eitaa logo
یادداشت‌ های یک طلبه
353 دنبال‌کننده
483 عکس
242 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
یوسف پیامبر امام جعفر صادق علیه السلام می فرمایند: همانا حضرت صاحب الامر علیه السلام شباهت هایی به جناب یوسف پیامبر دارد. خوک وَشانِ این امت چه چیزی را انکار می کنند؟ برادران یوسف با او در مصر تجارت کردند و سخن گفتند و حال اینکه او را نشناختند تا آنکه خود او گفت: من یوسف ام! پس چرا لعنت شدگانِ این امّت، انکار می کنند که خدای تعالی در یک زمانی با حجّت خود همان کند که با یوسف کرد؟! یعنی او را تا مدتی چنان غایب کند که چون او را ببینند نشناسند. همانا یوسف، سلطان مصر بود و فاصله اش با پدر ۱۸ روز راه بود. اگر می خواست پدرش را از وضعیت خود آگاه سازد قطعا می توانست اما خداوند متعال اجازه نمی داد. پس این امت چرا انکار می کنند که خدای تعالی با حجت خود همان کند که با یوسف کرد؟!! صاحب الامر در بازارها راه می رود. پا روی فرش مردم می گذارد. با این وجود او را نمی شناسند تا خدا اجازه دهد. چنانچه به یوسف اجازه فرمود و آنها گفتند: همین تو خود یوسف هستی؟!! او گفت: بله من یوسفم. کتاب شریف کافی، کتاب الحجه، باب فی الغیبه حدیث ۴ به نقل از سُدیر صیرفی.
دعایی مهم امام صادق علیه السلام فرمودند: چشم به راهِ صاحب الامر هستند. خدای حکیم دوست دارد شیعه را بیازماید. در زمان غیبت، اهلِ باطل شک می کنند. سخن امام به اینجا که رسید راوی پرسید: اگر من به آن زمان رسیدم چه کار کنم؟! امام در پاسخ فرمود: اگر به آن زمان رسیدی این دعا را بخوان:👇 اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ، لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ؛ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ، لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ؛ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ، ضَلَلْتُ عَنْ دينى. خدایا خود را به من بشناسان، زیرا اگر خود را به من نشناسانی فرستاده‌ات را نشناخته‌ام، خدایا فرستاده‌ات را به من بشناسان، زیرا اگر فرستاده‌ات را به من نشناسانی حجّتت را نشناخته‌ام، خدایا حجّتت را به من بشناسان، زیرا اگر حجّتت را به من نشناسانی، از دین خود گمراه می‌شوم. کتاب شریف کافی، کتاب الحجه باب فی الغیبه حدیث ۵
درسی از علامه مجلسی درباره برخی فرزندان اهل بیت علیهم السلام گزارشهای مختلفی به ما رسیده است. بعضی اخبار دلالت دارد بر بزرگی و منزلت آنها اما برخی روایات دلالت دارد بر صدور یک سری لغزش از آنها. مرحوم علامه مجلسی نکته درس آموزی در این فقره دارد. ایشان می فرماید: نسبت به اولاد ائمه به نیکویی سخن گفتن و یا سکوت کردن از نکوهش و طعن بهتر است. پاورقی کتاب شریف کافی، کتاب الحجه، باب فی الغیبه، ذیل شرح حدیث ۵
خطرناک ترین نوشته خطرناک ترین نوشته ای که در طول عمرم خوانده و شنیده ام، اندیشۀ ماکیاولی می باشد. بدتر از این نمی شود سر آدمها را کلاه گذاشت. از "ماکیاولی" در کتاب مشهورش به نام "شهریار" نقل شده که می نویسد: "رحم، وفا، مهربانی، اعتقاد به مذهب و صداقت پنج صفت خوبی می‌ باشد که البته با سیاست ورزی نمی‌سازد. داشتنِ این صفاتِ خوب که در بالا گفته شد، چندان مهم نیست. مهم این است که فن تظاهر به‌ داشتن این صفات را خوب بلد باشی. حتی از این هم فراتر می‌ روم و می‌گویم که اگر حقیقتاً دارای این صفات نیک باشی و به آنها عمل کنی، به ضرر تو تمام خواهد شد. در حالی که تظاهر به داشتن این‌ گونه صفات نیک برایت سودآورتر است. مثلاً خیلی خوب است که دلسوز، وفادار، با عاطفه، معتقد به مذهب و درستکار جلوه کنی، اما فکر تو همیشه باید به گونه ای معتدل و در اختیار خودت بماند که اگر روزی به کار بردنِ عکس این صفات لازم شد، به راحتی بتوانی از خوی انسانی به خوی حیوانی برگردی و بی‌رحم، بی‌وفا، بی‌عاطفه، بی‌عقیده و نادرست باشی" با خواندن سخنان "ماکیاول" برایم روشن شد که ظالمانِ عالم، چگونه و با چه پیشینۀ ذهنی به خود اجازه می دهند که به انسان ها ظلم کنند! چگونه حاکمان خود خواندۀ حجاز در یمن کودک کشی می کنند و کَکِشان هم نمی گزد! چگونه در وطن عزیزم ایران، غارتگرانِ ثروتِ مردم به راحتیِ آب خوردن، داراییِ مردم مستضعف و بیچاره را چپاول می کنند و آخرِ کاری هم، طلبکار هستند! چگونه برخی ها بی آبرو کردن دیگران را تنقلات دورهمی خود کرده و لذت می برند! چگونه ممکن است که یزید و دار و دسته اش با انگیزه های به ظاهر مذهبی، به خود اجازه می دهند که برای غارت خیمه های امام حسين عليه السلام به سوی آن هجوم ببرند و حتّى براى گرفتن لباس زنان نيز، با آنها درگير ‏شوند! حَتّى ما عَلَى النِّساءِ مِنَ الثِّيابِ الطّاهِرَةِ! و چرا ابو الجَنوب جُعفىِ بی شرافت، شترى را که غارت کرده بود نامش را حسين نهاده بود!! سَمّاهُ حُسَينا!! و چرا چادرهاى زنان را از روى سر آنان مى‏كشيدند! جاذَبُوا النِّساءَ مَلاحِفَهُنَّ عَن ظُهورِهِنَّ! و چرا به شیشۀ عطری که حسين عليه السلام‏ از كاروان تجارى يمن‏ خریده بود نيز رحم نکرده و آن را به تاراج بردند! مالَ النّاسُ عَلى ذلِكَ الوَرسِ! برایم روشن شد که چرا مردى که زيور فاطمه دختر حسين عليه السلام را گرفته بود، گريسته و آنگاه که فاطمه پرسيد: چرا مى‏گريى؟ گفت: دارايىِ دختر پيامبر خدا را به تاراج ببرم و نگِريم؟! و آنگاه که فاطمه به او می گوید: پس آن را بُگذار و بُرو! پاسخ می دهد: مى‏ترسم ديگرى آن را بردارد! أخافُ أن يَأخُذَهُ غَيري! و چرا گوشوارۀ امّ كلثوم، خواهر حسين عليه السلام را هم گرفتند و گوشش را دَريدند! وخَرَموا اذُنَها! همۀ این پرسش ها یک پاسخ مشترک دارد. آری همۀ جنایتکاران تاریخ بر روی یک خط حرکت می کنند. افکار و اندیشه های آنان به گونۀ خاصی از اعتدال و مُخَیَّر بودن تنظیم شده که اگر روزی برای رسیدن به اهداف شوم خود لازم شد بتوانند به راحتی از خوی انسانی به خوی حیوانی برگردند و بی‌رحم، بی‌وفا، بی‌عاطفه، بی‌عقیده و نادرست بشوند! تزویر که بدترین آفت دین است در قاموس آنها تکلیفی الهی جلوه می کند. تزویر با لباس دیانت و تقوی به سراغ آنها می آید. تزویر در دستان آنها سکه ای است دورو، که بر یک رویش نام خدا و بر روی دیگرش نقش ابلیس است. عوام، خدایش را می بینند و اهل معرفت ابلیسش را. علیرضا نظری خرّم/ شهر مقدس قم/ دهم آبان 94
در فواید خاموشی گاهی در خلال کار بر روی کتاب های مخالفین چیزهایی می بینم که حالم را بد می کند. به تعبیر یکی از رفقا انگاری می خوای لابلای خنزر پنزر دنبال تکّه ای جواهر بگردی!!! اتفاقا امروز دو سه بار اینجوری شدم. محققِ کتاب الغیلانیات که نوشته ابوبکر شافعی می باشد در پاورقی کتاب، آنجا که می خواهد درباره سند روایت اظهار نظر کند جهل خود را نمایان می سازد و می نویسد: روایت مرسله است و مشکل دارد چون سند آن به علی بن حسین زین العابدین می رسد و زین العابدین تابعی می باشد و به رسول خدا نمی رسد. واقعا کُفر آدم در می آید از دیدن این عبارات. البته اصلا مهم نیست. با خودم می گویم ای کاش این آدم ها سکوت را ترجیه می دادند. به یاد قصه ای در فواید خاموشی از سعدی افتادم. یکی از شعرا پیش امیر دزدان رفت و ثنایی بر او بگفت. فرمود تا جامه از او بر کنند و از دِه به در کنند. مسکین برهنه به سرما همی‌رفت. سگان در قفای وی افتادند. خواست تا سنگی بر دارد و سگان را دفع کند، در زمین یخ گرفته بود، عاجز شد. گفت: این چه حرامزاده مردمانند، سگ را گشاده‌اند و سنگ را بسته! امیر از غرفه بدید و بشنید و بخندید. گفت: ای حکیم! از من چیزی بخواه. گفت: جامهٔ خود می‌خواهم اگر انعام فرمایی. رضینا مِن نوالِکَ بالرَحیلِ. امیدوار بود آدمى به خیر کسان مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان سالار دزدان را بر او رحمت آمد و جامه باز فرمود و قبا پوستینی بر او مزید کرد و درمی چند.
