عیدتون مبارڪـآ..
۹۹تون لبریز از لبخند و عشق😍♡
سالِ خوبے داشته باشید
و سالِ ظهور آقامون باشه #انشاءالله..✨
[ نوبهآر است در آن کوش
ڪه خوشدل باشے..🌱 ]
@asheghaneh_talabegi
^^
آرامش یعنی
حروف اسم تو
که برایِ تلفظش مکث میکنم
تا لذتِ " جان دلم " گفتن هایـت
به جانِ من بنشیند ...
#جانان😍🙊
@asheghaneh_talabegi ♥️✨
#سینهشتمسلیمانی📿
.
.
بنویسیددرتاریخماغم #قاسم برایمانتمامنشدنےاست...
.
.
#ولادتمبارک|🤩|
#بہیادتیمسردار[♥️]
#شهیدحاجقاسمسلیمانے..
🌱 @asheghaneh_talabegi
-
-
عیـدیعنـے :)🥰
ع: عزیزم
یـ: یـادتنره
د: دوسـتدارم ^^🤍
-
-
🌏🌈•| #تومراجانوجھانے~
🌱 @asheghaneh_talabegi
#انگیزشی
#روانشناسی_لبخند
🌷ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎﺳﺎﻥ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ :ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ #ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯼ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪﯼ ، #ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺗﺎ #ﻋﺸﻘﺖ ﺭﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﻨﺪ ...
🌷ﺍﮔﺮ ﺑﺎ #ﺩﺷﻤﻨﺖ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪﯼ ، #ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺗﺎ #ﻗﺪﺭﺗﺖ ﺭﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﻨﺪ ...
🌷ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺯﻣﺎﻧﯽ #ﺗﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ، ﺭﻭﺑﺮﻭﺷﺪﯼ ،ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺗﺎ ﺍﺣﺴﺎﺱ #ﭘﺸﯿﻤﺎﻧﯽ ﮐﻨﺪ ...
🌷ﺍﮔﺮ ﺑﺎ #ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺍﯼ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪﯼ ،ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺗﺎ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ #ﭘﺎﺳﺨﺖ ﺭﺍ ﺩﻫﺪ
...ﺍﯾﻦ ﺭﻣﺰ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﺗﻮﺳﺖ ...
#ادامه_امروز را در هر شرایطی #بیشتر_لبخند بزنید
@asheghaneh_talabegi ❤️
مجله هنری طلعت
#عشـق_با_معجـزه_او #قسمت_پنـجاهـوپنجم به همراه پدر به اتاق خودش و مادر رفتم. روی تخت نشست
#عشـق_با_معجـزه_او
#قسمت_پنـجاهـوششم
_کوثر توهم چایی میخوری؟؟
+نه مامان دستت درد نکنه.
به پذیرایی میرفتم که صدای زنگ تلفن باعث شد عقب گرد کنم!
+سلام فرمانده.
_سلام خانم جان خوبی؟؟
+آره، تو خوبی؟؟
_خداروشکر. درو باز میکنید خدمت برسیم؟؟
+چشممم 😍.
چادر رنگی مادرم را از روی صندلی برداشتم و دکمه ی آیفون را زدم، چادر را سرم کردم تا بروم.
_کجا میری؟؟
+می رم استقبالِ دامادتون مامان جونم 😁.
مادرم از شوخی به حالت تاسف سری تکان داد.
با آسانسور به پارکینگ رفتم. هرچه با چشم گشتم نبود. می خواستم از پارکینگ بیرون بروم، که صدای مردانه اش پیچید:
_سلامِ مجدد.
+سلام امیر. وای چرا زحمت کشیدی؟
_زحمت دادیم.
یک تایِ ابرویم را بالا دادم و گفتم:
+نگو اینجوری، تو رحمتی عشقم 😅🙊.
جعبه ی شیرینی و گل را از دستش گرفتم و به خانه رفتیم.
_یادِ روز خواستگاری افتادم، روزی که خدا همه ی نعمتش رو به من داد.
لبخندی زدم و سکوت کردم. فردا جمعه بود و تصمیم گرفتیم خانه ی پدرم بمانیم، تصمیم که نه، با اصرار ماندیم.
♡♡♡
صبح که از خواب بیدار شدم، خبری از امیر نبود. با وحشت از جا بلند شدم و به ساعت نگاه کردم، هنوز نیم ساعتی به رفتن امیر مانده بود. با موهای آشفته از اتاق بیرون رفتم.
+امیر.
از آشپزخانه بیرون آمد. لباس فرمِ سپاه تنش بود و مثل همیشه مرتب بود.
_سلام، صبحت بخیر بالام جان. بهتری؟؟
خندیدم.
+بابام جان؟ آره بهترم. چرا بیدارم نکردی؟؟
_آره دیگه بالام جان😊. شما باید استراحت کنی، برات مرخصی هم گرفتم.
