#حجره_۱۰ در بدو ورود به حوزه و حجره نشینی ممکن است ساعت‌ها در گوشه ای بنشینی و به گذشته و اینکه چی شد که مسیر زندگی خود را به سمت حوزه سوق داد،فکر کنی. عده‌ای از طلاب وابستگی بسیاری به خانه و خانواده دارند که از خیر و برکات حجره نشینی خود را محروم میسازند و برای این عده حوزه با دبیرستان فرقی ندارد. و البته عده‌ی کثیری از طلاب حجره نشینی را انتخاب میکنند،و  یک حجره را برای سال تحصیلی انتخاب میکنند که چند طلبه با تفکرات متفاوت در یک حجره ساکن میشوند،که هر کدام از اعضای یک حجره وظایفی بر عهده دارند از قبیل:(خرید کردن،تهیه و پخت غذا ، شستن ظروف و البته نظافت که آن هم برنامه خاص خود رو دارد.) #خاطره پایه اول که بودیم طبق همین روال تقسیم وظایف داشتیم که روزی آشپز نبود خوب منم با خودم گفتم کاری نداره میزارم رو اجاق و میپزه تموم میشه؛ سیب زمینی سرخ کرده با تخم مرغ « زمان تهیه از زمان پوست کندن تا پخت ۱۰ دقیقه » خوب روغن رو گذاشتم داغ شد سیب زمینی رو اضافه کردم و بلافاصله تخم مرغ هارو اضافه کردم تخم مرغ ها که پخت گفتم شام اماده شد ۵ نفر دیگه که با هم بودیم اومدن سر سفره و تعریف و تمجید که ماشاالله چه زود افرین و از این حرفها با بسم‌الله شروع کردیم که هر کی که لقمه اول رو بر میداشت و میخورد یکدفعه چهره به چهره میشد.خلاصه چند نفر به سمت ظرفشویی رفتن و بعد از اون کمتر من اشپزی کردم. حجره نشینی یکی از بهترین دوران طلبگی است که همین امر باعث رشدفکری،علمی و معنوی طلبه میشود. ان‌شاء‌الله البته با همه خوبی های این دوران و حجره نشینی، طلبه ها به دلیل پایین بودن سطح علمی از شهریه اندکی برخوردار هستند که همین امر موجب سختی ها و مشکلات خاص است که سپری می‌شود. الحمدلله علی کل حال! 📡 @TalabehLife | زندگی طلبگی

#خاطره حاج همت دفترچه کوچکی داشت🍃 که در آن چیزهای مختلفی نوشته بود. یک قسمت این دفتر، مخصوص نام دوستان #شهید🌹 او بود. اسم شخص را نوشته بود و در مقابلش هم، منطقه عملیاتی که در آن شهید شده بود.❤️ یکی، دو ماه قبل از شهادتش، در اسلام‌آباد این دفترچه را دیدم. نام سیزده نفر در آن ثبت شده بود🌷🌷 و جای نفر چهاردهم، یک خط تیره کشیده شده بود. پرسیدم: «این چهاردهمی ‌کیه؟ چرا ننوشته‌ای؟» گفت: «این را دیگر تو باید دعا کنی!»😔❤️ . . . © @TalabehLife 🗃دسته بندی: #خاطره

#خاطره قرار شد بجای دوستم که امام جماعت یه مسجدی بود برم نماز بخونم. آقا ما رفتیم مسجد حالا دو نفر از رفیقامم بردم که استرس نداشته باشم. همه اومدنو نماز اولو خوندم و بعد یه منبر کوتاه هم رفتم و نماز دومم خوندم ... تا اینجا خوب بود اما یهو گفتن حاج آقا لطف کنید و قرآن رو هم شما بخونید... از اونا اصرار و از من انکار ... خلاصه دردم بجونت ببخشید اشتباه شد، خلاصه دردت بجونم قرآن رو با استرس سریع خوندم و تا اینجا بازم بد نشد اما... یهو گفتن حاج آقا معنیشم بخون ... آقا منو میگی پر از استرس ... قیافم داد میزد که داداش بیخیال شو جان عمت.. . گفتم... «اعوذبالله من الشیطان الرجیم پناه میبرم به شیطان رحیم از خدای رجیم» . . اینم اولین خاطره نماز رفتن ما... 📩ارسالی از: حامد امامی 🗃دسته‌بندی: #خاطرات