eitaa logo
یادداشت‌ های یک طلبه
420 دنبال‌کننده
666 عکس
345 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سرنوشت قرآن قسمت هجدهم نوشتن قرآن در عصر پيامبر ۲ گاهی برخی از کاتبان وحی متاسفانه توزرد ازآب درمیومدند. یعنی از اعتمادی که بهشون می‌شد سواستفاده کرده و خیانت می‌کردند. مانند ابن‌ابی‌سرح که شیطون به جلدش رفت و سرخود از واژه‏‌‌اى جايگزين استفاده کرد. البته با اومدن آیهٔ ۹۳ سورهٔ انعام مُشت این آقا باز و رسوای خلق شد. هرچی این‌در و اون‌در زدم چیزی دستگیرم نشد که این روانی برای چی این کار رو می‌کرده! مثلا آیه ختم می‌شده به "علیما حكیما" اما خیرندیده از خودش می‌نوشته: "غفوراً رحیما". هرچی بهش می‌گفتند دست از این کارا بردار نمی‌دونم چه پدرکشتگی با قرآن داشته که خیرندیده دوباره می‌نوشته "غفوراً رحیما"؟!! مرد پریش‌احوال بعدها بالکل مُنکِر همه‌چی شد و از خدا و پیغمبر برگشت. حتی خُل و چل‌ بازی‌هاش به جایی رسید که همه‌جا چو انداخت که اونچه بر محمد نازل شده _نعوذبالله_ من بهش وحى کردم. یا ادعا می‌کرد: اونچه به محمد نازل شده به من هم نازل شده! ابن‌ابی‌سرح که دستخط خوبی هم داشت برادر شیری عثمان بود. کار به جایی رسید که بعد فتح مكه دستور قتلش توسط پیغمبر صادر شد. اما عثمان دستش رو گرفت و پیش پیامبر برد تا ریش گرو بگذاره و براش عفو بگیره. پیامبر سكوت کرد. بالاخره اصرارهای عثمان جواب داد و پیغمبر چشم‌پوشی کرد. ابن‌ابی‌سرح همراه عثمان از اتاق بیرون رفت. رسول خدا به اطرافیا فرمود: مگه من نگفته بودم خون ابن‌ابی‌سرح هدره؟! باید سریعا كشته می‌شد. کوتاهی کردید. مردى از لای جمعیت عرض کرد: حواس من به شما بود. اگه اشاره‌اى می‌كردید درجا می‌کشتمش! پیامبر فرمود: پیامبران با اشاره كسى رو نمی‌كشن! بعدها وقتی عثمان خلیفه شد همین آقا رو حاكم مصر کرد. متاسفانه ابن‌ابی‌سرح بخاطر ظلم و جوری که در حق مردم مصر روا می‌داشت اهالی مصر به خلیفه شكایت بردند. عثمان با بی‌توجهی از کنار اعتراضات رد شد. همین باعث شورش و قتل عثمان گردید. البته در بین کاتبان وحی، آدم‌حسابی کم نبود. یکی‌شون آقای ابوالمنذر بود. اولین کاتب از اهالی مدینه. بس‌که خوب بود همه‌جا به "سيدالقُرّاء" شهرت پیدا کرده بود، یعنی آقای قاریان. و اما آقای اُبَیّ بن کَعب. برخی قرآن‌پژوهان او رو برجسته‌ترین قاری امت اسلامی می‌دونن. حتی اهلبيت هم ایشون رو قبول دارن و قرآن رو بر اساس قرائت اُبَیّ بن کَعب تلاوت می‌کردند. بعدها وقتی عثمان تصمیم به یکسان‌سازی قرآن گرفت، سرپرستى گروه به اُبَیّ بن کَعب واگذار شد. یکی دیگه از کاتبان وحی زيدبن‌ثابت نام داره. خوندن و نوشتن رو از اسيران جنگ بدر یاد گرفت و کم‌کم به جمع كاتبان پيوست. همسايگى زيدبن‌ثابت با پيامبر باعث شده بود تا وقت‌هایی که اُبَیّ بن کَعب دم‌دست نبود او رو صدا کنن بیاد. البته كارش بيشتر نامه‏‌نگارى بود تا كتابت وحى. زيد، به تدريج در دوره خلفا حتى از اُبَیّ بن کَعب هم شهرت بيشترى پيدا كرد؛ آخه ابىّ با ابوبكر بيعت نكرد، اما زيد از مقربان دستگاه خلافت بود. خلاصه اینکه من متوجه شدم كاتبان اصلی وحی در مدینه چهار نفر بودند. امام‌على، زيدبن‏‌ثابت، ابَیّ‌بن‌كعب و عثمان. در غياب این چهارنفر بقیه عهده‏‌دار كتابت قرآن می‌شدند. اما پای ثابت نگارش قرآن