این خبر را برسانید به عشّاقِ نجف،
بویِ سجاده ی خونین کسی می آید...
#السلامعلیکیاامیرالمؤمنینع💚✋🏻
@asheghaneh_talabegi 🍃
اے ماہ سر بہ مهـر سر از سجدہ برندار
تیغے طمع نمودہ ڪہ شق القمر ڪند!
#اللَّهـُمَّالْعَنْقَتَلَةَأَمِيرِالْمُؤْمِنِين💔💔
#شب_قدر
@asheghaneh_talabegi 🍃
🌙 اعمال مشترک شب های قدر☝️
🔺اعمال مخصوص شب نوزدهم:
۱۰۰ بار "استغفرالله ربی و اتوب اليه"
۱۰۰ بار "اللهم العن قتله اميرالمومنين"
دعای "يا ذالذی کان..." خوانده شود
دعای "اللهم اجعل فيما تقضی"
@asheghaneh_talabegi 🖤
▪️باوضـو آمد
به قصدِ ليله الفَرقَت،علي
▪️ابن ملجم لعنت الله،درشبِ احياء
چه قرآني گشود
سالروز ضربت خوردن سالار هردوجهان امیرالمومنین(ع) برآقاامام زمان عج وتمامی شیعیان تسلیت باد▪️
@asheghaneh_talabegi 🏴
حسین(ع) اربابم🍃
سلام میدهد هر صبح نوکری گمراه
سلام مردترین مرد عشق، ثارالله!
#حضرتـ_عشـــق❤️
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله
#صبحتون_حسینی
@asheghaneh_talabegi 🏴
#جـانـان 😍
سر به زیر و ساکت و بی دست و پا می رفت دل
یک نظر روی تو را دیدو حواسش پرت شد ❣
@asheghaneh_talabegi
مجله هنری طلعت
#عشـق_با_معجـزه_او #قسمت_صـدوھفتم همیشه می ترسیدم امیر شهید شود و یادگاری از او برایم نماند؛
#عشـق_با_معجـزه_او
#قسمت_صـدوھشتم
بعد از مدت ها دوباره همه ی فامیل دور هم جمع شدند، بابا علی باز هم به رسم از مامان مرضیه همه را به خانه شان دعوت کرده بود.
از صبح که بیدار شدم خانه را مرتب کردم و آماده روی مبل نشستم تا زینب از خواب بیدار شود.
ساعت نُه بود که زینب بیدار شد. با عجله لباس هایش را عوض کردم و به سمت پارکینگ رفتیم.
تمام ثانیه های زندگی ام در مرور گذشته خلاصه می شد، و زندگی برایم معنایی نداشت؛ تنها زینب بود که این روز ها حضورش زندگی را برایم قابل تحمل کرده بود.
ماشین را در پارکینگ گذاشتم و با زینب سوار آسانسور شدیم. تقریبا همه آمده بودند و منتظر من بودند.
+سلام.
با همه احوال پرسی کردم و زینب را به بابا علی دادم.
_چه خانوم شده دخترمون.
خندیدم.
+بعله دیگه.
بابا علی لبخندی زد و چیزی نگفت.
+بابا میشه زینب رو نگه دارید من برم اتاق و بیام؟؟
_آره بابا جان.
تشکر کردم و به اتاقِ امیر رفتم.
هشت ماهی از رفتنت می گذرد انا هر روز دلتنگ ترم. تو رفتی اما خاطراتت قصد رفتن ندارند؛ گویی تازه کارشان را دانسته اند، که شبانه روز بر سرم آوار شوند و ضربان قلبم را به روی هر ثانیه هزار تا ببرند! شاید هم بیشتر...شب ها هم که بجای تو هم بالینِ منند و تا صبح از تو می گوییم و اشک می ریزیم.
با دست گونه ی نیسم را پاک کردم و روی صندلی میز مطالعه نشستم. صندلی که تو پشت آن می نشستی و گاه گاهی از من و همیشه از آرزویت و ارباب می نوشتی.
روز های اولی که دلت پیش من بود اما خودت انکار می کردی و دفترت راز های مگو را می گفت.
دفتر شصت برگه روی میز را برداشتم و خیره نگاهش کردم.
باز کردم و ورق زدم تا رسیدم به صفحه ی آخر:
《شرمندتم بانو...》
تو شرمنده ی من باشی؟؟ پس من چه بگویم که این روز ها نا امیدت کردم از کوثری که فکر می کردی مثل مرد زندگی را می چرخاند و دخترت را زینبی بزرگ می کند، اما من هر روز و هر شب بی تابی می کنمکه نیستی، دوری و از تو جا مانده ام...
داشتن تو رویای شیرینی بود که زود تمام شد. من تشنه ای بودم که هر چه آب می نوشید تشنه تر می شد و تو....
خودکار را برداشتم و برایش نوشتم:
نویسنده: #یگانه_کاف
هرگونه کپی برداری بدون اجازه نویسنده #حرام است 🙃
ادامه دارد...
چه غریبانه دلم
میل تو دارد
اما
درفراغت سهم این
دل شده تنها
یک آه
#محمدزنگنه
🌱| @asheghaneh_talabegi |🌱
✍پـیامـبر اکـرم (ص) :
💠اسـلام داشـتن هـمسر را بعد از دین ، بالاتـرین نعمـت و سـودمندی برای مـومن می دانـد...
📚 وسـائل شـیعه ج۲۰
📚 #حدیث
@asheghaneh_talabegi 🎀
☑️یک #زن فقط سایه سر نمیخواهد
همراه میخواهد❤️
احترام نمیخواهد
حرمت میخواهد🙏
هدیه نمیخواهد
قدردان میخواهد
همدرد نمیخواهد
درمان میخواهد
جمع اینها میشود #مرد
مرد زندگی همسرتان باشید
@asheghaneh_talabegi 🌱