شبانه امروز که مشغول کار بودم حدیثی زیبا توجه ام را به خود جلب کرد. به قول یکی از همکارانِ ماهر و متبحرم در امر حدیث پژوهی، این روایت از آن گزارشاتی است که باید آن را با آب طلا نوشت. و اما حدیث! ابوبکر شافعی در کتاب الغیلانیات نوشته است: امام سجاد علیه السلام کارگزاری داشت که شب ها برای چیدن خرمای تازه به نخلستان های امام در اطراف مدینه می رفت تا برای اهل خانه، خرمای تازه بچیند. وقتی حضرت متوجه عملِ پیشکار خود شد او را از این کار نهی کرد و فرمود: آیا نمی دانی که پیامبر از چیدنِ شبانه محصول باغ ها نهی می کرد؟ پیشکار امام با تعجب پرسید: نه!! برای چه نهی می فرمود؟! امام زین العابدین علیه السلام فرمودند: برای اینکه شبها فقرا حضور ندارند تا سهمی از محصول شما ببرند. بنابراین شبها از خرمایی که در خانه داریم مصرف کنید. الغیلانیات ج ۱ ص ۱۱۷
لافِ معرفت در دوران جوانی یکی از جاهایی که معمولاً زیاد می رفتم، هیئات مذهبی بود. به اصطلاح بچه هیئتی بودم و به این عنوان مباهات می کردم. یکی از حرف هایی که در آن دوران زیاد می شنیدم این بود که: "ان شاء الله این رفت و آمد به مجالس مذهبی همراه با معرفت باشد". گاهی خودم نیز این جمله را لقلقۀ زبان می کردم. اما هیچ وقت مفهوم این جمله را متوجه نمی شدم. فقط یک چیزهایی حدس می زدم. مثلا با یک شکل و شمایل و اَدا اَطوار خاص، از این هیئت به آن هیئت بروم و اشکی بریزم! فکر می کردم اگر در این مجالس اشک و آه داشته باشم به معرفت رسیده ام. گاهی نیز به اقتضای غرور و مستی دوران جوانی، کسی را که در این حال و هوا نبود، از مرحله پرت می دانستم! این روزگار با افت و خیزهایی گذشت تا اینکه وارد حوزۀ علمیه شدم. در آنجا بود که معرفت برایم به شکل دیگری معنا شد. آنجا می گفتند: معرفت یعنی شناخت و آگاهی از حقیقت. خلاصه اینکه هر چه بیشتر درس خواندم، دسترسی به معرفت برایم سخت تر شد. تا جایی که معرفت شد جنّ و ما شدیم بسم الله. سال های بعد در کتاب کافی این حدیث را دیدم و خلاص شدم. روزی امام موسی بن جعفر علیه السلام وارد مسجد شد و به شخص زاهد و عابدی به نام عبدالله که گوشۀ مسجد نشسته بود، فرمود: کارهای تو محبوب من است، ولی حیف که اهل معرفت نیستی. او گفت: فدایت شوم، معرفت چیست؟ امام فرمود: در طلب احادیث بکوش. گفت: از چه کسی معرفت بیاموزم؟ امام فرمود: از علمای مدینه! سپس هر آنچه را که آموختی بر من عرضه کن. عبدالله مدتی به آموختن حدیث پرداخت. سپس در ملاقاتی با امام، آموخته هایش را به حضرت عرضه نمود. این حرکت چند بار تکرار شد. تا اینکه روزی امام در مزرعه اش مشغول کار بود که عبد الله با امام ملاقات کرد و گفت: فدایت شوم، دست مرا بگیرید و راهنمایی‌ام کنید در غیر این صورت فردای قیامت در پیشگاه خداوند علیه شما شکایت می کنم. حضرت در اين هنگام وى را به امامت اميرالمؤمنين و بقيه امامان از آل‏ محمّد عليهم السّلام آشنا كرد. مرد گفت: امروز امام چه كسى می باشد؟ حضرت فرمود: اگر به شما بگويم قبول مي كنى؟ عرض كرد: آرى خواهم پذيرفت. حضرت فرمود: امروز، من امام هستم. مرد نگاهی به امام انداخت و عرض كرد، دليلى هم دارید؟ امام با دست خود به درختی اشاره کرد و به مرد گفت: نزد آن درخت برو و بگو موسى بن جعفر امر مي كند به طرف او بروی! مرد به طرف درخت رفت و سخن امام را به درخت رسانید. ناگهان مشاهده كرد که ریشه های درخت از خاک خارج شد و آمد تا در مقابل حضرت توقف كرد، سپس حضرت با دست خود اشاره ای به درخت كرد و درخت بار ديگر به جاى خود برگشت. آن مرد در اين هنگام به امامت حضرت موسى بن جعفر عقیده پیدا کرد. علیرضا نظری خرّم شهر مقدس قم ۷ خرداد ۱۴۰۰ بازنویسی
صبوریِ شیعیان شیخ کلینی در کتاب شریف کافی از قول امام رضا علیه السلام نوشته است: هر یک از شیعیان ما که به بلائی گرفتار شوند و یا بیمار گردند و بر آن بلا و بیماری شکیبایی بورزند خداوند اجر و پاداش هزار شهید را برایشان بنویسد. کتاب الحجه کافی، باب ما یفصل به بین دعوی... حدیث ۱۰
