به قول رفیق عزیزم امیر آقای صفا حسینی:
همه تندروی ها و تهمت زدن ها و غيض كردن ها مبتنی بر يك نظريه و پيش فرضه و اون هم معتقد بودن به آشكارگی حقيقته!
چون فكر می كنيم كه حقيقت آشكاره با خودمون ميگم چرا اونها در مقابل حقيقت می ايستن يا با حقيقت مخالفت می كنند در حاليكه حقيقت امری بسيار پنهان و چند لایه است و بسيار غير قابل دسترس. و اين پيش فرض غلط، منشأ همه اختلافات ودشمنی هاست.
یه خورده بریم بالا - قسمت سی و چهارم
طلا و نقره عادلن!
می خوام توی این نوشته با بعضی از اصطلاحات علم اخلاق، یه کوچولو آشنات کنم. البته اگه دوست نداشتی اصلا نخونش! یا اگه خوندی و دیدی به دردت نمی خوره و حوصلت رو داره سر می بره اصلا ولش کن! نخون!
ببین جانم، عزیزم! علمای اخلاق برای عادل، اقسامی رو نام بردن. اسمِ قِسم اولش رو هم، گذاشتن عادلِ اکبر! منظورشونم از عادلِ اکبر، شریعت الهی هستش. یعنی آئین و شریعتی که از جانبِ خدا برای ایجاد مساوات در بین آدما بوسیلۀ پیغمبر اُوُرده شده!
و اما قِسم دوم! اسم این قِسم رو گذاشتن عادلِ اوسط! منظورشونم از عادل اوسط، حاکم عادله. یعنی حاکمی که تابع شریعت پیغمبر و خلیفۀ ملت و جانشینِ شریعت باشه!
خسته که نشدی؟! پس بریم جلو.
و اما قِسم سوم! اسم این قِسم رو گذاشتن عادلِ اصغر! منظورشونم از عادل اصغر، طلا و نقره هستش. آره درست خوندی. همین طلایی که خیلی عادلانه توی معاملاتِ بازار، محافظِ ایجاد مساوات هستش. برگرد یه بار دیگه این قِسم سوم رو بخون!
اتفاقا به زعم برخی از بزرگای اخلاق، توی قرآن به این سه عادل، اشاراتی هم شده! می فرمایی کجا؟ الان برات عرض می کنم. علمای علم اخلاق دربارۀ آیۀ 25 سورۀ حدید حرفای جالبی نوشتن که شاید کمتر شنیده باشی. آیه ای که خدا میگه:
ما پیغمبرای خودمون رو با دلائلی روشن فرستاديم و بهشون كتاب و ميزان دادیم تا مردم، عدالت رو به پا دارن. آهن رو هم داديم كه دَرِش، صلابت شديد و سودهایی براى مردم هستش!
برخی از آقایوون اخلاق، دربارۀ این آیه توی کتاباشون نوشتن که کتاب، اشاره به شریعت پیغمبر داره! میزان، اشاره به طلا و نقره بازار داره! و آهن، اشاره به شمشیر حاکم عادل داره! جالبه که این سه تا یعنی شریعت، حاکم و طلا اگه تقلبی و قلابی نباشن، تمام تلاششون رو می کنن تا مردم، توی حدّ وسط راه برن! اونا نمی ذارن که مردم به همدیگه ظلم و جور کنن.
اینم توی بین الهلالین یا پرانتز بگم که واسه همینه که قلدرای دنیا همه زورشون رو می زنن تا جایگزین تقلبی برای این سه چیز دست و پا کنن. شریعت و مذهب قلابی، حاکم تقلبی و جایگزینی تقلبی برای طلا مثل دلار.
از بحث، دور نشیم!
حالا که آقایی کردی و با حوصله تا اینجا اومدی بذار همین نصف شبی که همه خوابن، اینم بهت بگم که: مقابل واژۀ عادل، جائر و برهم زنندۀ تساوی وجود داره!
جالبه که اینجا هم جائر اکبر داریم. این عنوانِ ننگین به پیشونی کسی می خوره که از حکم شریعت بیرون بره و بخواد بی دین بازی در بیاره و کافرانه زندگی کنه. جائر اوسطم به کسی گفته می شه که خدای نکرده بخواد از اطاعت حاکم عادل و دستوراتش سرپیچی کنه و به اصطلاح، یاغی و باغی بشه.
