eitaa logo
یادداشت‌ های یک طلبه
354 دنبال‌کننده
521 عکس
272 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
اهلِ سازش باشیم ما ایرانی ها به میهمانی، شب نشینی و دورهمی علاقه زیادی داریم. اتفاقا کار خوبی هم می باشد. شیخ صدوق در همین رابطه کتابی نوشته است به نام "مُصداقه الاِخوان" که در آن به ده ها حدیث و آیه در همین رابطه اشاره کرده است. دوستان جانم! بالاخره این میهمانی ها به پایان می رسد و زمان خداحافظی فرا می رسد. شیخ حُرّ عاملی در کتابِ وسائل الشیعه از قول امام باقر علیه السلام نوشته است: هر که می خواهد بابت حضور در مجلسی دوستانه و مومنانه با پیمانه ای پُر و لبریز به او اجر و ثواب بدهند پس به هنگام برخواستن این آیات قرآن را آهسته برای خودش زمزمه کند و بخواند: سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ ایام عزت مستدام! اهلِ سازش و خوشی با اعضای خانواده و دوستان، بویژه همسر و بچه ها باشیم. یاعلی
امضای طلبه ها امروز 15 اردیبهشت ماه سال 93 می باشد. داخل حیاط مدرسه فیضیّه طوماری آویخته بودند. این طومار که جهت گرفتن امضا از طلاب محترم نصب شده بود در حقیقت، درخواستی بود از یک نهاد مسوول. هر از چند گاهی پارچه نوشته ای بلند از دیوار مدرسۀ فیضیّه آویزان می شود و در آن تقاضا و یا انتقاد از یک نهاد مملکتی می گردد. امّا هیچگاه خبری از نتیجۀ این طومارها انعکاس نمی یابد. این طومارهای پر از امضاء دیگر حتی توان حرکت دادن آب حوض مدرسۀ فیضیه را هم ندارد تا چه رسد به مسوولین! حقیقت این است که امضاهای ما طلبه ها رمق و توان سابق را ندارد. یک روزی بود که اگر زیر یک کاغذ را پنج آخوند ، مهر و امضاء می کردند با آن کاغذ، خواب شاهان پریشان می شد ولی حالا هزاران امضاء پارچه های سفید را سیاه می کند امّا دریغ از اثر این امضاها! براستی چرا امضای ما طلّاب، اثر کافی و وافی ندارد؟ بیان این مطالب برای نویسندۀ این سطور تلخ است و ناگوار امّا چه باید نمود؟ اگر اثر امضای ما برگردد امور، اصلاح می شود. حال چه باید کرد؟ این دوخاطره را از دو لب مبارک حضرت آیت الله آقا مجتبی تهرانی رحمه الله علیه شنیدم: حکایت اوّل: بیش از پنجاه سال پیش قم بودیم. پنجشنبه و جمعه ها که تعطیل بود، یکی در میان برای دیدار پدر و مادر به تهران می آمدم. بلیط گرفته بودم که به تهران بیایم، منتظر سوار شدن بودن. ناگهان امام را دیدم که تنها وارد شدند. گفتند: شما هم تهران میروید. گفتم: بله حاج آقا! گفتند: پس با هم برویم. سوار شدیم. آن موقع مسیر قم – تهران سه یا چهار ساعت طول میکشید. آیا ایشان آن موقع نمیتوانست ماشینی کرایه کند و به تهران بیاید؟ میتوانست، امّا نکرد. به چه دلیل؟ برای اینکه میخواست با روش و منش خود، من و امثال من را تربیت کند. حواستان جمع باشد! ارزش به آن ماشینها نیست. میفرمود: به هر مقدار که از نظر مادیّت نزدیک شوی و آن را بخواهی بهتر کنی از آن طرف معنویّت کاسته میشود. حکایت دوّم: بعد از انقلاب مدرسه علمیّۀ دارالشفا را میخواستند خراب کنند و بسازند. به محضر امام آمدند تا برای تخریب اجازه بگیرند؟! آقا این جمله را فرمودند: هر یکدانه از این خشتها و آجرها که برای تعمیر دارالشفا عوض شود و یک آجر جدید بیاید، به همان مقدار از قداست اینجا کاسته خواهد شد. این حرفها در حوزه های علمیّۀ ما مسخ و نسخ شدند و مسیرها عوض شد..! حالا مدارس و ساختمان های لاکچری می سازند. علیرضا نظری خرّم / شهر مقدّس قم / ۱ دی ۹۹