موسم انتخابات چند سالِ پیش از این با طلبه ای بزرگوار به نام آقا سیّد مصطفی رضوی رفاقتی داشتم. منزلشان نزدیک خانۀ ما بود. گاهی اتفاق می افتاد که مسیر پژوهشگاهِ حدیث تا خانه را با هم می آمدیم. ولی دریغ و صد افسوس که زود از میان ما رفت و به اجداد طاهرینش پیوست. پس از انتخاباتِ پُر هیاهوی سال 88 از این آقا سیّد جمله ای شنیدم که به گمانم تا پایان عمر در خاطرم به یادگار خواهد ماند. یکی از روزها که با هم بودیم رو کرد به من و با خوشحالی گفت: "آقای نظری! خدا را شاکرم که در طول ایام انتخابات 88 تا به امروز حتی یک غیبت پشت سر احدی انجام نداده ام و در عین حال به تکلیف سیاسی خودم عمل کرده ام. هرگاه سخن آقا سیّد از خاطرم عبور می کند، ناخودآگاه به یاد حدیثی از پیامبر می افتم که مو را به تن آدم سیخ می کند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند: در روز قیامت یکی از شما را برای رسیدگی به اعمالش می آورند. وقتی نامۀ عملش را به دستش می دهند در آن نگاه می کند و با تعجب می گوید: خدایا! این نامۀ عمل من نیست، زیرا از عبادت ها و کارهای خوبی که در دنیا انجام دادم خبری نیست. به او گفته می شود: پروردگار تو خطا نمی کند و این نامۀ عمل تو می باشد، اما به خاطر اینکه غیبتِ فلانی را کردی کارهای خوب تو در نامۀ عمل او نوشته شد. سپس شخص دیگری را برای حساب و کتاب می آورند و نامۀ عملش را به او می دهند. به نامۀ خود نگاه می کند. بر خلاف انتظارش عبادت ها و کارهای خوب بسیاری را در آن می یابد و از روی تعجب عرض می کند: خدایا! این نامه عمل من نیست. من کارهای خوبی را که اینجا نوشته شده است انجام نداده ام. به او گفته می شود: چون فلانی از تو بدگویی کرد کارهای خوب او در نامۀ عمل تو نوشته شده است. جناب سعدی در کتاب بوستان می نویسد: طريقت شناسان ثابت قدم به خلوت نشستند چندی بهم يكي زان ميان، غيبت آغاز كرد درِ ذكر بيچاره‌ای باز كرد كسی گفتش اي يارِ شوريده رنگ تو هرگز غزا كرده‌ای در فرنگ؟ بگفت از پس چار ديوار خويش همه عمر ننهاده‌ام پاي، پيش چنين گفت درويش صادق نفس نديدم چنين بخت برگشته كس كه كافر زپيكارش ايمن نشست مسلمان زجور زبانش نَرَست توضیح اینکه "غزا کرده ای در فرنگ" یعنی جنگ کرده ای با کافران؟ علیرضا نظری خرّم/ شهر مقدس قم/ نوزدهم مرداد 95
آیت‌الله‌العظمی خوئی و امام‌خمینی به یاد دارم اوایل دوران طلبگی، زمانیکه در مدرسۀ علمیۀ سپهسالار قدیم حجره داشتم، از آیت‌الله سیّد ابراهیم خسروشاهی که از شاگردان امام‌خمینی و علامۀ‌طباطبایی بودند، این سخنان را شنیدم: "ابتدای انقلاب به نجف اشرف مشرّف شدم. به خاطر اینكه باجناقم مرحوم حجت‌الاسلام وثوق تهرانی شاگرد مرحوم آیت‌الله العظمی خوئی بود به صرف ناهار خدمت آیت الله خویی دعوت شدیم. در آن جلسۀ مهمانی از آیت الله خویی شنیدم که فرمودند: "در بعضی از اخبار و احادیث آمده كه شخصی قبل از قیام حضرت مهدی علیه‌السلام قیام كرده و راه را برای ظهور آن حضرت آماده می‌سازد و من فكر می‌كنم آن شخص همین آقای خمینی باشد". قم/ ۲۶ مرداد ۹۶
طلبه و چایی! سال 1380 مُلبّس به لباس روحانیت شدم. به همراه دوست عزیزم آقا سیّد محمد موسوی، برای دیدار با علما به شهر مقدس قم رفتیم. اطراف حرم مطهر، پیر مردی را دیدم که روی ویلچر نشسته بود. از رفیقم، سیّد پرسیدم: این پیرمرد کیست؟ سیّد گفت: ایشان آیت الله صادق خلخالی هستند. همان خلخالی معروف. جلو رفته و احوال پرسی کردیم. ظاهرا بیماری سختی داشتند. آیت الله خلخالی از شاگردان امام خمینی بود. از ایشان خواستم خاطره ای از امام خمینی، تعریف کند. آیت الله خلخالی در پاسخم گفت: جوان بودم. برای رفتن به تبلیغ ماه مبارک رمضان آماده می شدم. به خدمت امام رسیدم. از ایشان تقاضای نصیحت و راهنمایی کردم. حضرت امام فرمود: به کدام شهر می روی؟ گفتم: به شهر ری. فرمود: وقتی به آنجا رفتی سلام مرا به طلبه های شهر ری برسان و بگو: آقای خمینی سلام رساند و گفت: طلبه اگر اهل چایی نباشه به جایی نمی رسه! با تعجب نگاهی به آیت الله خلخالی انداختم. ایشان لبخندی زد و فرمود: منظور امام این بود که به آقایان روحانی که منبر می روند بگو بعد از تمام شدن منبر و سخنرانی، مقداری پایین منبر بنشینید و یک چایی بنوشید تا اگر برای کسی سوالی پیش آمده است در این فرصت آن را از شما بپرسد. بعد از پایان منبر، سریع جلسه را ترک نکنید. طلبه اگر بلافاصله جلسه را ترک نمود و با مردم ارتباط چهره به چهره بر قرار نکرد این منبر به جایی نمی رسد. فقط با منبر رفتن نمی توان پیام اسلام را به گوش مردم رسانید.