جائر اصغرم به کسی گفته می شه که به حکم طلا و نقره توی معامله پایبند نباشه و براى خودش بيشتر از حقّش برداره و به ديگران كمتر از حقّشون بده که در این صورت، بهش می گن دزد سر گردنه و خائن.
خودم که حسابی خسته شدم. باقیش بمونه تا بعد.
ادامه دارد...
یه خورده بریم بالا - قسمت سی و پنجم
باید زحمت کشید
آقایون علمای علم اخلاق فرمودن که عدالت بر سه قسم هستش. اولش عدالتیه که بین خدا و بنده هاشه، دومش عدالتیه که بین مردمه و آخریشم عدالتیه که بین زنده ها و مرده هاس.
عدالت بین خدا و بنده هاش به اینه که خدا هرچی رو که بنده هاش برای رسیدن به سعادت و کمال احتیاج دارن بی دردسر براشون فراهم کنه!
عدالت بین زنده ها و مرده ها به اینه که زنده ها به فکر مرده ها باشن. فی المثل اگه دینی به گردن مرده هاس، ادا کنن. اگه وصیتی کردن به وصیتشون عمل کنن و از طرفشون صدقه بدن و براشون دعا کنن.
و اما عدالت بین مردم به اینه که حق و حقوق همدیگه رو بجا بیارن. اگه امانتی به دستشونه اون امانت رو صحیح و سالم به صاحبش برگردونن. توی کاسبی انصاف داشته باشن. بزرگترها رو احترام کنن و به فریاد مظلوما برسن.
توی حدیثی از پیغمبر خدا اومده که آدمای باایمان سی تا حق به گردن همدیگه دارن. جالبه بدونی که آدم تا این سی حق رو به جا نیاره بری الذمه نمیشه مگه اینکه اون طرف، عفو و حلالش کنه. به چنتاشون، اشاره مختصری می کنم:
اگه اجحافی در حقت کرد ازش بگذری،
اگه غریب بود دلداریش بدی و باهاش مهربون باشی،
اگه عیبی ازش دیدی بپوشونیش،
اگه عذرخواهی کرد قبول کنی،
اگه کسی غیبتش رو کرد نذاری،
اگه نیاز به نصیحت داشت ازش دریغ نکنی،
اگه مریض شد به عیادتش بری،
اگه از دنیا رفت به تشییع جنازش حاضر بشی،
اگه کاری باهات داشت بری ببینی چی کار داره،
اگه هدیه ای داد قبول کنی،
اگه خوبی کرد جبران کنی،
اگه نعمتی ازش رسید خدا رو شکر کنی،
مراقب ناموس و آبروش باشی،
اگه چیزی خواست به هیچ وجه ردش نکنی،
باهاش قشنگ حرف بزنی،
قسم که خورد قسمش رو قبول کنی،
کمکش کنی چه ظالم باشه چه مظلوم، اگه ظالم بود نذار بیشتر ظلم کنه و اگه مظلوم بود کمکش کن،
نکنه یه وقت تسلیم دشمن کنیش یا با تنها گذاشتن خوار و خفیفش کنی،
هرچی رو که برای خودت می پسندی برای اونم بپسندی و هرچی رو که برای خودت نمی پسندی برای اونم نپسند!
می بینی برادر عزیزم که کار چقدر سخته؟! آیا می میشه با بی خیالی از کنار این وظایف مهم عبور کرد؟!
به هر حال باید تا جایی که ممکنه و راه داره حقوق برادر دینی خودت رو به جا بیاری. اونوقته که بهت می گن عادل. الکی که نیست.
آدم که با ریش و تسبیح و جای مهر روی پیشونی، عادل و مومن نمی شه.
به قول مرحوم پدرم که همیشه می گفت: باید زحمت کشید.
ادامه دارد...
تربیت فرزند مثل پرورش گُل است. گل را آب میدهند و در نور میگذارند و همۀ زمینهها را برای شکفتن آن فراهم میکنند تا خودش باز شود. اگر انسان بخواهد با دستش به باز شدن گل کمک کند و به آن شکوفایی مصنوعی بدهد، آن را خراب میکند.
یه خورده بریم بالا - قسمت سی و ششم
میانه رو باش!