آداب مهمونی درباره دید و بازدید و میهمانی، روایات فراوانی در منابع حدیثی داریم که نشانه اهمیت آن در اسلام می باشد. در این نوشته به صورتِ فهرست وار به آدابِ اسلامیِ دید و بازدید اشاره ای گذرا می کنم: مصافحه و به هم دست دادن. معانقه و دست به گردن یکدیگر انداختن. بوسیدن پیشانی. مستحب است که میزبان برای نشستنِ میهمان، جایی را مهیّا نماید. مستحب است که میهمان، جایی بنشیند که میزبان تعیین می کند. اگر میهمان در انتخاب محل نشستن، مختار بود مستحب است که هر جایی که خالی بود بنشیند و به قصد تواضع، بهتر است که پایین مجلس بنشیند، مگر اینکه میزبان، احترام کند و به جای بهتری دعوت کند که در این صورت بهتر است میهمان اجابت کند. مستحب است میهمان اگر روی زمین می نشیند دو زانو و رو به قبله بنشیند. مستحب است میزبان از میهمان ها استقبال کند و هنگام رفتنِ میهمان، او را تا درب خانه بدرقه کند. مستحب است هنگام ورود و خروجِ اهل علم و دانشمندان، سادات و مومنانِ سالمندِ محاسن سفید، حاضران به احترام آنها از جا برخیزند و احترام کنند. مستحب است در میهمانی ها از خدا و پیامبر و اهل بیت علیهم السلام یاد کنند. لااقل صلوات دسته جمعی بفرستند. مستحب است در فصل گرما با مقداری فاصله از یکدیگر بنشینند. مستحب است در پایان میهمانی و زمان خداحافظی، این آیات قرآن را آهسته برای خود زمزمه کنی: سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ. حضور در مجلسِ گناه، مکروه است و اگر تائید گناه باشد حرام است. بدون دعوت به مجلس و خانه کسی رفتن مکروه است و اگر راضی نباشد حرام می باشد. دستور دادن به میزبان، مکروه است. دوست داشتنِ اینکه موقعِ ورود و خروج به میهمان احترام کنند و به احترام او برخیزند مکروه است. بی ادبانه نشستن، تکیه دادن و بدون عذر پا را دراز کردن مکروه است. نگاه کردن به سمتی که اهل بیتِ صاحب خانه حضور دارند و سَرَک کشیدن به خانه، مکروه و گاهی حرام است. صحبت های خصوصی اهل مجلس را به بیرون انتقال دادن مکروه است و اگر راضی نباشند و این حرف ها موجب آزار و اذیت آنها شود حرام است. در میهمانی ها درِ گوشی حرف زدن مکروه است. بیش از مقداری که میزبان، پیش بینی کرده است نشستن مکروه می باشد. رد کردن تعارف و هدیه میزبان، مکروه است و اگر موجب هتک او شود گاهی حرام می باشد. پا شدن و تواضع کردن برای افراد فاسق و بی دین مکروه است. بی توجهی به حال و وضع دیگران و آنها را در مضیقه روحی و اخلاقی قرار دادن و بیش از سهم خود حرف زدن و صدا را بلند کردن مکروه است. ایامِ عزت مستدام علیرضا نظری خرّم/ شهر مقدس قم/ ۱ دی ۹۹
بیمار شدم در روایات اسلامی آمده است: انسانِ بیمار ادب را رعایت کند و بیماری خود را به خدا نسبت ندهد. مثلاً نگوید: خدا بیمارم کرد. بلکه بگوید بیمار شدم. ولی بهبودی و شفای خویش را از جانب خدا بداند و به خدا نسبت دهد. همانگونه که حضرت ابراهیم کرد و گفت: وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ. هنگامی که بیمار شوم خدا شفایم می دهد. در کتاب مکارم الاخلاق از قول امام کاظم علیه السلام نوشته است: هرگاه مومن بیمار شود خداوند متعال به فرشتگانِ نویسنده گناه، وحی می کند: برای بنده ام گناهی ننویسید تا زمانی که در حبس و زنجیر من است و به نویسنده پاداش وحی می کند: همه حسناتی را که در حال تندرستی برای بنده ام می نوشتید حالا هم برایش بنویسید.
