4.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای آرزوترین بهار🌸🤍
#هفت_سین_قرآنی
#امام_زمان
『"•طَـلَبـه بِـروز•"!』
-
از آیت الله بهجت پرسیدند؛
امام زمان‹عج›کجاست ؟
فرمودند: آقا در قلب شماست،
مواظب باشید بیرونش نکنید:)
#امام_زمان (عج)
4.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای کاش میدانستم..
#امام_زمان
#طلبه_بروز | عضو شوید 👇
https://eitaa.com/talabe_berooz
https://eitaa.com/talabe_berooz
چهحرفقشنگیمیزد!!
میگفت:
بلندترینارتفاعبرایسقوط
افتادنازچشم
آقا #امام_زمان است...💔
-مراقبباشیمازچشمآقانیوفتیم:)
#اللَّھُـمَعجِّـلْلِوَلیِڪَألْـفَـرَج
#طلبه_بروز | عضو شوید 👇
https://eitaa.com/talabe_berooz
https://eitaa.com/talabe_berooz
2.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کجاستمنتقمخونحسین‹ع›
اللهمعجللولیکالفرج❤️؛
‹#منتظـرـآنه›
#محرم
#امام_حسین
#امام_زمان
🆔 #طلبه_بروز | عضو شوید 👇
https://eitaa.com/talabe_berooz
https://eitaa.com/talabe_berooz
7.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
_من از تو غیرِ تورا
آرزو نخواهَم کرد💙!
#امام_زمان
#استوری
🆔 #طلبه_بروز | عضو شوید 👇
https://eitaa.com/talabe_berooz
https://eitaa.com/talabe_berooz
#داستان_معنوی
✍از علامه جعفری پرسيدند چه شد که به اين کمالات رسيديد؟
ايشان در جواب خاطرهای از دوران طلبگی تعريف میکنند که هر چه دارند از کراماتی است که به دنبال اين امتحان الهی نصيبشان شده است
🔸ايشان میگویند: ما در نجف در مدرسه صدر اقامت داشتيم خيلی مقيد بوديم در ايام سرور مجالس جشن بگيريم و ايام سوگواری را هم مجلس عزا داشته باشيم
🔹شبی مصادف شده بود با ولادت حضرت فاطمه سلام الله عليها اول شب نماز مغرب و عشاء خوانديم آنگاه با فکاهياتی مجلس جشن و سرور ترتيب داديم
🔹آقائی بود به نام شيخ حيدر علی اصفهانی که معدن ذوق بود بعد از شب نشستيم
شربت هم درست شد مدير مدرسهمان مرحوم آقا سيد اسماعيل اصفهانی هم آنجا بود
به آقا شيخ علی گفت: آقا شب نميگذره حرفی داری بگو!
ايشان يک تکه کاغذ روزنامه درآورد عکس يک دختر بود که زيرش نوشته بود
اجمل بنات عصرها (زيباترين دختر روزگار)
🔸گفت: آقايان من درباره اين عکس از شما سؤالی میکنم
اگر شما را مخير کنند بين اينکه با اين دختربه طور مشروع و قانونی ازدواج کنيد(از همان اولين لحظه ملاقات عقد جاری شود و حتی يک لحظه هم خلاف شرع نباشد) و هزار سال با کمال خوش روئی و بدون غصه زندگی کنيد يا اينکه جمال علی عليه السلام را مستحباً زيارت و ملاقات کنيد
کدام را انتخاب میکنید؟
🔹سؤال خيلی حساب شده بود
يک طرف دختر حلال و زيبا
و هزار سال زندگی بی دغدغه بودو يک طرف ديدار حضرت علی علیهالسلام
🔸گفت: آقايان واقعيت را بگوئید!جانماز آب نکشيد درست جواب دهيد
اول مدير مدرسه کاغذ را گرفت و نگاه کرد و خطاب به پسرش که در کنارش نشسته بودبا لهجه اصفهانی گفت: سيد محمد! ما يک چيزی بگوئیم نری به مادرت بگوئیها؟معلوم شد نظر آقای مدير چيست
همه زدند زير خنده
🔹کاغذ را به دومی دادند گفت آقا شيخ علی اختيار داری وقتی آقا (مدير مدرسه) اينطور فرمودند مگر ما قدرت داريم کپ خلافش را بگوئیم آقا فرمودند ديگه! دوباره خنده راه افتاد
🔸نفر سوم گفت: آقا شيخ حيدر اين روايت از امام علی علیهالسلام معروف است که فرمودند: ای حارث حمدانی هر کس بميرد مرا ملاقات میکند
🔹پس ما انشاءالله در موقعش جمال علی علیهالسلام را ملاقات میکنیم!