امام صادق علیه السلام همۀ ما این جملۀ معروف را از قول حضرت علی علیه السلام کم و بیش شنیده ایم که می فرماید: بپرسید از من، پيش از آن كه مرا از دست دهيد (سَلوني قَبلَ أن تَفقِدونی). شیعه و سنی در کتاب هایشان این جملۀ حضرت علی علیه السلام را تا دلتان بخواهد به وفور نوشته اند. اما ساعتی پیش در برخی از کتاب های اهل سنت، مشابه این جمله را از قول امام صادق علیه السلام نیز پیدا کردم. عبارتی را که سنّی ها در کتاب هایشان از قول امام صادق علیه السلام نگاشته اند اینگونه است: بپرسید از من، پيش از آن كه مرا از دست دهيد (سَلوني قَبلَ أن تَفقِدونی) زیرا بعد از من کسی نیست که با شما چون من سخن بگوید (فإنه لا يحدثكم أحد بعدي بمثل حديثي). منابع: جلد پنجم کتاب تهذیب الکمال، نوشتۀ جمال الدین یوسف مِزّی، عالم شافعی قرن هشتم. و جلد ششم کتاب سِیَرُ اَعلام النُبَلاء نوشتۀ شمس الدین ابوعبدالله ذهبى، عالم سنی در قرن هفتم و هشتم. و نهایتا جلد یکم کتاب تذکرة الحفاظ که این کتاب هم نوشتۀ شمس الدین ابوعبدالله ذهبى می باشد. علیرضا نظری خرّم/ شهر مقدس قم/ 26 مرداد 96
اهانت گاهی که مرحوم پدرم حالی پیدا می کرد برایم چند کلمه حرف می زد. به یاد دارم که یک بار سخن از تلخیِ دوران یتیمی اش به میان آورد. با چنان رنجی، سخن می گفت که قلم، تاب و توان نگارش و انعکاس رنج موجود در سخنان ایشان را ندارد. مرحوم پدرم می فرمود: سال 1338 تازه غبار یتیمی بر چهره ام نشسته بود. در همان روزها که کودکی ده ساله بودم برای خرید مایحتاج خانه به بقالی رفتم. شخصی داخل بقالی حضور داشت که کاری غیر از مسخره کردنِ این و آن نداشت. وقتی وارد مغازه شدم مردِ مسخره گر تا مرا دید، برای خنداندن دیگران، شروع به تمسخرِ من نمود. در آن لحظه احساس کردم، اگر سایۀ پدر بالای سرَم بود این شخص، هرگز جرات مسخره کردن مرا نمی داشت. از این قضیّه، 57 سال گذشته اما زخمی که او در کودکی بر دل و جانم وارد ساخت هنوز التیام نیافته است! (پایان سخن مرحوم پدرم) پس بیاییم از خودمان و برای خودمان خاطره ای خوش در یادها به یادگار بگذاریم. روزگاری می رسد که ... نه تو می مانی و نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظۀ شادی که گذشت غصه هم خواهد رفت آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند علیرضا نظری خرّم شهر مقدس قم ۱۷ خرداد ۱۴۰۰
گویی به اشتباه افتاده اند! رفقای عزیزم! خُدعه و نیرنگ دشمن را جدّی باید گرفت. شب گذشته در حال مطالعه بودم که نوشتۀ جالبی را در یکی از کتاب ها دیدم. صبوری بفرمایید تا برایتان بنویسم. آنچه از ظاهر رفتار مأمون، خلیفۀ عباسی به دست می‌آید آن است که وی با ظرافت خاصی کوشید تا وانمود کند که علاقه بسیاری به امام رضا علیه السّلام دارد. ظاهرسازی مأمون به اندازه‌ای با مهارت و رندانه بود که حتی بعدها، برخی از بزرگان شیعه را نیز به اشتباه انداخت. شاید بفرمایید کدام بزرگ را به اشتباه انداخته؟ الان برایتان می گویم. ببینید عزیزانم! در میان عالمان شیعه در قرن هفتم شخصیتی وجود دارد به نام اِرْبِلی. آری درست خواندی! جناب آقای اِرْبِلی که اتفاقاً خیلی هم بزرگوار و اهل بیتی می باشد. آیا می دانید اِرْبِلْ کجاست؟ اِرْبِلْ همان اَربیل، یکی از شهرهای شمالی عراق در نزدیکی موصل می باشد. این آقای اِرْبِلی کتابی دارد به نام "کَشْفُ الغُمَّة فی مَعْرِفَةِ الأئمّة" و اگر بخواهم این کتاب را در یک جمله معرفی کنم باید عرض کنم: کتابی در شرح حال، فضائل و معجزات چهارده معصوم. شب گذشته در جلد دوم این کتاب عبارتی را دیدم که از آن متوجه شدم ای دل غافل! ظاهراً این آقای اِرْبِلی و حتی سیّد بن طاووس، بله سیّد بن طاووس جلیل القدر و بزرگوار نیز دربارۀ شخصیت مأمون عباسی، گویی به اشتباه افتاده اند! شاید بفرمایی: حاج آقا حواست هست که چه می گویی؟! حالا آقای اِرْبِلی را می گویی که اشتباه کرده ما چیزی نمی گوییم چون او را خیلی نمی شناسیم، اما سیّد بن طاووس و اشتباه کردن در این