🌙 دعـای روز چهارم
مـاه مـبارک #رمضان 🌙
🔺خـدایا مرا در این ماه از لغزشها و گناهان دورم بدار 🙏
🌹 #ماه_رمضان 🌹 طاعات قبول🌹
.
.
قفسیعنی🗽→
دهانمن،وقتیزبانم^_^
رویاسمتوقفلمیشود..♥️:)
.
.
•🎈• #عآشقانہ
@asheghaneh_talabegi 🎀
#عاشقانہ💚
عاشقم ،❤
عاشق به رويت ،😍
گر نميدانی بدان💜
سوختم❣🤕
در آرزويت ،💝
گر نميدانی بدان .😕
#عاشقتم🤒💔
@asheghaneh_talabegi ❣
اگر به عنوان یک #مرد
میخواهید با همسرتان ارتباط برقرار کنید،
باید در دنیای #عواطف و #احساسات او رسوخ کنید.
@asheghaneh_talabegi 🎀
متن قرآن - جزء چهارم.pdf
1.31M
🌹فایل pdf جزء ۴ با ترجمه
@asheghaneh_talabegi 🌙
❣پیامبــــــر اڪـــــــرم(ص)
ﻟﺒـ😊ـﺨﻨﺪ ﻫﺎے ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﺑﻪ ﻫﻢ،
ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺑﺎ یڪدیگر ﻭ ﯾﺎ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺧﺪﺍﺣﺎفظے ﺻﺪﻗﻪ ﺍست و ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﻧﻔﺎﻕ
فے ﺳﺒﯿﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺭﺯﺵ ﺩﺍﺭﺩ...
📕ڪﺎفے ﺝ۵ ﺹ۵۶۹
@asheghaneh_talabegi
مجله هنری طلعت
#عشـق_با_معجـزه_او #قسمت_نـودودوم +چی شده بابا؟ _هیچی. +مثل همیشه نیستی. نه شما، همه چی ی
#عشـق_با_معجـزه_او
#قسمت_نـودوسوم
اوایل بهمن ماه بود، زینبم یک ماهه شده بود. مادرم هنوز هم اجازه نمی داد به خانه خودم بروم و باید ده روز هم تحمل میکردم. مادرم سعی داشت بعد از آرام شدنِ قلبم به خانه ام بروم، اما خبر نداشت قلبم یک ماهی میشود بی صداست...
محمد امروز مرخص میشد. مادرم بخاطر محمد ته چین درست کرده بود. ساعت دو بود که پدرم و محمد آمدند.
پدر: _خانوما کجایید؟؟
مادرم با اسپند به استقبالشان رفت، اما من نه جانش را داشتم نه دلش را. زینب را روی پاهایم گذاشتم، باهم بازی می کردیم. قربان صدقه اش می رفتم هم به جای خودم هم به جای امیر.
_سلام آبجی.
سر بلند کردم. برادرِ بیست ساله ام چقدر لاغر شده بود، اما صورتش مردانه تر از قبل بود. این محمد بود که روی ویلچر نشسته بود؟؟؟! جلویش زانو زدم و پاهایِ بی جانش را بوسیدم، ناخودآگاه اشک مهلتم نداد. پس حضرت زینب چه کرد؟؟
+خوش اومدی داداشم.
_ببینم خواهر زادم رو.
زینب را بغل کرد، چشمانش سرخ شده بود. با کمک پدرم روی جایی که مادرم برایش آماده کرده بود دراز کشید. چشم از زینب بر نمی داشت، من هم زیر چشمی نگاهش می کردم، دلم برایش تنگ شده بود. پدرم به کمک مادرم رفت تا سفره را بندازند و به من اجازه ندادند بلند شوم.
کمی دورتر از محمد نشستم. مزه مزه می کردم تا حرفم را بزنم اما هر چه فکر کردم منصرف میشدم از گفتنش، حرفِ منطقی نبود.
_محمد گریه میکنی؟
چهار دست و پا به سمتش رفتم.
+محمد.
نگاهم کرد. واقعا داشت گریه می کرد.
_چقدر شبیه امیره.
+آره خیلی 🙂.
شدت گریه اش بیشتر شد.
_کوثر شرمندتم. شرمنده ی تو و زینب، امیر رو با خودم نیوردم....
+محمد...تو رو خدا اینجوری نگو. خودتو عذاب نده....
مادر: _چی شده؟ اشکِ بچه ام رو در آوردی ها.
آرام خندیدم، اما محمد دست بردار نبود.
_شما هم دقت کردید زینب خیلی شبیه امیره؟
مادرم و محمد گریه می کردند. زینب را از محمد گرفتم.
+محمد خان ببین چه عزیز دردونه ای، مامان برات ته چین درست کرده. یادته زبل خان؟؟؟
با شوخی و خنده محمد و مادرم را وادار کردم دست از گریه بردارند.
نویسنده: #یگانه_کاف
هرگونه کپی برداری بدون اجازه نویسنده #حرام است 🙃
ادامه دارد...
🌱| @asheghaneh_talabegi | 🌱
💞 همــ👩❤️👨ـسرانه
راهکارهایی ساده اما بسیارموثر برکیفیت #زندگی
روزی ۳دقیقه به همسر خود ۳ وعده غذای عشق دهید:
💞وعده اول صبح قبل از این که از تخت خود بیرون بیاید، به او لبخند بزنید.😘
💞وعده دوم میان روز با گفتگوی تلفنی با همسرتان می باشد.😉
💞وعده سوم قبل از این که بخوابید حتما از او بابت زحماتش تشکر کنید.💋
وهمچنین:
او را تحسین کنید چقدر خوشگل شده ای
با یک نگاه یا لبخند عشق خود را نشان دهید☺️
و یادداشتهای عاشقانه یا پیام عاشقانه به همسرتان بدهيد🤗
🔴 #همسرانه
💖 @asheghaneh_talabegi 💖
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم ❤️
#حسیـن_جانم
آسمان وسعٺ دریاے تو را درڪ نڪرد
احدے نیز بلنداے تو را درڪ نڪرد
همہ در اوج عطش روزه گرفتیم اما
هیچ ڪس روضہے لبهاے تو را درڪ نڪرد
#صلے الله علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام
@asheghaneh_talabegi 🎀
💕💞
مـــن + تـــــو 😍
مــــا نمـــے شـود 🙈
مـحشـر مــے شـود 😌❤️
#همیشه_بامن_باش💓
🍃🌸🍃
@asheghaneh_talabegi ❣