خیر دنیا و آخرت کجاست؟ فقیه نامدارِ شیعه آقا سید محمد کاظم طباطبایی یزدی در کتاب شریف عُروه الوثقی از قولِ امام باقر علیه السلام نوشته است: در کتابِ علی علیه السلام دیدم که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بر فرازِ منبر فرمود: سوگند به خدایی که جز او شایسته پرستش نیست، به هیچ مومنی هرگز خیر دنیا و آخرت داده نشد جز به سبب سه عمل. 👈خوش بینی و امیدواری اش به خدا 👈حُسنِ خُلقش با مردم 👈توقّفش از غیبت مومنان.
عیادت از بیمار برای ملاقات و احوالپرسی از مریض چند دستورالعمل در فرمایشات ائمه اطهار علیهم السلام ذکر شده است: اول اینکه عیادت کننده سعی کند حاجتی از حوائج بیمار را برآورده سازد. دوم اینکه مستحب است عیادت کننده نزد بیمار بنشیند ولی نشستن را طول ندهد مگر آن که خودِ بیمار بخواهد. سوم اینکه عیادت کننده برای بیمار هدیه ای ببرد و آنگاه که نزد بیمار نشست دستش را بر بازوی بیمار بگذارد و برای شفا و بهبودی او دعا کند. چهارم اینکه عیادت کننده نزدِ بیمار یک مرتبه یا بیشتر سوره مبارکه حمد را بخواند. پنجم اینکه عیادت کننده نزد بیمار چیزی نخورد خصوصاً چیزی که بیمار میل دارد و برایش مضر می‌باشد. ششم اینکه عیادت کننده نزد بیمار از هر کار و حرفی که موجب ناراحتی بیمار می شود خودداری کند و او را به غیض و غضب نیاورد، اوقاتش را تلخ نکند و او را نرنجاند. هفتم اینکه عیادت کننده از بیمار بخواهد که برای او دعا کند. هشتم اینکه برای زنان، عیادت از بیمار استحبابی ندارد. نهم اینکه برای عیادت از بیمار وقت یا روز معینی ذکر نشده است. احوالپرسی و ملاقات در هر زمانی که مناسب باشد استحباب دارد. چنانچه عُرفاً عیادت را در روز یا وقت بخصوصی بد می‌دانند بهتر است رعایت شود.
چیست و کدام است؟ ساعتی پیش در صفحه ۱۳۸ از کتاب جامع الأخبار حدیثی از حضرت علی علیه السلام توجه ام را به خود جلب کرد. راوی می گوید: از امام علی علیه السلام سوال شد: نزدیک چیست و نزدیک تر کدام است؟ عجیب چیست و عجیب تر کدام است؟ واجب چیست و واجب تر کدام است؟ دشوار چیست و دشوارتر کدام است؟ امام علی علیه ‌السلام در پاسخ فرمودند: نزدیک، آینده است و نزدیک تر از آن، مُردن است. عجیب، دنیا است و عجیب تر از آن، دل بستن به دنیا است. واجب، ترک گناه است و واجب تر از آن، توبه است. دشوار و سخت، در قبر رفتن است و دشوارتر از آن، بی توشه رفتن است. سحرگاهِ چهارمین روزِ زمستان ۹۹
او کیست؟ در این ساعاتِ سحرگاهِ بی خوابی ام، پنج شنبه ۴ دی ۹۹ بر این اندیشه ام که او کیست یا که چیست؟ 🧐 خدا را می گویم. اویی که به گفته خویش، هستی را آفریده است. به راستی او کیست که اینگونه قدرتمندانه سخن می گوید و هَماورد می طلبد؟! و منِ ضعیفِ ناقص اندر ناقص، چه بگویم از اویی که سخنوران از ستودن او عاجزند. آفریدگاری که حسابگران از شمارشِ نعمت های او ناتوان و تلاشگرانِ محراب و سجّاده از ادای حقّ او درمانده اند. خدایی که افکارِ ژرف اندیشانی چون بوعلی و فارابی و خواجه نصیر و ملاصدرا و هزاران ناموَرِ شهیرِ شرق و غربِ عالَم و شاید گزافه گویی نباشد که بگوییم حتی افکارِ ژرف اندیشِ پیشوایانِ معصوم نیز ذات او را آنگونه که هست، درک نمی کنند. خدایی که دستِ غوّاصانِ دریای علوم نیز به او نخواهد رسید هر چند دست و پایی برای شناخت می زنند. پروردگاری که برای صفات او حدّ و مرزی وجود ندارد و تعریف کاملی نمی توان یافت. نه می شود درست و حسابی تعریفش کرد و نه می توان برایش وقتی، معیّن و سرآمدی، مشخص تعیین کرد. آفریده ها را تَک و تنها با قدرت خود آفرید. با رحمت خود بادها را به حرکت در آورد و به وسیله کوه ها اضطراب و لرزش زمین را گرفت و به آرامش تبدیل کرد.
