eitaa logo
یادداشت‌ های یک طلبه
421 دنبال‌کننده
666 عکس
342 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان امام‌مهدی علیه‌السلام قسمت هفتاد و یکم شهادت پدر ۱ امام‌عسکری، خدمتکار امینی به نام ابوالأديان داشت. این بندهٔ خدا علاوه بر رَتق و فَتق کارهای منزل، نامه‌رسان ویژهٔ امام به دهات و قصبات اطراف هم بود. داخل کتاب‌های قدیمی، جایی دیدم که از روزهای پایانی عمر امام‌عسکری اینجور یاد می‌کنه: خدمت آقا بودم. کارم بُردن نامه‌ها به شهرها و دهات اطراف سامرا بود. یکی از روزهای بيمارىِ منجر به فوت امام، به خدمتشون شرف‌یاب شدم. ناخوش‌احوال به‌نظر می‌رسیدند. نامه‏‌هايى لول‌شده مقابلشون قرار داشت. علی‌رغم رنجوری و بدحالی با دستِ مبارک به نامه‌ها اشاره کرد و با صدایی که آثار کسالت درِش کاملا نمایان بود به من فرمود: این‌‌ها رو به مدائن می‌بری و به فلانی و فلانی و فلانی می‌رسونی! به‌امیدخدا رفت و برگشت شما پونزده روز طول می‌کشه. وقتِ مراجعت به سامرا نزدیک‌های خونه، باصداى گریه و ناله مواجه می‌شی. کمی که جلوتر بیای، می‌شنوی مردم مشغول شستشوی من داخل غسّال‏خونه هستند. طاقت نیاوُردم. با ناراحتی و یه‌خرده شرم و حیا گفتم: زبونم‌لال بشه! اما اگه خدای‌نکرده چنین اتفاقی افتاد، من چی‌کار کنم؟! امام سکوت کوتاهی کرد و فرمود: هركس پاسخ نامه‏‌ها رو خواست، او قائم و امام بعد از منه؟ گفتم: اگه ممکنه یه‌کم دیگه بفرمایید. آقا هم بزرگوارانه پذیرفت و در ادامه فرمود: یادت باشه، هرکس بر پیکر من نماز میّت بخونه، او قائم و امام بعد از منه. گفتم: دیگه چی؟ فرمود: هرکس از مقدار پول‌های داخل کیسه خبر داد، او قائم و امام بعد از منه! هيبت امام مانع شد از ماجرای پول‌ها، سؤال كنم. طبق معمول، نامه‏‌ها رو برداشتم و به طرف مدائن راه افتادم. بعد از انجام کارها، دقیقا همان تاریخی كه امام فرموده بود، به سامرّا برگشتم. در راه برگشت، دلم مثل سیر و سرکه می‌جوشید. تشویش و اضطراب وِلَم نمی‌کرد. پیش‌گویی امام درست بود. از کوچه‌های مُنتهِی به محلّهٔ حضرت، صداى عزاداراى به گوش می‌رسید. با دلشوره و بی‌صبری، قدم‌ها رو تندتر برمی‌داشتم. جَسته و گریخته از آدم‌های دوروبرم باعجله رفت‌وآمد می‌کردند، شنیدم که به‌همدیگه می‌گفتند: آقا رو داخل غسّال‏خونه می‌شورند. اشک از دیدگانم جاری بود. از دور نگاهم به جعفر برادرِ ناسپاس امام‌عسكری افتاد. همراه عدّه‌ای از رفقای نابابش، شبیهِ صاحب‌عزاها جلوی درِخونه امام ایساده بود. در و همسایه و دوست و آشنا میومدن، بهش تسليت فوت برادر و تبريک امامت می‌گفتند!! با خودم گفتم: ای وای! اگه اين، امام باشه باید فاتحهٔ امامت رو خوند. به‌هرحال خوب می‌شناختمش. متاسفانه اهل کار خلاف بود. دوستان خوبی نداشت. با حکومتی‌ها می‌پلکید. پشت سرش می‌گفتند شراب می‌نوشه، قماربازى می‌کنه و تنبور می‌نوازه! به‌ناچار منم مثل بقیه، جلو رفتم. علاوه بر تسليت، تبریک هم گفتم. می‌خواستم ببینم چیزی می‌گه