eitaa logo
یادداشت‌ های یک طلبه
420 دنبال‌کننده
666 عکس
345 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
عبادت بسیار بنابر گزارش ابوغالب زراری، جناب آقای زرار‌ة بن أعين از اصحاب امام صادق علیه السلام مردی حاضر جواب بود و در مباحثات مذهبی دست برتر را داشت. ولی کثرت عبادت او را از مناظره باز می‌داشت. در پیشانی‌اش، نشانی از محل سجده بود. (متن) 👈 ...بين عينيه سجادة... وكان خصما جدلا لايقوم أحد لحجته‌ إلا أنّ العبادة أشغلته عن الكلام والمتكلمون من الشيعة تلاميذه. 📚رسالة ابي غالب زراري: ۱۳۶. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @TALABEHTEHRANI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطرهٔ دویست و سی و سه دیگر آرزویی ندارم شب گذشته در حال مطالعۀ کتاب ارزشمند دانشنامۀ امام مهدی علیه السلام بودم. مشاهدۀ حدیثی به ناگاه رشتۀ افکارم را گسست. خاطر خیالم برای لحظاتی به جادۀ سامرا رفت. در همین مسافرت اخیرم به عراق، سفر کوتاهی به سامرا داشتم. برای رسیدن به مرقد مطهر، به علت بسته‌بودن راه ناچار حدود بیست کیلومتر از مسیر پایانی را پای پیاده طی کردم. بین راه پیرزن کهنسالی را دیدم. سوار بر ویلچر و با کمک دخترانش به سوی سامرا در حرکت بود. خودم را به او رسانده و سلام کردم. با روی‌خوش که مخصوص مادربزرگ‌هاست جواب سلام را داد. پرسیدم مادرجان! اهل کجایی؟ با گشاده‌رویی پاسخ داد: از قم. گفتم سخت نیست که با این سنّ و سال؟! نگاهی به من انداخت و گفت: همۀ طول سفر را با پای خودم آمدم. یکی دو ساعت بیشتر نیست که به ویلچر سوار شده‌ام. گفتم: چه ضرورتی دارد که به این سفر پر مشقّت بیایی؟ از حالت چهرۀ پیرزن فهمیدم توقع این سوال را از یک روحانی نداشت اما با لحن مهربانانۀ خاصی به من فرمود: پسرم! این چه حرفی است که می‌زنی؟ یک عمر انتظار این لحظه‌ها را کشیده‌ام! همۀ جان من به فدای امام حسین و بچه های مظلومش. حالا شما می‌گویی چرا به این سفر پُر مشقت آمده‌ای؟! من به آرزویی که تمام عمرم به دنبالش بودم رسیده‌ام و دیگر آرزویی ندارم! حیرت‌زده به سخنان عاشقانۀ این پیرزن روشن‌ضمیر گوش می‌دادم. سابقا شنیده بودم که "عليكم بدين العجائز" يعنى بر شما لازم است كه طريق معرفت را از پيرزنان بياموزيد. اما دیدنش لطف دیگری داشت. قم ۱۷ آذر ۹۵ @TALABEHTEHRANI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این شعر حافظ بی نظیره دیدی آن قهقههٔ کبکِ خرامان حافظ که ز سرپنجهٔ شاهینِ قضا غافل بود @TALABEHTEHRANI