کرده پدربزرگ پدر جدّمان حضرتِ آدم، تحتِ تاثیرِ القائاتِ شیطانی، یقینِ پیشینِ خود را به تردید و عزمِ استوارِ گذشته را به گفته های ناپایدارِ شیطان فروخت. فَبَاعَ الْيقِينَ بِشَكِّهِ وَ الْعَزِيمَةَ بِوَهْنِهِ تجارتِ زیان آوری که شادی را به ترس مُبدّل می سازد. وَ اسْتَبْدَلَ بِالْجَذَلِ وَجَلًا نهج البلاغه _ خطبه ۱ از کرده پدربزرگ، پند بگیریم و نوه های سر به راهی باشیم.
اندک و فراوانی راهی پُر فراز و نشیب، پیشِ رو داریم. در این بزنگاهِ سخت، درسی از پیامبران باید آموخت. آنها با اندک بودنِ یاران و فراوانی انکار کنندگان، هرگز در انجام وظیفه خود کوتاهی نکردند.
هول هولکی جوانی از شاهرود تماس گرفت و گفت: چه کنم؟ راه کدام است؟ می خواهم چون رودی خروشان و متلاطم به سوی اقیانوس در حرکت باشم. آب، در مرداب می گندد. سخنی نو بگو تا دنبال کنم. گفتم: مولای متقیان حضرت علی علیه السلام در خطبه ۲ نهج البلاغه فرموده است: تا زنده ایم بر این باور استواریم که جز خدای یکتای بی شریک، خدایی نیست. این باورمان را برای صحنه های هولناکِ قیامت ذخیره می کنیم. شهادت به یکتایی و یگانگیِ خداوند نشانه استواریِ ایمان، بازکننده درهای احسان، مایه خشنودی خدای مهربان و دور کننده شیطان است. ☘
شک و تردیدها خداوند پیامبرش را فرستاد تا شک و تردیدها را نابود سازد. با دلایلِ روشن، استدلال کند. با آیات الهی مردم را پرهیز دهد و از کیفرهای الهی بترساند. نهج البلاغه خطبه ۲
پشتِ خمیده! امام علی علیه السلام در بخشی از خطبه ۲ نهج البلاغه سه نکته مهم را یادآور می شود: 👈خداوند به وسیله اهل بیت، پشتِ خمیده دین را راست و لرزش و اضطرابِ آن را گرفت. 👈کسی را با خاندانِ رسالت نمی شود مقایسه کرد و حتی آنانی که پرورده نعمتِ هدایتِ اهل بیت پیامبرند با خاندانِ رسالت برابر نخواهند بود. 👈هم اکنون که خلافت را به من سپردید حق به اهلِ آن بازگشت و دوباره به جایگاهی که از آن دور مانده بود بازگردانده شد. ☘
پرده تظاهر شما به دینداری پرده ای میانِ ما کشید ولی من با صفای باطن درونِ شما را می خواندم. علی علیه السلام ☘
ارمغانِ بی خوابی سیاسی نویسی و از سیاست نوشتن را صادقانه بگویم که اصلا بلد نیستم. تا به حالا به هیچ وجه، کارم نبوده و نیست. هر کاری اوستایِ خود را می طلبد. اما ساعتی پیش که بی خوابی به سرم زده بود در مجله الکترونیکیِ ضد ایرانیِ "العین الاخباریه" که مرکزِ آن در کشور امارات می باشد مقاله جالبی را دیدم. با مطالعه مقاله مذکور دیگِ غیرتم به جوش آمد و اگر خامی نکرده باشم بر آن شدم تا این یادداشتِ نیمچه سیاسی را قلمی کنم. و این شد ارمغان بی خوابی ام. تیتر اصلی مقاله این بود: الإجابة جسّدها قورش و هو يخطط لابتلاع القدس ضمن إمبراطوريته الفارسية، و يخبئها خامنئي الآن تحت ستارة إسلامية! کوروش کبیر قصد داشت اورشلیم را در امپراطوری ایران ببلعد اکنون خامنه ای آن را زیرِ پرده اسلامیِ خود پنهان کرده است. به زبانِ ساده یعنی آیت الله خامنه ای همان اهدافِ کوروش در گسترش امپراطوری پارس را با شعارهای اسلامی در پیش گرفته است. فعلا کاری با درستی یا نادرستی مُدّعایِ مقاله ندارم. با خواندنِ این نوشته، ناخودآگاه به یادِ یکی از فرمایشاتِ حضرت علی علیه السلام افتادم. مقاله را گذاشتم کنارِ فرموده مولایم و مقداری پیرامونِ آن اندیشیدم. به ناگاه حرارتی همه وجودم را فرا گرفت و به دنبالِ آن، در این نیمه شبِ سرد زمستانی، به داشتن رهبری چون آیت الله خامنه ای به