یا نه، اما حرفی نزد. غمگین و ناراحت، داخل کوچه و زیر سایهٔ درختی به‌انتظار تشییع جنازه ایساده بودم. در این اثنا كسى از داخل خونهٔ امام بیرون اومد و به جعفر گفت: برادرت كفن شد. تشریف بیارید بر پیکرشون نماز بخونید. جعفر به همراه آدم‌هایی که دوره‌اش کرده بودند به داخل حیاط رفت. من هم دنبالشون داخل شدم. قاطی جمعیت، نگاهم افتاد به وکیل و یار مورد اعتماد امام، جناب عثمان‌بن‌سعيد. کمی دلم آروم گرفت. یادم افتاد امام چندی پیش فرموده بود: از این به بعد پسرم مهدی رو مستقیماً نمی‌بینید. هرچی عثمان‌بن‌سعيد می‌گه، قبول كنيد. به حرف‌هاش خوب گوش کنيد و بپذيريد و... نگاهم افتاد به پيكر كفن‌شدهٔ امام. اشک، امانم رو بریده بود. کسی دربارهٔ علت وفات یا شهادت امام حرف نمی‌زد. جعفر جلو رفت تا نماز میّت بخونه. جمعیت، پشت جعفر رو به قبله ایساده بودند. همینکه جعفر خواست دست‌ها رو بلند کنه و الله‌اکبر بگه، ناگهان كودكى گندمگون با موهايى موجدار و دندون‏‌هايى زیبا و منظم از داخل یکی از اتاق‌ها بیرون اومد. کودک جلو رفت و رداى جعفر رو گرفت و فرمود: عمو! عقب بِايست كه من برای نمازخوندن به پیکر پدرم سزاوارترم. جعفر عین آدمی که پُتک به ملاجش خورده‌باشه، گیج و منگ، عقب رفت. کودک جای جعفر وایساد و نماز خوند. امام‌عسكرى نهایتا طیّ تشریفاتی كنار قبر پدرش امام‌هادی، داخل منزل خودش به خاک سپرده شد. امام‌مهدی سر مبارکش رو به عقب برگردوند و به من که پشت ایشون بودم، فرمود: جواب نامه‏‌هايى كه همراه‌دارى بيار. نامه‌ها رو به آقا دادم. پیش خودم گفتم: اين هم نشونهٔ دوم. زیرزیرکی به جعفر نگاه کردم. از شدت خشم، نفس‌نفس می‌زد. یکی از دوروبری‌ها به جعفر گفت: می‌خوام برای این بچه، دلیل بیارم که شما امام هستید، اما جعفر با پرخاش گفت: من تاحالا حتی یه‌بار هم این بچه رو نديده بودم و نمی‌شناختم! كمال‌الدين: ص ۴۷۵ ح ۲۵، الثاقب‌فی‌المناقب: ص ۶۰۷ ح ۵۵۴، الخرائج و الجرائح: ج ۳ ص ۱۱۰۱ ح ۲۳، بحارالأنوار: ج ۵۲ ص ۶۷ ح ۵۳. ادامه دارد...
داستان امام‌مهدی علیه‌السلام قسمت هفتاد و دوم شهادت پدر ۲ بعد از خاکسپاری امام‌عسکری، به‌همراه چندنفر دیگه از شیعیان داخل حیاط نشسته بوديم. امام‌مهدی به درون یکی از اتاق‌ها تشریف بردند. در این‌اثنا کاروانی از اهالی قم بی‌خبر از رحلت امام‌عسکری از راه رسیدند. قمی‌ها جوياى امام شدند. بهشون گفتیم: آقا از دنیا رفته. حسابی ناراحت شدند و گریه و زاری راه انداختند. کمی که گذشت یکی از قمی‌ها جلو اومد و بااندوه پرسید: به کی باید تسليت بگيم؟! این پرسش، یه‌جورهایی سوال از کیستی جانشین امام‌عسکری بود. چندتا از آدم‌های داخل حیاط با دست به‌سمت جعفر اشاره كردند. مرد قمی همراه هم‌ولایتی‌ها به طرف جعفر رفتند و سلام کردند. قمی‌ها زرنگ و امام‌شناس بودند. به‌راحتی نمی‌شد سرشون کلاه گذاشت. یکی که از بقیه پخته‌تر به‌نظر می‌رسید ضمن عرض تسلیت، بابت امام‌شدن به جعفر تبریک گفت و ادامه داد: عالی‌جناب! ما