باز همه زدند زير خنده
🔸نفر چهارم گفت: آقا شيخ حيدر گفتی
زيارت آقا مستحبی است؟
گفتی آن طرف هم شرعی صد در صد؟
آقا شيخ علی گفت بلی
گفت چه عرض کنم والله
🔹نفر پنجم من بودم اين کاغذ را دادند دست من ديدم که نمیتوانم نگاه کنم کاغذ را رد کردم به نفر بعدی گفتم: من يک لحظه ديدار علی علیهالسلام را به هزاران سال زندگی با اين زن نمیدهم
🔸يک وقت ديدم يک حالت خيلی عجيبی دست داد تا آن وقت همچو حالتی نديده بودم
شبيه به خواب و بیهوشی
بلند شدم و به حجره رفتم يکدفعه ديدم يک اتاق بزرگی است يک آقایی نشسته صدر مجلس تمام علامات و قيافهای که شيعه و سنی درباره امام علی علیهالسلام نوشتهاند در اين مرد صادق است
يک جوانی در سمت راستم نشسته بود
پرسيدم اين آقا کيست؟
🔹گفت: اين آقا خود علی علیهالسلام است
من سير او را نگاه کردم آمدم بيرون رفتم همان جلسه کاغذ رسيده بود دست نفر نهم يا دهم رنگم پريده بود
نمیدانم شايد مرحوم شمس آبادی بود خطاب به من گفت: آقا شيخ محمدتقی شما کجا رفتيد و آمديد؟
نمیخواستم ماجرا را بگويم اگر میگفتم عيششان بهم میخورد اصرار کردند و من بالاخره قضيه را گفتم خيلی منقلب شدند
🔸خدا رحمت کند آقا سيد اسماعيل (مدير) را خطاب به آقا شيخ حيدر گفت: آقا ديگه ازاين شوخیها نکن ما را بد آزمايش کردی!
اين از خاطرات بزرگ زندگی من است
🔹حالا ....
باید چشم رو یه چیزهائی ببندیم تا لیاقت دیدن مهدی عج رو پیدا کنیم
طاووس خواهی جور هندوستان داره
خوش به حال کسی که میفهمه داشتن
مهدی فاطمه لذت بخش ترینه
👌امام زمان میخوای؟
باید ترک گناه کنی👌
#داستان
#امام_زمان
#گناه
🆔 #طلبه_بروز / عضو شوید👇
https://eitaa.com/talabe_berooz
https://eitaa.com/talabe_berooz
آقا جان همه گویند
به تعجیل ظهورت صلوات
کاش این جمعه بگویند:
به تبریک حضورت،صلوات
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُم
کاش این شب یلدای فراق به پایان برسد🤲
کاش این شب یلدا یار از راه برسد 🤲
🌸سلام
صبح آدینه تون بخیر
#امام_زمان
#یلدا
🆔 #طلبه_بروز / عضو شوید👇
https://eitaa.com/talabe_berooz
https://eitaa.com/talabe_berooz
🔸#امام_صادق علیه السلام:
هرکس صد مرتبه "سبحان الله" بگوید، در آن روز برترینِ مردم است، مگر آنکه کسی دیگر نیز هم اندازه او بگوید.