خود بالیدم. مولایم حضرت علی علیه السلام در خطبه ۱۰ نهج البلاغه فرموده است: آگاه باشید که شیطان، حزب خود را جمع کرده و سواره و پیاده های خود را فراخوانده است! اما من آگاهیِ لازم به امور را دارم. نه حق را می پوشانم و نه حق بر من پوشیده می ماند. سوگند به خدا گردابی برای آنان به وجود آورم که جز من کسی نتواند آن را چاره سازد. آنها که در آن غرق شوند هرگز نتوانند بیرون آیند و آنان که بگریزند خیالِ بازگشت نکنند. علیرضا نظری خرّم/ شهر مقدّس قم/ ۵ دی ۹۹
تشنگی آن کس که به وجود آب اطمینان دارد تشنه نمی شود مَنْ وَثِقَ بِمَاءٍ لَمْ يَظْمَأْ نهج البلاغه خطبه ۴
سخنِ جاودانه گردآورنده نهج البلاغه، جنابِ سید رضی می گوید: کلمات امام علی علیه السلام پیرامون حق و باطل، از سخنانِ نیکویی است که کلام کسی از سخنِ سرایان به گَرد آن نخواهد رسید. جناب امیر المؤمنین می فرماید: حق و باطل همیشه در پیکارند. برای هر کدام طرفدارانی است. اگر باطل پیروز شود جای شگفتی نیست! از دیرباز چنین بوده! و اگر طرفدارانِ حق اندکند چه بسا روزی فراوان گردند و پیروز شوند. اما کمتر اتفاق می افتد که چیز رفته باز گردد.
کوله باری از گناهِ این و آن! شب از نیمه گذشته است. بالشی بر زیرِ دست نهاده و با کتاب نهج البلاغه که پیش رویم باز است مشغولم و صفا می کنم. با آرامش و حالِ خوشی کتاب را می خوانم و جلو می روم. اما نهج البلاغه کتابِ آرامش و حال خوش نیست. گاهی شوک به آدم می دهد. به ناچار سرعتم را کم می کنم. حتی مجبور به توقف بر سر جمله ای می شوم. به سیاهه های روی برگه کتاب، خیره نگاه می کنم. نه فقط نگاه که اندیشه می کنم. اما مگر اندیشه من، بالِ پرواز به افق های دور دست را دارد؟! من کجا و فهم سخنانِ فوق بشری امیرِ بیان کجا؟! با خودم گفتم: خدایا مولایم علی بن ابی طالب علیه السلام قرن ها پیش در این جمله و عبارت چه می خواسته بگوید؟! فی المثل به خطبه ۱۷ که رسیدم جدّاً تنم لرزید. دیگر رمقِ رفتن و ادامه خوانی نداشتم. سخنانِ علی علیه السلام در این خطبه، حسابی، آچمز و زمینگیرم ساخت. سخنانش را بارها واژه به واژه خواندم تا شاید راهی به جانِ کلام برایم باز شود. شده بودم مثل آدم هایی که یقین دارند کسی داخلِ خانه هست ولی هر چه در می زنند صاحبخانه به دلایلی پاسخ نمی دهد از این رو محکم تر در می زند تا شاید دلِ اهل خانه به رحم آید. هرچه بر کوبه خانه مولایم کوفتم تا دریچه ای به رویم باز کند باز نکرد که نکرد. البته خویش می دانم چرا باز نکردند. از صاحبخانه دلخور نشدم. از خودم شاکی بودم. همانجا پشتِ در بر روی سکویی نشستم تا نفسی چاق کنم. بارِ دیگر به سیاهه های کاغذ نگاه دوختم. دیدم که سید رضی از قولِ امام نوشته است: دشمن ترینِ آدم ها نزد خدا کسی هست که خدا او را به حال خود رها کرده و از راه راست، دور افتاده است. آدمی که دلِ او شیفته بدعت و به انحراف کشاندنِ آدم هاست! کمی آرام شدم. با خودم گفتم: تو چرا دست و پایت را گم کرده ای؟! مگر سودای بدعت و انحراف دیگران را داری؟! نه! خدا آن روز را نیاورد. من را چه به این حرف ها. خدایا تو گواه باش که تا به امروز هرکاری کرده باشم اما هیچگاه سودای انحرافِ این و آن را نداشته ام. بعد از این هم به خودت پناه می برم. با این حرف ها خودم را تسلّی داده و آرام تر شدم. جرات یافتم تا ادامه را بخوانم. امام فرموده بود: این آدمِ شوربخت، خصلت دیگری هم دارد. فتنه انگیزی! او با انتشارِ نوشته ها و سخنانش، مردم را به فتنه