از ایران اومدیم. نامه‏ و پول‌های زیادی همراه داریم. فقط تقاضامون اینه که مقدار پول‌ها و نام ارسال‌کنندهٔ نامه‌ها رو بفرمایید تا امانتی‌ها رو تقدیمتون کنیم! از شنیدن این حرف، گوش‌هام تیز شد. یاد نشونهٔ سوم افتادم. دوروبرم رو نگاه کردم. منتظر بودم امام‌مهدی بیاد و قالِ قضیه کنده بشه. به‌راحتی می‌شد اضطراب و عصبانیّت رو توی حرکات و سکنات جعفر دید. از جایی که نشسته بود با خشم بلند شد و لباسش رو تکوند. سپس با توپ و تشر به مرد قمی گفت: شما توقع داری من از غیب خبر بدم؟! توی همین حال بودیم که خادم ویژهٔ امام‌مهدی از اتاق بيرون اومد و نام تک‌تک صاحبان نامه‌ها رو به قمی‌های داخل حیاط گفت! منتظر بودم مبلغ کیسه‌های پول رو هم بگه. خادم امام‌مهدی، تأملی کرد و فرمود: داخل کیسه، تعداد هزار سکّهٔ طلا وجود داره که ده‌تای اون‌ها سکّهٔ تقلّبی هست! لبخند رضایت بر لب قمی‌ها نشست. من هم خیالم راحت‌تر شد و یقین کردم جانشین واقعی امام‌عسکری، فرزندش مهدی هست! قمی‌ها نامه‏‌ها و کیسهٔ طلا رو به خادم ویژهٔ امام‌ تحویل دادند و گفتند: اون آقایی كه تو رو براى گرفتن پول‌ها فرستاده، بدون شک امامه. جعفر برادر ناسپاس امام‌عسکری به جای اینکه بیاد و کمک‌حال امام‌مهدی باشه و در حقش پدری کنه، با ناراحتی از خونه خارج شد. عکس‌العمل جعفر خیلی عجیب بود، او یکراست پیش معتمد خليفهٔ عبّاسى‏ رفت و هرچی دیده و شنیده بود، گذاشت کف دست خلیفه!! معتمد که مدتی بود برای شناسایی امام‌مهدی جاسوس گذاشته بود، چندتا مأمور روانهٔ منزل امام کرد تا حضرت رو دستگیر کنند. ساعتی نگذشت که آدم‌های خلیفه به خونه هجوم بردند و هرجا رو که احتمال می‌دادن، بازرسی كردند. اما اثری از امام‌مهدی و پول‌ها و نامه‌ها نبود که نبود! مأموران خلیفه برای اینکه دست‌خالی برنگشته باشند نرگس خانم، مادر امام‌مهدی رو به اسارت گرفتند! اون‌ها خانوم رو به دارالحکومه بردند و فرزندش رو ازش مطالبه کردند. خانوم هم با درایت وصف‌ناپذیری از راه تقیّه وارد شد و بالکُل مُنکر همه‌چی شد. مامورهای خلیفه دست‌بردار نبودند. خلیفه دستور داد تا حضرت نرگس رو به قاضى سامرا ابن‌ابى‌شوارب تحویل بدن تا چند ماه تحت مراقبت باشه. مقصود خلیفه از مراقبت این بود که اگه خانوم بارداره زود معلوم بشه. چندروزی از اسارت خانوم نگذشته بود که مرگ ناگهانى وزیر بانفوذ خلیفه، عبيداللَّه‌بن‏‌يحيى و شورش زنگی‌ها توی بصره، چنان خلیفه رو مشغول کرد که از مادر امام‌مهدی غافل شد. خانوم آزاد شد و به منزل برگشت. متأسفانه همهٔ این دردسرها زیر سر جعفر بود. ای‌کاش این آقا هرچه‌زودتر سرش به سنگ می‌خورد و از کرده‌ش پشیمون می‌شد. اما نه، جعفر همچنان بر ادعای دروغینِ امامت پافشاری می‌کرد تا اینکه کاروان دیگه‌ای بی‌اطلاع از شهادت امام‌عسکری از قم وارد سامرا شد. كمال‌الدين: ص ۴۷۵ ح ۲۵، الثاقب‌فی‌المناقب: ص ۶۰۷ ح ۵۵۴، الخرائج و الجرائح: ج ۳ ص ۱۱۰۱ ح ۲۳، بحارالأنوار: ج ۵۲ ص ۶۷ ح ۵۳. ادامه دارد...