ببین داداش گلم! نهایت کمالات انسانی و ته ته سعادت توی این دنیا رسیدن به صفت عدالته! مراد از عدالت توی اینجا یعنی انتخاب مشی و مرام میانه روی در همه صفات.
به فرموده بزرگای اخلاق، نجات توی دنیا و آخرت به دست نمیاد مگه با استقامت و ثبات قدم در رعایت حد وسط و میانه!
پس ای جان برادر! اگه راسی راسی طالب سعادتی، آستینا رو بالا بزن و میانه روی رو شعار خودت کن!
حتی توی کسب علم و دانش هم میانه رو باش. نه عینهو متحجرینی که می چسبن به ظاهر آیات و روایات. قشریونی که به پوسته می چسبن و دستشون از حقایق قرآن و سنت خالی و اندیششون از دقایق کتاب خدا و روایات، تهی.
زبونشون به مذمت علمای حقیقت، دراز و با طعن و کنایه اونها رو ملحد و کافر می دونن. این جهال حتی توان فهم و درک سخنان این علمای وارسته رو ندارن.
از اون طرفم عینهو اونایی نباش که عمر خودشون رو صرف علوم عقلیه می کنن و عقل پیزوریشون رو توی همه چی، دلیل و راهنما می دونن.
این آدمای خام و تازه به دوران رسیده به صرف یاد گرفتن چهارتا اصطلاح دهن پرکن، مجلس آرایی می کنن و با نیش و کنایه، فقهای عظام رو مذمت و بدگویی می کنن و بهشون نسبت بی فهمی و نادونی می دن و خودشون رو با اینکه عقل رو از وهم تمییز نمی دن یا بهتر بگم هر و از بر تشخیص نمی دن عقل کل می دونن.
این بدبختا غافلن از اینکه عقل با همه گردن کلفتیش، بی راهنمایی شرع، ول معطله.
بنابراین عزیزم! تلاش کن تا در حد وسط و میانه حرکت کنی. جامع بین عقلیات و نقلیات باش! باید توی هر دوتاشون، حد وسط و میانه روی رو انتخاب کنی و الا سرت کلاه گشادی می ره!
نه متکلم صرف باش که به غیر از بحث و جدل و پریدن به این و اون، هنر دیگه ای ندارن و نه مشائی محض باش که دین رو ضایع و شریعت رو مهمل گذاشتن. و نه صوفی باش که با ادعای خالی بندی مشاهده و مکاشفه، خودشون رو به استراحت انداختن و بی خیال درس و بحث مدرسه شدن.
خلاصه عزیزم! حد وسط و میانه رو انتخاب کن.
اینکه حد وسط چیه بمونه برای نوشته بعدی.
فعلا در پناه خدا
ادامه دارد...
یه خورده بریم بالا _ قسمت سی و هفتم
علم چیه؟
ببین رفیق! همین جا خیالت رو راحت کنم. بی رودربایسی باید بگم این چیزایی که توی کتابا و مقاله ها و سخنرانیا به نام علم توی پاچه من و تو می کنن اساسا علم نیست. بله! تعجب نکن عزیزم! اینا در خوشبینانه ترین حالتش، ممکنه سایه ای باشه از حقیقت علم. شاید بگی پس علم چیه؟ در پاسخ باید به خدمت باسعادتت عرض کنم که علم حقیقی، چیزی از سنخ نور هستش. پرتوی از جنس نور که با مجاهدات نفسانی و تحمل رنج و مرارتای فراوون، بر روی صفحه دلی که از آلودگیا صیقل خورده باشه می تابه و صورت حقیقی اشیا رو روی صفحه دل، ظاهر میکنه که آقایوون بهش میگن علم حضوری. یعنی حضور صورت حقیقی اشیا توی دلت! فعلا تا همینجا بس باشه بریم سراغ حکایت.
و اما حکایتی که وعدش رو بهتون داده بودم!