خاطرهٔ دویست و سی و چهارم امام یا خلیفه، کدام؟! تیر ماه سال ۱۳۸۹ شمسی به مکه مشرف شدم. در مجاورت هتل، فروشگاهی شیک وجود داشت. پاتوق زائران ایرانی هتل شده بود. هرگاه از کنارش رد می‌شدم ازدحام زائرین وسوسه‌ام می‌کرد تا سری به آنجا بزنم. بالاخره تسلیم تمایل درونی‌ام شدم. به داخل فروشگاه رفتم. گیرا و پر جاذبه بود. اجناس متنوعی داشت. اسباب بازی، لباس، ادکلن و خیلی چیزهای گوناگون دیگر. صاحب مغازه از برکت مشتریان فراوان ایرانی کاملاً به زبان فارسی آشنا شده بود. زود فهمیدم یک وهابی دوآتشه است. این را از صحبت‌هایی که با او داشتم متوجه شدم. از لابه‌لای صحبت‌هایم با او می‌خواستم ببینم افراد عادیِ کوچه بازار که در فضای حکومت وهابی آل سعود زندگی می‌کنند، چگونه می‌اندیشند و چه باورهایی دارند؟ او می‌گفت: همان طوری که شما به استناد آیۀ ۵۹ سورۀ نساء که اطاعت از اولوالأمر را واجب می‌داند، به ولایت فقیه معتقد هستید، ما نیز مَلِک عبدالله را مصداق بارز اولوا الامر می‌دانیم و بیعت و اطاعت از او را بر خود واجب می‌شماریم! سال‌ها سخن این فروشندۀ سعودی در گوشۀ ذهنم خاک می‌خورد تا اینکه داعش با انگیزهٔ تشکیل خلافت اسلامی پیدا شد. همان اویل با خودم فکر می‌کردم داعشی‌ها چگونه توانستند افکار بسیاری از اهل‌سنت را به خود جلب کنند؟ واقعا تنها با وعدۀ حوریان بهشتی می‌توان این اندازه نیرو جذب کرد؟! چند روزی سرگرم بررسی شدم. در کتاب‌های ما شیعیان، حدیث مشهوری از قول پیغمبر وجود دارد که "مَن ماتَ ولَم يَعرِف إمامَ زَمانِهِ ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّة" یعنی هر كس بدون شناخت امام زمانش بميرد، به مرگ جاهلى مرده است‏. خب! روشن است که در باور ما شیعیان منظور از امام، اهلبیت علیهم‌السلام می‌باشند. اما در میان اهل‌سنت چطور؟! سری به آنجا زدم. در کتاب صحیح مسلم، همین روایت با این تعبیر آمده است: هر كس بميرد و در گردنش بيعتى نباشد، به مرگ جاهلى مرده است‏ "ولَيسَ في عُنُقِهِ بَيعَةٌ". در دیگر کتاب اهل‌سنت به نام مسند ابن حنبل آمده: هر كس با دست‌كشيدن از بيعتى بميرد، در گمراهى مرده است‏ ‏"وقَد نَزَعَ يَدَهُ مِن بَيعَةٍ". و در کتاب المعجم الکبیر آمده که هر كس بميرد و بيعتی به گردن نداشته باشد، به مرگ جاهلى مرده است‏ "ولَيسَ في عُنُقِهِ بَيعَةٌ". بنابراین همانگونه که باور به امامت برای ما شیعیان یک اصل می‌باشد، در قاموس اهل‌سنت نیز زیستن در بیعت خلیفۀ اسلامی، یک آرمان و آرزو قلمداد می‌گردد. داعش نیز دقیقا با تکیه بر همین آرمان به دنبال تشکیل خلافت بود. جالب‌تر اینکه آقای ابن ابی الحدید نوشته است: فرزند عمربن‌خطاب با تکیه بر همین روایات، یک شب درب خانۀ حجّاج‌بن‌یوسف، آن جنایتکار تاریخ اسلام را كوبيد تا خدای‌نکرده شب را بدون بیعت به رختخواب نرفته باشد. حجّاج نيز که کلافه و بدخواب شده بود او را تا جایی تحقير كرد كه پايش را از بستر بيرون آورد و گفت: با پاى من بيعت كن! واقعا باید گفت: خلایق هرچه لایق‌! ۲۰ آذر ۹۵ @TALABEHTEHRANI