+استراحتی که تو خودت صبحونه حاضر کنی برای خودت؟؟ می خوام چکار این استراحتو؟؟
خندید و به سمتم آمد.
_یه نگاه کن تو آیینه.
+هر چی اصلا. حالا صبحونه خوردی؟؟
_خوردم.
به میز غذا خوری نگاه کردم. دلم برایش کباب شد!! صبحانه ای درست کرده بود که هرکس میدید، گمان می کرد کارِ یک خانم باشد.
+به به ببین فرمانده چه کرده.
_تشکر نمی کنی؟
خندیدم و گونه اش را بوسیدم.
_خواهش میکنم وظیفه بود.
با مشت به بازویش کوبیدم.
+خودت مریض میشی به من چه 🤣.
_اگه قراره مریض بشم و شما پرستارِ ما بشی چه بهتر.
+من که خودم مریضم پسر جان.
خندید و چیزی نگفت. پشت صندلی نشستم.
+نمیای دست رنجت رو بخوری آقای وظیفه شناس؟
_من خوردم خانم شما بخور.
+من بدون تو هیچیی نمیخورم تو هم نخوردی میدونم.
کنارم نشست.
_ولی باید بتونی...
لقمه ای دستش دادم و گفتم:
+نچ نمیخوام. زندگی بدون تو مزه نداره که. اذیت نکن. تو نباشی، منم نیستم...یعنی نمیخوام باشم.
_چشم.
صبحانه را که خوردیم، از روی صندلی بلند شدم؛ قصد جمع کردنِ میز را داشتم اما امیر اجازه نداد.
_من جمع میکنم.
+دیرت میشه به جان خودم.
_خب فدای سرِ خانومم.
+بخاطر من چرا اخه؟؟
_دیگه نگو، شما ارزشت خیلی بالاست.
با تعجب نگاهش کردم.
+میدونی چیه🧐 انقدر هندونه گذاشتی زیر بغلم که کمرم داره می شکنه 😐.
خندید.
_شما برو استراحت کن، دارویی هم اگه نیازه بنویس می رم میخرم. ناهار هم درست کردم.
+من چجوری جواب مهربونی هاتو بدم آخه فرمانده؟؟
_هفت هشت ماهه شما مهربونی میکنی، حالا یه بارم من جبران کنم. من که شرمنده شما شدم...
+والا تو که داری همش جبران میکنی 😐
_حالا شما برو استراحت کن.
روی مبل نشستم و تمام حرکاتش را زیر نظر داشتم.
_کوثر جان قرار بود استراحت کنی.
+حداقلش بدرقه ات کنم.
_شما الان باید استراحت کنی.
+یه سرما خوردگی سادس. دلم برات بیشتر تنگ میشه بدرقه ات نکنم.
_این همه تب و لرز نشونه یه سرماخوردگی ساده نیس. باید بعد از ظهر بریم دکتر.
نویسنده: #یگانه_کاف
هرگونه کپی برداری بدون اجازه نویسنده #حرام است 🙃
ادامه دارد...
"ای کاش این همه مهربان نبودی، یاد مهربانی هایت که می افتم بیشتر دل تنگت میشوم❤️🙃"
🌱| @asheghaneh_talabegi |🌱
.
.
بهار جانــ|🍃|
بگو در ڪدام ڪوچہ👣
عاشق شده اے !؟
ڪہ هوایتـ🌊
بوے "یار" مےدهد . . .😌💞
.
.
.
.
|| @asheghaneh_talabegi ||
#قرار_عاشقی ❤️
حـسـین ❤️جـان
#السلام_علیک_یا_آیا_عبدالله
پر میڪشد دلم به هوای حرم ِ حسین
دارم به اشتیاق شما می پرم حسین
خورشید از حوالی گنبدت طلوع ڪرد
صبح اسٺ و باز نام تو را میبرم حسین
صلي الله عليڪ يا سيدناالمظلوم يااباعبدالله الحسين ❤️
@asheghaneh_talabegi 🌱
#محبوب_دل😍
بهار جان
بگو
در کدام کوچه عاشق شدهای
که هوایت بوی یار میدهد....
❤️❤️❤️❤️
@asheghaneh_talabegi
#سیاسٺهاے_همـســـردارے💏
به مرد زندگیت بگو: "چقدر من خوش شانسم که تو توی زندگی من هستی"❤
این یک راه بسیار زیبا برای اینه که بهش نشون بدید تا چه اندازه براتون ارزشمنده👌🏻
این جمله را میتونید در مواقعی که کار خوبی براتون انجام میده و یا وقتی در جمع هستید و حرف قشنگی در مورد شما میزنه بهش بگید😍
وقتی در کنار هم خوش می گذرونید،
فقط اینو بدونید شنیدن این جمله از کسی که عاشقش هستید خیلی حس خوبی داره،امتحانش کنید.🤩💘
با کلمات زیبا و تاثیرگذار به زندگی جان ببخشید و از بازتاب آن بهرمند شوید...💍🎀
@asheghaneh_talabegi