مرد کم نظیر تاریخ اسلام جناب صدر المتالهین ملاصدرای شیرازی در صفحه یازده از جلد یکم کتاب گرانسنگ اسفار چیزایی رو از تجربه دینداری خودش نوشته که اگه بخوام ساده و خودمونی براتون بگم میشه اینی که در زیر می نویسم:
بدون شک، من به درگاه الهی خیلی استغفار و طلب آمرزش می کنم آخه مقداری از عمر گرانمایه خودم رو در پی فراگیری آراء و افكار بی مايه عدّه ای فيلسوف نما ضایع کردم. البته آخرش خدا بهم رحم کرد و دستم رو گرفت. اونجا بود که به برکت نور ایمان و هدایتای الهی، حقایقی برام روشن شد و فهمیدم که ادلّه و قياسات و حرفای این فیلسوف نماها چرندیاتی بیش نیست و چندرغاز نمی ارزه! حرفای درب و داغونی که پیداس از تراوشات ذهنی بیمار و اندیشه ای منحرف، نشات گرفته!
تا دوزاریم افتاد که ماجرا از چه قراره جلدی زمام امورم رو سپردم به خدای سبحان و رسول الله! با خیال راحت، تکیه دادم به مکتبی که برای پند و بيم فرستاده شده! مکتب رسول الله!
انگاری یه بار دیگه مسلمون شده بودم و به اونچه که از پيغمبر بهم رسيده بود از نو ايمان اوردم و تصديقش کردم.
به لطف خدا چیزایی رو بهم فهموندن که دیگه نیازی به توجيه و تأويل دستورات شرع پیدا نکردم. عقل ناقصم رو پرت کردم به گوشه ای و از مسلك و مكتب اهل جدل فاصله گرفتم. تمام همّتم رو مصروف کردم به متابعت از شرع مقدس. با همه وجودم چسبیدم به این آیه که خداوند می فرماید: اونچه که پیغمبر برای شما اورده رو محکم بچسبید و از چیزایی كه نهیتون کرده دوری کنین!
تا اينكه در پرتو عمل با این آیه، لطف خدا شامل حالم شد و درهای معرفت و علوم به روی قلب و ضميرم گشوده شد. نتیجه این شد که به برکت پیروی از پیغمبر رستگار شده و نجات یافتم.
می بینید رفقای بزرگوارم! آدم کم نظیری در قد و قواره جناب ملاصدرا که این راه پر فراز و نشیب رو رفته چه حرفایی که نمی زنه؟!
آدم باید زیرک باشه و از تجربیات بزرگای دنیا استفاده کنه. با حرفایی که جناب ملاصدرا می زنه، حساب من و امثال من که دیگه کاملا روشنه!
ادامه دارد...
تفسیر قرآن
علامه طباطبایی فرمودند: « … آقای ادیب (نام ایشان آقای شیخ محمد علی ارتقایی ملقب به ادیب العلماء است) که از شاگردان برادر من آقا سید محمد حسن بود چون روح مرحوم سید علی آقا قاضی را حاضر کرده بود و از رفتار من سؤال کرده بود، آقای قاضی فرموده بود: روش او بسیار پسندیده است؛ فقط عیبی که دارد آن است که پدرش از او راضی نیست و میگوید: در ثواب تفسیری که نوشته است، مرا سهیم نکرده است!
چون این مطلب را برادرم از تبریز به من نوشت، من با خود گفتم: من برای خودم در این نوشته ها ثوابی نمیدیدم، تا آن که آن را هدیه به پدرم کنم. خداوندا! اگر تو برای این نوشته، ثوابی مقدر فرمودهای، همه آن را به والدین من عنایت کن. و ما همه را به آنها اهداء می کنیم!
پس از یکی دو روز، کاغذ دیگری از برادرم آمد، و در آن مرقوم شده بود که: چون روح مرحوم آقای قاضی را احضار کرد، مرحوم قاضی فرموده بودند:
اینک پدر از سید محمد حسین راضی شده و به واسطه شرکت در ثواب، بسیار مسرور است. و از این اهداء ثواب هم هیچ کس خبر نداشت!
تذکری مهم!
سابق، علما جرات نمی کردن به راحتی دست به تفسیر قرآن ببرن. از بس که سخت و دقیق و حساس بود. علامه طباطبایی با اون عظمت علمی، المیزان خودش را به هیچ می انگاشته! حالا حساب من و امثال من که نوعا، مقدمات علمیه رو نگذرانده ایم کاملا روشنه!
یادمه که استادی در قم داشتم که می فرمود: آقایوون، آخرین درس و بحثی که شاید جرات پیدا می کردن که در اواخر عمرشون شروع کنن درس تفسیر قرآن بود.