اين شور كه در سَر است ما را وقتی برود كه سَر نباشد... @talabehtehrani🦋
5.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در قفس خیال تو تکیه‌زنم به انتظار... 🌺❤️🚩 @talabehtehrani
بیــــا تا جهــــان را به بــد نسپریم به کوشش همه دست نیکی بریم نبــاشد همی نیک و بـــد، پــــایدار همـــــان به که نیکی بود یادگار 🌸 ۲۵ اردیبهشت، بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی و پاسداشت زبان فارسی گرامی باد🌸 ــــــــــــــــــــــ🌱🌺 ـــــــــــــــــــــــــ 🍃یادداشت‌های یک طلبه🍃 🆔 @talabehtehrani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عمریست دخیلم به ضریحی که نداری ... 🔹شهادت جانسوز شیخ الائمه، رئیس مذهب شیعه حضرت امام‌ جعفر صادق علیه‌السلام را به امام‌زمان ارواحنا‌فداه و همهٔ شیعیان تسلیت عرض می‌کنم. @talabehtehrani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان امام‌مهدی علیه‌السلام قسمت هفتاد و سوم شهادت پدر ۳ اهل کاروان هنوز از شهادت امام‌عسکری بی‌اطلاع بودند. طبق معمول، پول و نامه‌های فراوانی به همراه داشتند. قمی‌‌ها از قیافهٔ اهالی سامرا متوجه رحلت جانسوز آقا شدند. یکی‌یکی و دوتادوتا با هم پچ‌پچ می‌کردند که امام بعدی کیه و امانتی‌ها رو باید چی‌کار کنیم؟! برخی از جاسوس‌های دستگاه حاکمه و شاید تعدادی از شیعیان ساده‌اندیش و گول‌خورده به طرف اهالی کاروان رفتند و بعد از خوش‌و‌بش و پذیرایی، جعفر رو به عنوان امام دوازدهم معرفی کردند! قمی‌ها سراغ جعفر رو گرفتند که کجاست؟ در جواب شنیدند که آقا برای تفریح و گشت و گذار به همراه رقّاصه‌ها و آوازه‌خون‌ها سوار بر قایق به رود دجله تشریف برده!! شیعیان قمی از شنیدن این خبر وارفتند. کم‌مونده بود از تعجب شاخ دربیارن! قمی‌ها از شدّت شگفتی، مات و مبهوت به‌هم نگاه می‌کردند. کمی که گذشت یکی از کاروانی‌ها گفت: این کارها در شأن امام نیست. برگردیم به قم و اموال و نامه‌ها رو به صاحبانشون پس‌بدیم. از بخت و اقبال خوب کاروان، عالمی پارسا از اهالی قم به اسم محمد‌بن‌جعفر حِمیَری بین مسافرها حضور داشت. عالم جلیل‌القدر وقتی متوجه شد همه ناراحت و پکر هستند، جلو اومد و گفت: نه! هنوز برای برگشت، زوده! صبر می‌کنیم جعفر برگرده تا جریان آنگونه که هست برامون روشن بشه. خیلی نکشید که جعفر با رفقای خودش برگشت. اهالی کاروان برای دیدن جعفر به خونه‌ش رفتند. بعد از سلام و عرض تسلیت بابت شهادت امام‌عسکری، یکی از کاروانی‌ها گفت: عالی‌جناب! ما از قم اومدیم. برنامه‌مون این بود که گاه و بی‌گاه به خدمت اخوی بزرگوارتون شرف‌یاب می‌شدیم و اموالی رو به عنوان حقوق مالی به ایشون تقدیم می‌کردیم. حالا هم اومدیم تا... جعفر پرید وسط حرف‌ مرد قمی و گفت: پول‌ها کجاست؟ مرد قمی جواب داد: همراه ما. جعفر گفت: بیارید! مرد قمی گفت: نه! این پول‌ها با شرایطی تقدیم می‌شه. جعفر گفت: با چه شرایطی؟ یکی دیگه از اهل کاروان در جواب گفت: زمان پدر و برادرتون، اینجور رسم بود که شیعیان، اموال رو به صورت بسته‌های کوچیک جمع‌آوری می‌کردند و همه‌رو یه‌جا داخل بستهٔ بزرگی قرار می‌دادن و مهر می‌کردن. ما هروقت خدمت پدر یا اخوی‌تون می‌رسیدیم، قبل اینکه به بسته نگاه‌ کنند، از محتویات و اسم صاحبان بسته‌‌ها خبر می‌دادند. حالا هم ما به همون روش، پول‌ها رو به شما تحویل می‌دیم. جعفر که دید دستش به طلاها نمی‌رسه، باناراحتی فریاد کشید: دروغ می‌گید! شما به برادرم، عسکری حرف ناروا نسبت می‌دید! این، علم غیبه و جز خدا کسی علم غیب نداره! با این رفتار جعفر، کاروانی‌ها حیرت‌زده به‌هم نگاه کردند. جعفر که مثل طلب‌کارها رفتار می‌کرد با عصبانیت گفت: زود باشید اموال رو بیارید! یکی از قمی‌ها که از طرز حرف‌زدنش پیدا بود آدم دلیریه بااحترام اما محکم گفت: ما امانت‌دار مردم قم هستیم. اگه به روش برادر و پدرتون عمل کنید، پول‌ها رو دودستی تقدیم می‌کنیم و الّا باید برگردونیم و به صاحبانشون پس‌بدیم. قمی‌ها بعد از گفتن این حرف، بلند شدند و از خونهٔ جعفر بیرون رفتند. جعفر که طلاها رو ازدست‌رفته می‌دید، از جا بلندشد و به دربار معتمد، خلیفهٔ عباسی رفت. باورکردنی نبود اما جعفر برای گرفتن پول‌ها دست‌به‌دامن خلیفه شده بود!! خلیفه هم دستور داد تا کاروانی‌ها رو احضار کنند. محکمه‌ای عجیب و تقریباً بی‌سابقه در تاریخ دادگاه‌های شیعه، تشکیل شد. یک‌طرف، شیعیان با اخلاص قمی و طرف مقابل، جعفر فرزند امام‌هادی و برادر امام‌عسکری!! حاکم شرع هم معتمد، خلیفهٔ عباسی! خلیفه نگاهی به قمی‌ها انداخت و گفت: پول‌ها رو به جعفر بدید! جعفر بابت این حرف خلیفه، خوشحال شد. قمی‌ها که شیعیان کارکشته و دانایی بودند، دسته‌جمعی گفتند: عالی‌جناب! ما کارگزار و امانت‌دار مردم هستیم، به ما دستور دادند پول‌ها رو با شرایطی که قبلا به اطلاع جناب جعفر رسوندیم، تحویل بدیم. معتمد پرسید: کدوم شرایط؟ یکی از قمی‌ها مراحل تحویل اموال به امام‌عسکری رو شرح داد و در نهایت گفت: حالا هم همینه! در غیراین‌صورت ما ناچاریم که پول‌ها رو به قم برگردونیم. جعفر که حس می‌کرد خلیفه، متمایل به حرف مرد قمی شده، بلافاصله گفت: این‌ها دروغ می‌گن، به برادرم بهتان می‌زنن! این کارهایی که این‌ها به برادرم نسبت می‌دن، غیب‌گویی هست و مخصوص خدا! خلیفه به فکر فرو رفت. کمی که گذشت، آمادهٔ اعلام حکم شد. همه، سرآپا گوش بودند تا ببینند چی می‌شه. خلیفه درکمال ناباوری به نفع قمی‌ها حکم داد و گفت: المأمور معذور، این‌ها امانت‌دار هستند و باید طبق وظیفه‌شون عمل کنند. جعفر که خلع‌سلاح شده بود اگه بهش کارد می‌زدی خونش درنمیومد! قمی‌ها تقاضای دیگه‌ای هم از خلیفه داشتند. كمال‌الدين: ص ۴۷۵ ح ۲۵، الثاقب‌فی‌المناقب: ص ۶۰۷ ح ۵۵۴، الخرائج و الجرائح: ج ۳ ص ۱۱۰۱ ح ۲۳، بحارالأنوار: ج ۵۲ ص ۶۷ ح ۵۳. ادامه دارد...
گوشه‌ای از طبیعت بکر ایران 🛑📸هورامان- کردستان😍 ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۲ @talabehtehrani