مورد؟!! قربانت گردم! آنگونه که اِرْبِلی در این کتاب به سید بن طاووس نسبت داده و البته خودش نیز تمایل آشکاری به آن نشان داده، اینکه در مسأله شهادت امام رضا علیه السلام، جناب مأمون عباسی از این جنایت مُبَرّی و بی گناه دانسته شده و حتی مأمون به عنوان یک فرد شیعه و یا متمایل به امام شناسانده شده است!! ببینید رفقا! واگذاری خلافت به یک علوی، آن هم در شرایطی که خلفای عباسی علویان را به شدیدترین وجهی سرکوب می‌کردند، می‌تواند هر انسانی را درباره مأمون به اشتباه بیندازد. اِرْبِلی در کتابش می‌نویسد: "از کسى که به سخن او اعتماد کامل دارم (مِمَّن أَثِقُ) سَندی‏ به من رسیده که جناب سید بن طاووس نه موافق بود (لا یوافق) و نه اعتقاد داشت (ولا یعتقده) که مأمون به حضرت رضا علیه السلام زهر داده باشد!! سید بن طاووس در این زمینه مطالعه و تحقیق بسیار فرموده بود (کثیر المطالعة و التنقیب) و آنچه که از رفتار مهربانانه و علاقۀ صمیمانۀ مأمون نسبت به امام رضا علیه السلام دیده می شود (من حنوه علیه و میله إلیه) اتفاقاً تایید کنندۀ نظر سید بن طاووس است (یؤید ذلک و یقرره)!!" واللهُ عالمٌ. ایام عزت دوستان مستدام باد. علیرضا نظری خرّم/ شهر مقدس قم/ 6 شهریور 96
ایرادی که بر حسین علیه السلام گرفتند! دوستان عزیزم! در میان اندیشمندان مصری در دوران معاصر، شخصیتی می زیسته که به اصلاح گری در جامعۀ مصر، شهره بوده است. نام او "عباس‌ محمود عقّاد" می باشد. ساعتی پیش در یکی از آثار او با نام "المجموعة الکاملة" اعتراف جالبی را خواندم. او در صفحۀ 228 از جلد دوم کتابش نوشته بود: بنی امیّه پس از شهادت حسین علیه السلام به مدت شش سال به او و پدرش بر منابر ناسزاها گفتند. اما هرگز هیچ یک از آنها جرأت نکردند کوچک ترین گناه و بی تقوایی و عمل نکردن به احکام دین را – که ممکن است کسی در پنهان یا آشکار انجام دهد - به او نسبت بدهند و هیچ ایرادی از او نگرفتند جز قیام علیه حکومتشان! علیرضا نظری خرّم/ شهر مقدس قم/ 12 شهریور 96
آقایون دُم کلفت رفقای عزیزم! شیخ مفید، بیش از هزار سال پیش زحمت نگارش کتابی را کشیده با نام "الارشاد" که از آثار ارزشمند شیعه در شناخت زندگی ائمۀ اطهار علیهم السلام به حساب می آید. ساعتی پیش در صفحۀ 334 این کتاب دیدم که نوشته بود: یکی از گُماشته های دولت عباسی که زندانبانی امام عسکری علیه السلام را نیز بر عهده داشته، دم به دقیقه از سوی برخی بزرگان حکومت، پیغام پسغام دریافت می کرده و به سختگیری بیشتر بر آن حضرت در زندان تشویق می شده است. زندانبان هم که دیگر از دریافت این پیغام و پسغام ها کلافه شده بود، به فکر چاره می افتد تا با دعوت آقایون دُم کلفت و کلّۀ گندۀ عباسی به زندان و گفتن حقیقتی، سنگ خود را با آنان وابِکَند. از این رو پیکی به سوی آنان فرستاد. ایادی عباسی هم بلافاصله برای شنیدن سخنان گماشتۀ خود، به سرعت خود را به زندان رساندند. گوشۀ زندان، بساط و فرشی از قبل پهن و سور و ساتی هم تدارک دیده شده بود تا آقایان در این دورهمیِ شوم، سَق بزنند. همۀ اراذل و اوباش جمع بودند. تا چشمشان به نگهبان افتاد گویی منتظر شنیدن خبر خوشی از آزار و اذیت های بیشتر به امام عسکری علیه السلام بودند! نگهبان زندان گرد و غبار از لباس هایش گرفت و با نوشیدن مقداری آب، نفسی تازه کرده و آنگاه گفت: در رابطه با حسن عسکری، خُرده عرایضی به خدمت حضرات دارم. ببینید آقایان! حَسَب فرمایش و اوامر ملوکانۀ شما، بنده دو نفر از خشن ترین و بی رحم ترین نگهبانان را برای آزار و اذیت حسن عسکری در زندان مأمور کردم، ولی آنان چنان تحت تأثیر او قرار گرفته اند که من شگفت زده شده ام! تا جایی که این آقایان نگهبان، اهل نماز، روزه و عبادت شده و خود را به درجات والایی رسانده اند! (فَقَدْ صَارَا مِنَ الْعِبَادَةِ وَ الصَّلَاةِ وَ الصِّيَامِ إِلَى أَمْرٍ عَظِيمٍ) و من درمانده ام که چه کنم؟! این بود که از شما خواستم تا بیایید چاره ای کنیم. بزرگانی که آنجا نشسته بودند با