به قول حافظ
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاه داری و آیین سروری داند
یه خورده بریم بالا _ قسمت سی و هشتم
عدالت حاکم
اگه خدا بخواد می خوام دو کلمه درباره عدالت مورد نیاز در طراز حاکم اسلامی چیزایی رو بنویسم.
ببینید رفقا! اگه کسی خودش رو اصلاح کنه و از افراط و تفریط دور بشه و دوروبر هوی و هوس، آفتابی نشه چنین آدمی، الحق و الانصاف قابلیت اصلاح این و اون رو پیدا می کنه و می شه بهش گفت خلیفه و جانشین خدا روی زمین.
حالا اگه یه اینجور آدمی، حاکم و فرمانروا شد و زمام امور مردم در قبضه اقتدارش در اومد شک نکن که مفاسد اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در مسیر اصلاح قرار میگیره و درست می شه.
زیر سایه حکومت چنین حاکمی، شهرها آباد و چشمه ها و نهرها پر آب می شن! کشاورزی رونق میگیره و نسل آدما زیاد می شه. برکات آسمون، زمین رو فرا می گیره و بارونای مفید مراتع و زمین ها رو سیراب می کنن.
به خاطر همینه که بالاترین اقسام عدالت و بهترین نوع سیاست، پیش خدا و خلقش، عادل بودن حاکم هستش. بلکه بسط عدالت توی گستره حاکمیتی اون حاکم، بستگی به عدالت خود اون حاکم داره!
هر خیر و برکتی توی اون سرزمین، منوط به رفتار عادلانه اون حاکم می شه.
اگه خدای نکرده حاکم اون سرزمین، عادل نباشه هیشکی دیگه نمی تونه عدالت رو توی اون مملکت برپا کنه.
بزرگای اخلاق، سابقا به شاگرداشون می گفتن که اگه بخوای تهذیب نفس و تحصیل علم کنی یا کسب و کارت میزون باشه و زندگیت سر و سامون داشته باشه و بتونی بچه های خوبی تربیت کنی لازمه همه اینا اینه که فکرت آزاد و راحت باشه و فراغت بال داشته باشی، حالا اگه خدای ناکرده حاکم، ظلم کنه و احوال مردم مختل و پریشون بشه دم به دیقه از هر گوشه و کناری، آتیش فتنه بلند می شه. مردم، دل مرده و خاطرشون افسرده می شه.
توی چنین شرایطی اونایی که می خوان به سعادت و کمال برسن این آرزو رو به گور می برن. دیگه هیچ طالب سعادتی نمی تونه اونجور که باید و شاید رشد کنه. خیلیا منزوی و گمنام می شن. رونق و نشاط از علم و دانش و معرفت، رخت بر می بنده!
بنابراین، مقدمات تحصیل سعادت فردی و اجتماعی که لازمش، فراغت فکر و رونق معاش ضروری زندگی باشه، مختل میشه.
زبونم لال، این دوتا که مختل شد سعادت فرد و اجتماع یعنی کشک!
به عبارت ساده تر اینکه معیار کلی توی بدست اوردن کمالات و رسیدن به مراتب سعادت و کسب معارف و علوم، عدالت حاکم هستش.
به خاطر همینه که توی برخی روایات، وارد شده که حاکم عادل توی ثواب عبادات مردم شریکه، از اون طرفم حاکم ظالم توی گناه مردم شریکه.
پیامبر خدا فرموده که فردای قیامت، نزدیک ترین آدما به خداوند، حاکم عادل هستش و دورترینشونم از رحمت خداوند، حاکم ظالمه!
حتی پیغمبر فرموده که به عدالت رفتار کردن بهتر از هفتاد سال عبادت کردنه!
چه می دونم، الله اعلم! شاید راز و رمزشم این باشه که یه ساعت به عدالت رفتار کردن حاکم عادل، اثرش به همه گستره سرزمینی اون حاکم سرایت می کنه و تا سال ها و حتی قرن ها آثارش باقی می مونه.
بعضی از بزرگان توی کتاباشون نوشتن: اگه من بدونم یه دعام مستجاب می شه اون دعا رو در حق حاکم می کنم که خدا اون حاکم رو اصلاح و ملهم به خیرش کنه. تا نفع دعای من، عمومی باشه و فایدش به همه برسه.
چه بزرگانی داشتیماااا
ادامه دارد...