره، تو خوبی؟؟ _خداروشکر. درو باز میکنید خدمت برسیم؟؟ +چشممم 😍. چادر رنگی مادرم را از روی صندلی برداشتم و دکمه ی آیفون را زدم، چادر را سرم کردم تا بروم. _کجا میری؟؟ +می رم استقبالِ دامادتون مامان جونم 😁. مادرم از شوخی به حالت تاسف سری تکان داد. با آسانسور به پارکینگ رفتم. هرچه با چشم گشتم نبود. می خواستم از پارکینگ بیرون بروم، که صدای مردانه اش پیچید: _سلامِ مجدد. +سلام امیر. وای چرا زحمت کشیدی؟ _زحمت دادیم. یک تایِ ابرویم را بالا دادم و گفتم: +نگو اینجوری، تو رحمتی عشقم 😅🙊. جعبه ی شیرینی و گل را از دستش گرفتم و به خانه رفتیم. _یادِ روز خواستگاری افتادم، روزی که خدا همه ی نعمتش رو به من داد. لبخندی زدم و سکوت کردم. فردا جمعه بود و تصمیم گرفتیم خانه ی پدرم بمانیم، تصمیم که نه، با اصرار ماندیم. ♡♡♡ صبح که از خواب بیدار شدم، خبری از امیر نبود. با وحشت از جا بلند شدم و به ساعت نگاه کردم، هنوز نیم ساعتی به رفتن امیر مانده بود. با موهای آشفته از اتاق بیرون رفتم. +امیر. از آشپزخانه بیرون آمد. لباس فرمِ سپاه تنش بود و مثل همیشه مرتب بود. _سلام، صبحت بخیر بالام جان. بهتری؟؟ خندیدم. +بابام جان؟ آره بهترم. چرا بیدارم نکردی؟؟ _آره دیگه بالام جان😊. شما باید استراحت کنی، برات مرخصی هم گرفتم. +استراحتی که تو خودت صبحونه حاضر کنی برای خودت؟؟ می خوام چکار این استراحتو؟؟ خندید و به سمتم آمد. _یه نگاه کن تو آیینه. +هر چی اصلا. حالا صبحونه خوردی؟؟ _خوردم. به میز غذا خوری نگاه کردم. دلم برایش کباب شد!! صبحانه ای درست کرده بود که هرکس میدید، گمان می کرد کارِ یک خانم باشد. +به به ببین فرمانده چه کرده. _تشکر نمی کنی؟ خندیدم و گونه اش را بوسیدم. _خواهش میکنم وظیفه بود. با مشت به بازویش کوبیدم. +خودت مریض میشی به من چه 🤣. _اگه قراره مریض بشم و شما پرستارِ ما بشی چه بهتر. +من که خودم مریضم پسر جان. خندید و چیزی نگفت. پشت صندلی نشستم. +نمیای دست رنجت رو بخوری آقای وظیفه شناس؟ _من خوردم خانم شما بخور. +من بدون تو هیچیی نمیخورم تو هم نخوردی میدونم. کنارم نشست. _ولی باید بتونی... لقمه ای دستش دادم و گفتم: +نچ نمیخوام. زندگی بدون تو مزه نداره که. اذیت نکن. تو نباشی، منم نیستم...یعنی نمیخوام باشم‌. _چشم. صبحانه را که خوردیم، از روی صندلی بلند شدم؛ قصد جمع کردنِ میز را داشتم اما امیر اجازه نداد. _من جمع میکنم. +دیرت میشه به جان خودم. _خب فدای سرِ خانومم. +بخاطر من چرا اخه؟؟ _دیگه نگو، شما ارزشت خیلی بالاست. با تعجب نگاهش کردم. +میدونی چیه🧐 انقدر هندونه گذاشتی زیر بغلم که کمرم داره می شکنه 😐. خندید. _شما برو استراحت کن، دارویی هم اگه نیازه بنویس می رم میخرم. ناهار هم درست کردم. +من چجوری جواب مهربونی هاتو بدم آخه فرمانده؟؟ _هفت هشت ماهه شما مهربونی میکنی، حالا یه بارم من جبران کنم. من که شرمنده شما شدم... +والا تو که داری همش جبران میکنی 😐 _حالا شما برو استراحت کن. روی مبل نشستم و تمام حرکاتش را زیر نظر داشتم. _کوثر جان قرار بود استراحت کنی. +حداقلش بدرقه ات کنم. _شما الان باید استراحت کنی. +یه سرما خوردگی سادس. دلم برات بیشتر تنگ میشه بدرقه ات نکنم. _این همه تب و لرز نشونه یه سرماخوردگی ساده نیس. باید بعد از ظهر بریم دکتر. نویسنده: هرگونه کپی برداری بدون اجازه نویسنده است 🙃 ادامه دارد... "ای کاش این همه مهربان نبودی، یاد مهربانی هایت که می افتم بیشتر دل تنگت میشوم❤️🙃" 🌱| @asheghaneh_talabegi |🌱
. . بهار جانــ|🍃| بگو در ڪدام ڪوچہ👣 عاشق شده اے !؟ ڪہ هوایتـ🌊 بوے "یار" مےدهد . . .😌💞 . . . . || @asheghaneh_talabegi ||
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ حـسـین ❤️جـان پر میڪشد دلم به هوای حرم ِ حسین دارم به اشتیاق شما می پرم حسین خورشید از حوالی گنبدت طلوع ڪرد صبح اسٺ و باز نام تو را میبرم حسین صلي الله عليڪ يا سيدناالمظلوم يااباعبدالله الحسين ❤️ @asheghaneh_talabegi 🌱
😍 بهار جان بگو در کدام کوچه عاشق شده‌ای که هوایت بوی یار می‌دهد.... ❤️❤️❤️❤️ @asheghaneh_talabegi
💏 به مرد زندگیت بگو: "چقدر من خوش شانسم که تو توی زندگی من هستی"‌❤‌ این یک راه بسیار زیبا برای اینه که بهش نشون بدید تا چه اندازه براتون ارزشمنده👌🏻‌ این جمله را میتونید در مواقعی که کار خوبی براتون انجام میده و یا وقتی در جمع هستید و حرف قشنگی در مورد شما میزنه بهش بگید😍‌ وقتی در کنار هم خوش می گذرونید، فقط اینو بدونید شنیدن این جمله از کسی که عاشقش هستید خیلی حس خوبی داره،امتحانش کنید.🤩💘‌‌ با کلمات زیبا و تاثیرگذار به زندگی جان ببخشید و از بازتاب آن بهرمند شوید...💍🎀‌ @asheghaneh_talabegi