شنیدن این سخنان، هاج و واج مانده و بِربِر به نگهبان زُل زده بودند. رفقای عزیزم! از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان، با خواندن این حکایت از خجالت، عرق بر پیشانی ام نشست. سرم را به زیر انداخته و با خود گفتم: من خودم را مثلاً شیعه و پیرو اهل بیت علیهم السلام می دانم. آیا تا به حال شده که در مواجهۀ با مخالفین و آنانی که به گمانم از راه هدایت زاویه گرفته اند، یک نفر را بله فقط یک نفر را به سوی خوبی ها دعوت و با رفتارم مبدأ میل او را از ناپاکی ها به طهارت و پاکی ها تغییر داده باشم؟! علیرضا نظری خرّم/ شهر مقدس قم/ نهم شهریور 96
اشک و آه سال 79 افتخار آن را داشتم تا برای مدت کوتاهی در کلاس های درس هستی شناسی استاد عبد الرسول عبودیت شرکت کنم. این کلاس ها که در دانشگاه امام حسین علیه السلام تحت عنوان "طرح ولایت" برگزار می شد، دوره ای فشرده برای آشنایی دانشجویان با علوم اسلامی بود. به همراه تعدادی از دوستان طلبه از حوزۀ علمیۀ چیذر در این کلاس ها شرکت می کردیم. دانشجویان شب ها پس از نماز مغرب و عشاء برای گعده در اتاق ما جمع می شدند و هر شب یکی از اساتید را دعوت می کردیم تا بحثی آزاد داشته باشیم. در یکی از شب ها که میزبان استاد عبد الرسول عبودیت بودیم، حکایتی عجیب از علامه طباطبایی برایمان نقل کردند که بسیار تاثیر گذار بود. برخی از رفقا آهسته اشک می ریختند. استاد عبودیت فرمود: روزی در محضر علامه طباطبایی نشسته بودیم که روایتی را با اشک و آه برایمان خواندند. روایت را شیخ صدوق در کتاب علل الشرایع چنین نقل کرده که شخصی می گوید به امام صادق عليه السلام‏ عرض کردم: آيا على عليه السلام در راه دين خداوند نيرومند و شجاع نبود؟ (ألَم يَكُن عَلِيٌّ عليه السلام قَوِيّاً في دينِ اللَّهِ؟) امام علیه السلام فرمود: بله، شجاع و نیرومند بود. گفتم: پس چرا گروهی بر او پیروز شدند و او از خود در برابر آنها دفاع نکرد؟ چه مانعی پیش روی حضرت بود؟ امام علیه السلام فرمود: یکی از آیات قرآن مانع این کار شد!! (آيَةٌ في كِتابِ اللَّهِ مَنَعَتهُ) گفتم یعنی چی؟ مگر می شود آیه ای مانع کار علی علیه السلام شود؟ این دیگر چه آيه‏ ای است؟ امام علیه السلام فرمود: خداوند در آیۀ 25 سورۀ فتح می فرماید: (لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً) یعنی اگر مؤمنان از كافران جدا بودند يقيناً كافران را به عذابي دردناك عذاب مي كرديم. خداوند در نسل کفار و منافقان، مومنانی را قرار داده است (وَدائِعُ مُؤمِنونَ في أصلابِ قَومٍ كافِرينَ ومُنافِقينَ). آن حضرت بنا نداشت تا زمانی که آن فرزندان و نوادگان به دنیا بیایند با آنها بجنگد (حَتّى‏ يَخرُجَ الوَدائِعُ). زمانی که آنها به دنیا آمدند، آن حضرت با افرادی که دشمنی خود را ابراز کردند جنگید. حضرت قائم نیز چنین است (وكَذلِكَ قائِمُنا). آن حضرت نیز زمانی ظهور خواهد کرد که مومنانی که از نسل کفار به دنیا می آیند، متولد شده باشند. آنگاه آن حضرت به کفار حمله خواهد کرد و آنان را خواهد کشت! استاد عبودیت می فرمود: علامۀ طباطبایی این حدیث را می خواند و به پهنای صورت اشک می ریخت و می فرمود: ببینید ایمان تا چه حد و اندازه ای قیمت دارد که خداوند راضی می شود نسل هایی از کفار و منافقین روی زمین بیایند و زنده بمانند تا از نسل آنها یک مومن متولد شود. حالا اگر کسی با سخن، نوشته و رفتار خود موجبات بی ایمانی دیگران را فراهم کند، خدا می داند چه سرانجام شومی در انتظار اوست. علیرضا نظری خرّم/ شهر مقدس قم/ 17 بهمن 95