انگیزی می کشاند. مقداری در سخن امام فکر کردم. در عمر چهل و چند ساله ام کم ندیده ام آقایانِ اسم و رسم دارِ حوزوی و دانشگاهی که به این ورطه هولناک کشیده یا کشانده شدند. آدم هایی حنجره خود را ناطقِ به دعوتِ ابلیس کرده اند. دهانشان شده بلندگوی فتنه انگیزی و به انحراف کشاندنِ مردم. البته آنها خود را مُصلح و منجی می پندارند. این نیز از تلبیسات ابلیس است. اینها، راهِ رستگاریِ سلَف صالح را گم کرده و طرفدارانِ خود را به اشتباه و گمراهی می کشانند. شوربختانه بارِ گناه دیگران را به کوله بار زشتی های خود اضافه می کنند. از ضَرَبَ زِیدُ مجهولاتی به هم بافته و در میانِ انسان های نادان، جایگاهی برای خود دست و پا کرده اند. گویی درد و بلایی به جانشان افتاده که از مشاهده صلح و صفا کورند. آدم نماها آنها را عالِم و حضرت استاد می نامند که البته نیستند. چیزی را بسیار جمع آوری کرده اند که اندک آن، بِه از بسیار است به خیالِ اینکه از آب گندیده سیراب شوند. با دانش و اطلاعات بیهوده مشغول هستند. به خدا پناه می برم. شاید همین خطری که حضرت به آن گوشزد می کند در کمین خودم باشد. خود را به هیچ وجه بریء و مصون از خطا نمی دانم. مگر آنکه لطف خداوند دستگیرم شود. برگرفته از خطبه ۱۷ نهج البلاغه علیرضا نظری خرّم/ شهر مقدس قم/۷ دی ۹۹
چگونه؟! حاکم اسلامی برای آنکه بتواند مخالفینِ راهِ حق و نافرمانانِ اهل تردید را منکوب سازد نیازمند دو ویژگی در هوادارانِ خویش است: یکی، انسان هایی حق طلب بِالْمُقْبِلِ إِلَى الْحَقِّ و دیگری، فرمانبرانی مطیع بِالسَّامِعِ الْمُطِيعِ امام علی علیه السلام ☘ نهج البلاغه خطبه ۶
عِنان آگاه باشید همانا گناهان چون مرکب های بدرفتارند که سواران خود (گناهکاران) را عِنان رها شده در آتش دورزخ می اندازند. اما تقوا چونان مرکب های فرمانبرداری هستند که سواران خود را عنان بر دست وارد بهشت جاویدان می کنند. نهج البلاغه خطبه ۱۶
ابن عباس می گوید: علی بن ابی طالب علیه السلام روز دوم حکومت خود در سال ۳۵ هجری فرمود: به خدا سوگند بیت المالِ تاراج شده را هر کجا که بیابم به صاحبان اصلی آن باز می گردانم، گرچه با آن ازدواج کرده یا کنیزانی خریده باشند، زیرا در عدالت، گشایش برای عموم است. نهج البلاغه خطبه ۱۵
سیدبابا هوا سرد بود و سرما سوز داشت. بارشِ برف به آرامی شروع شده بود. با سیدبابا قرار داشتم و باید می رفتم. تا روستای سیدبابا، فاصله زیادی بود. در حالتِ عادی، بدون برف و سرما شاید دو ساعت راه بود. اما حالا که برف می بارید مطمئن بودم زمان بیشتری باید راه بروم. به هر حال باید می رفتم. سیدبابا منتظرم بود. پالتوی بلندِ طوسی رنگم را پوشیدم. داخلش گرم بود. کلاهِ قهوه ای رنگِ پشمی ام را به سر گذاشتم. شالگردنِ شیری رنگی که مرحوم پدرم به خاطرِ بلند بودنش، به من بخشیده بود را به دورِ گردن پیچیدم. دستکشی پشمی هم به دست کردم. چوبدستی را برداشتم و با پوشیدنِ پوتین هایم از خانه زدم بیرون. پس از طیّ راهِ پُر پیچ و خمی خودم را به هر زحمتی که بود به روستای سیدبابا رساندم. دیدارِ این مردِ خدا ارزش این زحمت را داشت. به دم خانه سیدبابا که رسیدم دقّ الباب کردم. صدای گرم سید از داخل خانه بلند شد. - درِ خانه باز است. تکانی بده و داخل شو! در را با کمی فشار به عقب هُل دادم. برف، پشتِ در جمع شده بود. وارد حیاطِ کوچک خانه شدم. سیدبابا در آستانه درِ اتاق به کمکِ عصایی چوبی به انتظارم ایستاده بود. یک لنگه در باز بود. سلام کردم. جوابم