📚المحاسن، ج۱، ص۱۰۷
#حدیث
#امام_زمان
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🆔 #طلبه_بروز / عضو شوید👇
https://eitaa.com/talabe_berooz
https://eitaa.com/talabe_berooz
⭕️اتفاقی جالب در تفحص یک شهید😢💔
🔹شهیدی که قرض ها و بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد
🔹شهید سیدمرتضی دادگر🌷
🔹می گفت: اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران...
🔹علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم.
🔹یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان. بعد از چند ماه خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم.
🔹یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص می گذراندیم. سفره ساده ای پهن می شد اما دلمان از یاد خدا شاد بود و زندگیمان با عطر شهدا عطرآگین تا اینکه...
🔹تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد. آشوبی در دلم پیدا شد. حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم، نمی خواستم شرمنده اقوامم شوم.
🔹با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم، بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد.
🔹شهید سیدمرتضی دادگر فرزند سیدحسین اعزامی از ساری، گروه غرق در شادی به ادامه کار پرداخت اما من...
🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده شهید به بنیاد شهید تحویل دهم.
🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند، اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند.
🔹با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوان های شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم.
🔹"این رسمش نیست با معرفت ها ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم، راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده خانواده مان شویم. " گفتم و گریه کردم.
🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم: «شهدا! ببخشید، بی ادبی و جسارتم را ببخشید.»
🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی در خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم. هر چه فکرکردم، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام، با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده است.
🔹لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم. به قصابی رفتم، خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم:
🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است. به میوه فروشی رفتم و به همه مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم، جواب همان بود، بدهیتان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است.
🔹️گیج گیج بودم، مات مات، خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم؟
🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته، با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زارزار گریه می کرد.
🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم. اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد: خودش بود، بخدا خودش بود، کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود، به خدا خودش بود، گیج گیج بودم، مات مات.
🔹️کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم، مثل دیوانه ها شده بودم. عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم، می پرسیدم: آیا این عکس، عکس همان فردی است که امروز...؟
🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم، مثل دیوانه ها شده بودم، به کارت شناسایی نگاه می کردم،#شهید_سید_مرتضی_دادگر، فرزند سیدحسین اعزامی از ساری، وسط بازار از حال رفتم.
🔹و لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹
#امام_زمان
#التماس_دعا
#شهدا
🆔 #طلبه_بروز / عضو شوید👇
https://eitaa.com/talabe_berooz
https://eitaa.com/talabe_berooz
6.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#جهان_منجی_میخواهد
#طریق_المهدی
#منجی #امام_زمان
🆔 #طلبه_بروز / عضو شوید👇
https://eitaa.com/talabe_berooz
https://eitaa.com/talabe_berooz
🏴فرازی از زیارت ناحیه مقدسه ، کلام امام زمان عجل الله در زمینه اسارت بانوان اهلبیت امام حسین علیه السلام:
وَرُفِعَ عَلَى الْقَناةِ رَأْسُكَ، وَسُبِىَ أَهْلُكَ كَالْعَبيدِ،
و نفس هايت پنهان شد، و سرت بر بالاى نيزه بلند شد، و اهل بيت تو مانند بندگان و بردگان اسير شدند،
وَصُفِّدُوا فِي الْحَديدِ، فَوْقَ أَقْتابِ الْمَطِيَّاتِ، تَلْفَحُ وَجُوهَهُمْ حَرُّ الْهاجِراتِ،
و در غل و زنجير به بند كشيده شدند. در فراز جهاز شتران، چهره هاى شان را گرماى شديد مى سوزاند،
يُساقُونَ فِي الْبَراري وَالْفَلَواتِ، أَيْديهِمْ مَغْلُولَةٌ إِلَى الْأَعْناقِ، يُطافُ بِهِمْ فِي الْأَسْواقِ.
و در بيابان ها و دشت ها پيش برده مى شدند؛ دستهاى شان به گردن هاى شان آويخته و بسته بود، و آنها را دور بازارها مى چرخاندند .
#روضه #امام_زمان
#زیارت_ناحیه_مقدسه
🆔 #طلبه_بروز / عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/3988127745C3f5d4e45db