هدیهٔ کتاب سلام‌الله‌علیها بااحترام برای جناب آقای محمدصالح روزبه از شیراز ارسال گردید. مبارکشان باشد. 🌺🌸🌹🌻🌷🌼 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @TALABEHTEHRANI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطرهٔ دویست و سی و پنج شیطان حوالی سال ۷۵ تازه طلبه شده بودم. در مدرسه علمیّه حاج ابوالحسن معمارباشی حجره داشتم. در همان مدرسه با رفیق پرهیزکاری همنشین بودم به نام آقا سیّد احمد چاوشی. در یکی از روزها که درس‌ها تعطیل بود، برای زیارت امام رضا علیه‌السلام همراه آقا سید راهی مشهد شدم . یک روز در همان ایام اقامت مشهد، حوالی ظهر اطراف پارک نادری بودیم که اذان شد. آقا سید احمد پیشنهاد دادند که برای اقامه نماز به مسجد برویم. من که تازه‌طلبه و خام بودم به ایشان عرض کردم بهتر است برویم منزل نماز بخوانیم چون حضور قلب در خلوت بیشتر است و مسجد، شلوغ می‌باشد و حضور قلب کمتر حاصل می‌شود! ایشان نگاهی به من انداخت و با جدّیت فرمود: "این حرف از القائات شیطان است. شیطان این سخن را بر زبان تو جاری ساخته" این را گفت و دستم را گرفته و به سوی مسجد رفتیم. سخن سید احمد برایم سنگین بود اما خیلی زود به درستی سخن آقا سید احمد پی بردم. ۱۵ بهمن ۹۴ ویرایش‌شده در ۴ خرداد ۹۶ @TALABEHTEHRANI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطرهٔ دویست و سی و شش شهید حسن سال ۶۰ کودکی پنج شش ساله بودم. در منزل مادربزرگم با شهید حسن ممتازی آشنا شدم. او در هنرستان با دایی کوچکم دوست بود. شب و روز همیشه با هم بودند. خیلی جاها که می‌رفتند، مرا نیز که خردسال بودم باخود می‌بردند. مسجد، فوتبال، تئاتر و خیلی جاهای دیگر. در خاطرم هست که انتهای محله یاخچی‌آباد مجموعه‌ای ورزشی، آموزشی وجود داشت که بعد از انقلاب نام آنجا را گذاشته بودند مجتمع دکتر شریعتی. حالا هم با همین نام وجود دارد. به آنجا می‌رفتیم. دایی وسطی‌ام خیلی پرتلاش بود. همه‌فن حریف بود. فوتبال عالی، تئاتر عالی، درس عالی و... برای تماشای فوتبال او می‌رفتیم. برای تماشای تئاتر او می‌رفتیم. من حال فوق‌العاده‌ای داشتم. پز دایی‌هایم را می‌دادم. الان هم اینگونه هست. وقتی قرار می‌شد بزرگترها در خانه نماز را به جماعت بخوانند، شهید حسن را جلو می‌انداختند. من مکبّر می‌شدم. در حال و هوای کودکی‌ام، احساس می‌کردم شهید حسن حال خوشی در نماز دارد. آن روزهای پر از خاطره برایم شده به مانند قصۀ یک خواب شیرین. چندی قبل برای دیدارش به گلزار شهدای بهشت زهرا سلام‌الله‌علیها رفتم. قرآنی داخل قفسۀ آلومينيومی بالای مزار دیدم. برگه‌های قرآن را چند ورقی زدم. کاغذهایی که لای قرآن بود، برایم جلب توجه کرد. نگاهی به آنها انداختم. بر روی هر کاغذ با مداد آیاتی موضوعی از قرآن نوشته شده بود. تعجب کردم که اینها چیست؟ قرآن بوی عطر تیروز می‌داد. بعدها که جریان کاغذهای لای قرآن را برای دایی‌ام تعریف کردم، با تعجب و شاید حسرت گفت: عجب! آن کاغذها هنوز آنجاست؟ من و شهید حسن، آیات قرآن را بر روی فیش‌هایی می‌نوشتیم و موضوعی حفظ می‌کردیم تا در مواجهۀ با افرادی که گرایش های چپ مارکسیستی و یا لیبرالسیتی دارند بتوانیم از اندیشۀ ناب اسلامی دفاع کنیم. از دایی بزرگم شنیدم که می‌گفت آن قرآن را همراه با ادکلن تیروز من به شهید حسن هدیه دادم. برایم خیلی عجیب بود که قرآن را باز می‌کردی هنوز بوی عطر تیروز به مشام می‌رسید. اما عجیب‌تر اینکه آن روزها بچه‌های حزب‌اللهی در تکاپو بودند تا با کمک قرآن و نهج‌البلاغه بتوانند در برابر افکار التقاطی که از مارکسیست و لیبرالیست گرفته شده بود، مقاومت کرده و از کیان اسلام دفاع کنند. یاد و خاطرۀ آن روزها به خیر!! ۹ تیر ۹۶ @TALABEHTEHRANI
سلام و صلوات و رحمت و درود الهی بر پیامبر اعظم و خاندان مطهرش عید بزرگ بعثت نبی مکرم و معظم الهی، عید نجات بشریت بر شما مبارک باد. تحت عنایات ویژه حضرت رسول اکرم در دو دنیا باشید 🌺⛅️🌸🚩🌹🌷 @TALABEHTEHRANI
خاطرهٔ دویست و سی و هفت حرمت آدم‌ها همراه خانواده به امام‌زاده صالح رفته بودیم. در سال‌های اخیر وسط حیاط امام‌زاده چند شهید دفن کرده‌اند. مزار دانشمند هسته‌ای آقای دکتر مجید شهریاری نیز در میان همان شهداست. خانوادگی بر مزار شهید شهریاری فاتحه‌ای قرائت کردیم. آنجا بود که به یاد خاطره‌ای افتادم. چند سال پیش به منظور پرداخت وجوهات شرعی یکی از اقوام به دفتر آیت‌الله جوادی آملی رفته بودم. پس از پرداخت وجوهات، منتظر دریافت رسید پول‌ها بودم. متصدی اظهار داشت که برای رسید فردا تشریف بیاورید. از اینکه باید دوباره این مسیر را می‌آمدم، کمی دلخور شدم. باناراحتی به متصدی گفتم: آقا چرا فردا؟! خب! رسید را همین الان بدهید دیگر! در پاسخم گفت: مُهری که باید زیر رسیدها بزنیم نزد خود حضرت آیت‌الله جوادی قرار دارد. ما هر شب رسیدها را به منزل ایشان می‌بریم و فردای آن شب رسیدهای مُهرشده را از آقا تحویل می‌گیریم! با تعجب گفتم: این دیگر چه کاریست؟! چه ضرورتی دارد ایشان این کار را می‌کنند؟ متصدی ادامه داد: به دو دلیل. اولاً حاج آقای جوادی آملی مقیّد هستند که به هنگام مُهرزدن به تک‌تک رسیدها برای صاحبان آن‌ها دعایی خاص بکنند. ثانیاً توجه دارند که نام و عناوین افرادی که رسید به نام آنها صادر می‌شود در کمال احترام و دقت نوشته شود و اگر موردی باشد که احیاناً دقت لازم صورت نپذیرفته باشد، تذکر می‌دهند. مثلاً مدتی پیش حاج آقا یکی از رسیدها را که به نام آقایی با نام مجید شهریاری صادر شده بود، برگردانده و نوشتند که رسید را عوض کنید. سپس مرقوم داشتند از آنجایی که ایشان فردی دانشمند و استاد هستند بنویسید جناب آقای دکتر مجید شهریاری! این حکایت را بر مزار شهید برای فرزندانم تعریف کردم. بچه‌ها همراه مادرشان با دقت گوش می‌دادند. برایشان جالب‌توجه بود. قم ۱۰ تیر ۹۶ @TALABEHTEHRANI