را داد. دعوتم کرد به داخل اتاق بروم. لباس هایم را پشتِ در تکاندم. چوبدستی ام را به دیوارِ حیاط تکیه دادم. بعد از خارج کردن پوتین از پا، یاالله گفتم و داخل اتاق شدم. با اشاره و تعارف سیدبابا یکراست رفتم زیرِ کرسی چوبی وسط اتاق. سرمایی که به بند بند وجودم رسوخ کرده و انگاری خون بدنم را منجمد کرده بود با حرارت آتشِ منقلِ زیر کرسی از درونم خارج شد. سیدبابا آمد و پیش رویم آن طرفِ کرسی نشست. همینطور که نگاهش پایین بود و از قوری چینی اش، چای می ریخت فرمود: کسی که بهشت و دوزخ را نصب العین خود قرار داده بی تاب است و پیوسته در تلاش. به خیالم سیدبابا با این حرف به سختیِ آمدنم اشاره می کرد. اما چیزی نگفتم و ساکت ماندم. دوست داشتم حرف بزند. اصلا آمدنم در این سرما و کورانِ هوا برای شنیدن حرف های سیدبابا بود. حرف های ساده و قشنگی می زد. سخنانی که واژگان و کلماتش را جاهای دیگر هم می توان یافت. اما نمی دانم چه سرّی در کار بود که حرف هایِ عادی سیدبابا طعم و مزّه دیگری داشت. سیدبابا به کلمات، حرارت می داد. حرارتی که فقط در سینه سیدبابا پیدا می شد. جاذبه عجیبی در سخنانش بود. نمی دانم با خودش چه کار کرده بود که اینجور شده بود. سینی چای را از دستِ لرزان سیدبابا گرفتم. بلند شد تا قندان را بیاورد. گفتم: آقاجانم! بدنم گرم شد سخنی بگو تا جانم نیز گرم شود. در حالیکه قندان را به دستم می داد نفَس عمیقی کشید و گفت: می خواهی وجودت گرم شود؟ گفتم: مشقّاتِ راه را تحمّل کرده ام تا به اینجا برسم و جان بگیرم. سیدبابا خنده ای کرد و گفت: اگر قدم اول را محکم برداری گام های بعدی آسان تر خواهد شد. قند را داخل چای زدم و گفتم: قدم اول کدام است؟ سیدبابا گفت: این که در راهِ حق و هوادارِ حقیقت باشی! با تعجب پرسیدم: مگر من در راه حق نیستم؟! خنده ای کرد و ادامه داد: برخی از مردم به سرعت به سوی حق پیش می روند که البته اینها اهل نجات هستند. و برخی به کُندی می روند و امیدوارند. اما گروهی هستند که کوتاهی می کنند و نهایتا گرفتار آتش دوزخ می شوند. سیدبابا در حالی که استکان چای را به لب نزدیک می کرد از زیرِ اَبروهای پُرپشت و سفیدبرفی اش، نگاهی به من انداخت و گفت: حالا کلاهِ خود را قاضی کن! نیازی نیست من چیزی بگویم. سپس چایی را مقداری سر کشید. گفتم: آسدبابا! گفت: اول چایی را بخور که از دهان می افتد. باعجله چای را سرکشیدم. هول شده بودم. از حرارتِ چای، مقداری دهانم سوخت. سیدبابا که متوجه شده بود خنده ای کرد و گفت: پسرجان! مراقب باش. خودت را سوزاندی! چه می خواهی بگویی؟! گفتم: آقاجانم حقیقت چیست؟ گویی که منتظر این پرسش بود بلافاصله فرمود: ببین فرزندِ عزیزم! در این راهی که آمدی چپ و راستِ جاده، کوه و دره بود که هر دو بیراهه و موجب گمراهی است، اما راه میانه، جاده مستقیم است. همان که آمدی. سیدبابا دستی به جلدِ قرآن قدیمی که روی کرسی بود کشید. به آرامی دستِ مُتبرّک شده خود را به صورت مالید و گفت: راه میانه آن است که قرآن و آثار نبوّت آن را سفارش می کند. گفتم واضحتر می‌شود بگویی؟ نگاهی به پنجره کوچکِ چوبی اتاق انداخت و گفت: کشتزاری که با تقوا آبیاری شود تشنگی ندارد. تو چرا تشنه ای پسرجان؟! حرف سیدبابا عینهو پُتک به سرم خورد. بلافاصله گفت: به خانه برگرد و قدر خود را بیش از گذشته بشناس! جز پروردگار خود، دیگری را ستایش نکن و جز خویشتنِ خویش دیگری را سرزنش مکن! سیدبابا خسته بود و می خواست بخوابد و من باید بر می گشتم به روستا.