جگرم کباب شد! در طول دوران مدرسه از درس جغرافی بهترین نمرات را می گرفتم. جذاب ترین زنگ برایم، زنگ کلاس جغرافی بود. الان هم برخی از دوستان وقتی به دنبال آدرس جاده ای، شهری، خیابانی یا کوه و کمری می گردند، گاهی به بنده زنگ می زنند! از قضا آخریش همین دیشب بود که برای یکی از رفقا نسخه ای برای رفتن به یکی از کوی و برزن های پیچ در پیچ تهران پیچیدم. حاج آقا! راستش را بگو ببینیم حالا چی شده که روز عید قربانی یاد جغرافی و کلاس درس مدرسه و این حرف ها افتاده ای؟ نکنه که به کوه و دشت و دمن زده ای؟ نه بابا! در خانه نشسته بودم که در حال مطالعۀ احوالات یکی از اصحاب خاص امام عسکری علیه السلام، چیزی دیدم که هوایی ام کرد تا دو کلمه بنویسم. راستش را بخواهی در کتاب "رجال نجاشی" خواندم که در میان یاران خاصّ و نزدیک امام هادی و امام عسکری علیهما السلام آقایی بوده به نام احمد فرزند ابراهیم فرزند اسماعیل. جناب نجاشی در احوالات این احمد آقا نوشته که او در علم جغرافیا کتابی داشته به نام "اسماء الجبال و المیاه و الأودية" که ترجمۀ فارسی نام کتابش می شود: "نام کوه ها، آب ها و درّه ها". برایم جالب بود که حدود هزار و دویست سال پیش در میان شاگردان خاصّ اهل بیت علیهم السلام افرادی با روحیۀ طبیعت گردی، جهانگردی و ماجراجویی وجود داشته اند. فقط چیزی که غافلگیرم کرد اینکه این احمد آقای ما در عین حال که از یاران خاصّ دو امام شیعه بوده با متوکّل، خلیفۀ عبّاسی هم برای مدتی نسبتاً طولانی می پلکیده، تا جایی که ندیم و یار غار خلیفه می شود! در اینکه همچون اویی را با دربار خلیفۀ عباسی چه کار، مرحوم مامقانی نوشته که او به ملاحظاتی، ملازم دربار خلیفه بوده است (تقربه لرجال الدولة العاصبة على بعض الوجوه). اما قدر مسلّم این است که احمد آقا با امامان عصر خود رابطه تنگاتنگی داشته و بنا به گفته شیخ طوسی در کتاب الفهرست، همۀ جیک و بیکش را با امام عسکری علیه السلام در میان می گذاشته است ( وله معه مسائل و اخبار). البته چوب هم‌پیالگی با حاکمان را هم خورد و به واسطۀ اختلاف اندکی که با خلیفه پیدا کرد برایش پاپوشی دوخته و او را به شهر تکریت تبعید کردند (نفاه إلى تكريت). وقتی خواندم که در تبعیدگاه، به دستور متوکّل، نرمۀ گوشش را بریده اند، به قول امیر خسرو دهلوی جگرم کباب شد! (فأمره بقطع اذنه) آقایون! شرمنده، از کلاس جغرافی به کجاها که نرفتیم!! علیرضا نظری خرّم/ شهر مقدس قم/ 10 شهریور 96
پیشوایان حق ساعتی پیش دیدم که شیخ محمدحسین کاشف الغطاء در كتاب اصل الشيعة نوشته كه احنف بن قيس گفت: وارد شدم بر معاويه؛ براى من از گرم و سرد و شيرين و ترش، آن قدر آورد که تعجّب كردم. بعد، يك قسم از خوردنى آورد، من نشناختم. پرسيدم: اين چيست؟ گفت: اين رودۀ اردك است كه با مخ برّه، پر كرده و با روغن فندق، پخته و شكر زده‌اند. من گريه كردم. معاويه گفت: چرا گريه كردى؟ گفتم: على علیه‌السلام را ياد كردم كه من در خدمتش بودم؛ وقت طعام و افطارش رسيد، مرا نگه داشت. ديدم براى او انبانى آوردند مُهر زده. عرض كردم: چه در داخل آن است؟ فرمود: سويق جو. عرض كردم: ترسيدى از او بردارند؟! فرمود: نه، ترسيدم كه حسن يا حسين علیهماالسلام، روغنى بر او بمالند. عرض كردم: حرام است؟! فرمود: نه، و لكن بر پيشوايان حقّ، لازم است كه خودشان را در عداد ضعفا قرار دهند تا براى فقير، فقرش دشوار نباشد. معاويه گفت: كسى را ياد كردى كه فضل او انكار نمى‌شود. این حکایت، علاوه بر کتاب های شیعی، همچنین در منابع کهنِ اهل سنت، چون تذکره الخواص ص ۱۱۰ و التذکره الحمدونیه ج ۱ ص ۶۹ آورده شده است.
موعظه دنیا با ما آغاز نشده و با ما نیز به پایان نمی رسد. به گفته خیّام: این کهنه جهان به کس نماند باقی رفتند و رویم و دیگر آیند و روَند
ساعتی پیش در صفحه ۹۶ از جلد ششم کتاب نهایه الارب دیدم که از قول حکیمی بزرگ نوشته است: پیروزی از آنِ کسی است که حجّت آورد نه آنکه به لجاجت رو آورد. _میدهم
نقش ایدئولوژی در ترجمه ابن ابی الحدید می نویسد که سپاهیان و یاران امام علی علیه السلام معتقد به امامت شیخین بودند مگر اندکی استثنایی که از شیعیان خاص شمرده می شدند. شرح نهج البلاغه ج ۱۵ ص ۱۸۵ اینکه ابن ابی الحدید چنین گفته، به قصد دفاع از شیخین نبوده، بلکه منظوری دیگر داشته و توضیحش را آورده است. ولی عجیب اینکه در ترجمه فارسی شرح نهج البلاغه، جمله مزبور ترجمه نشده است. این است نقش ایدئولوژی در ترجمه!!