فکر و دل پس از پایان پیروزمندانه جنگ جَمَل یکی از یاران امام علی علیه السلام به حضورِ حضرت رسید و عرض کرد: خیلی دوست می داشتم که برادرم نیز با ما بود و می دید که چگونه پروردگارِ متعال شما را بر دشمنانتان پیروز گردانید. امام پرسید: آیا فکر و دلِ برادرت با ما بود؟ مرد گفت: آری! امام فرمود: پس او هم در این نبرد همراه ما بود. بلکه در این جنگ با ما شریکند آنهایی که الان در صُلبِ پدران و رحمِ مادران می باشند، ولی با ما هم عقیده و آرمانند، به زودی متولد می شوند و دین و ایمان به وسیله آنان تقویت می گردد. نهج البلاغه خطبه ۱۲
آدابِ حکمرانی امام علی علیه السلام پس از بیعتِ مردم مدینه با ایشان در نخستین سخنرانیِ حکومتی اش به اعلام سیاست های حکمرانی خود پرداخت. طبقِ نوشته جنابِ سید رضی در خطبه ۱۶ نهج البلاغه، سخنِ آغازینِ امام این کلامِ نورانی بود: 👇 👈ذِمَّتِي بِمَا أَقُولُ رَهِينَةٌ وَ أَنَا بِهِ زَعِيمٌ 👈آنچه می گویم به عهده می گیرم و خود به آن پایبندم. با مطالعه این سخنِ جاودانه امام، خامی کرده و افکاری ناپخته به ذهنم خطور کرد. با خود گفتم: آیا می شود زنده بمانم و روزی روزگاری شاهد این باشم که صدا و سیما به بلوغ رسیده و شجاعت پیدا کرده و از داخل آرشیوِ گرد و خاک گرفته اش، مقداری از سخنانِ ابتدای انقلابِ حاکمان فعلی کشور را بیرون آورَد و پخش کند؟ مردم مگر ولی نعمت نیستند؟ خُب چه اشکالی دارد که این ولی نعمتان ببینند و قضاوت کنند که حسبِ فرموده امام علی علیه السلام، آیا حاکمانِ امروز کشور دل و جگرِ پذیرشِ مسئولیتِ سخنان دیروزِ خود را دارند؟ و آیا امروز به سخنان دیروز خود پای بند هستند؟ پُر واضح است که طبقِ تعالیم نورانی مکتب تشیّع، تنها راه سعادت و رستگاری در حکمرانی، پای بندیِ جدّی و عملی و نه گفتاری و شعاری به رهنمودهای مولی الموحدین امیرالمومنین علی علیه السلام می باشد. علیرضا نظری خرّم/ شهر مقدس قم/ ۷ دی ۹۹
اصلاح و بازسازی دین برخی ها به غلط تکرار می کنند که دین، تفکری بشری و پیوسته نیازمندِ اصلاح و بازسازی است. امیرالمؤمنین علی علیه السلام در نفی این باورِ ناصواب می فرمایند: 👈آیا خدای سبحان، دینِ ناقصی فرستاد و در تکمیلِ آن از آنها استمداد کرده است؟! 👈آیا آنها شُرکاء خدایند که هر چه می خواهند در احکام دین بگویند و خدا رضایت دهد؟! 👈آیا خدای سبحان، دین کاملی فرستاد پس پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در ابلاغ آن کوتاهی ورزید؟ نهج البلاغه خطبه ۱۸☘