از ابتدای نزول تا به آخر کسی نبود جز امام‌علی. ابن‌نديم از امام‌على به عنوان اوّلين جَمّاع‌القرآن یعنی گردآوردندهٔ قرآن ياد می‌كنه. جالب‌تر اینکه هرگاه در نبود امام‌علی وحى نازل می‌شد پيامبر وحىِ نازل‌شده رو جداگانه براى امام‌على املا می‌كرد تا بنويسه. خود امام‌علی جایی فرموده که پس از كتابت آيات نازل‌شده، پيامبر خدا تفسير، تأويل، ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه رو هم به من یاد می‌داد. در ادامه به یکی از دروغ‌های شاخ‌دار اشاره‌ای گذرا می‌کنم. راستش! از امام‌على روايات بسيارى دربارهٔ كتابت وحى و اشراف اون حضرت بر اين كتاب مقدس، نقل شده. اما عدّه‌ای تلاش کردند تا نام معاويه رو به عنوان كاتب وحى بنویسن! حتى به جای امام‌على! اگه لج و لج‌بازی و تعصبات کور رو کنار بگذاریم، حقیقت اینه که معاويه تنها چند ماه برخى نامه‏‌های رسول‌اللَّه رو می‌نوشته. ناچارم اینم بگم که حتی یه‌بار بخاطر مس‌مس کردن و طول‌دادن در نگارش، پيامبر با گفتنِ خدا شِكمش رو سير نکنه، معاویه رو نفرين كرد. امام‌على در دوران خلافتش در جواب نامه معاويه، كه خودش رو كاتب وحى جا زده بود، جوابی دندان‌شکن داد. معاويه در دوران سلطنت بر شام، خودش رو كاتب وحى جا زده بود. جالبه که باباش ابوسفیان پیش پیغمبر عز و لابه می‌کرد تا اجازه بده معاويه مُنشی پیغمبر باشه. البته آقای ابو رَيّه، نویسندهٔ مصری، كاتب وحى بودن معاويه رو حسابی رد كرده! حرف‌های تندی هم زده که من از کنارش رد می‌شم. فکر می‌کنم نوشتن دربارهٔ کتابت قرآن در عصر پیامبر فعلا این‌مقدار کافی باشه. ادامه دارد...
6.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نفر اول کیه؟! جنگجوی اندوهگین. 🏃🏃‍♂🏃🏃‍♂🏃 @TALABEHTEHRANI
چند روزی می‌شود که با علیرضا قرار دوستی ریخته‌ام. مُکبّر ۵ سالهٔ مسجد محل را می‌گویم. داستان رفاقت ما از آنجا شروع شد که بلافاصله بعد از گفتن ...السلام علیکم ورحمت الله وبرکاته... یه‌ریز و پشت سر هم می‌گفت بگم؟ بگم؟ بگم؟.... شاید ده‌بار آهسته این کلمه را تکرار می‌کرد. بامزه و خنده‌دار. ابتدا متوجه منظورش نشدم، اما زود فهمیدم مراد علیرضا این است که ان‌الله‌و‌ملائکته... را بگم؟ بگم؟ بگم؟ چند شب پیش صدایش کردم، آمد پیشم. گفتم لازم نیست بگم بگم، بگویی! تا عدد ۳۰ بشمار آنوقت بگو. (زمان کافی برای گفتن تسبیحات حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها). گفتم یکبار بگو. شروع کرد: ۱-۲-۳-۴- تا ۱۵ بیشتر بلد نبود. گفتم دوبار تا ۱۵ بشمار. امشب دیدم و شنیدم تا ۱۵ شمارش کرد. دوباره تا ۱۵ شمارش کرد و سپس گفت: ان‌الله‌و‌ملائکته... پسر حر‌ف‌گوش‌کنی است. بعد از نماز صدایش کردم. آمد جلو، دست داد و لبخندی زد و رفت دنبال بازی‌اش. @TALABEHTEHRANI
دم غروب رفتم بیرون. هوا سرد بود. سر راه با دستفروش محل سلام و احوالپرسی کوتاهی داشتم. چندتا عکس هم گرفتم. البته با اجازه. یکی‌شان گفت عکس که گرفتی، خرید هم بکن! گفتم باشه. یک جفت جوراب خریداری کردم. به فروشنده‌ای که از سوز سرما خود را پیچیده بود گفتم: می‌دانستی پیامبر خدا هم دستفروش بود. ابتدا فکر کرد شوخی می‌کنم. گفتم: نه! جدی می‌گم. مشتاق شد بیشتر بداند. گفت: واقعا؟! ادامه دادم: بله! حضرت خدیجه در ابتدای آشنایی با پیامبر مقداری پارچه به حضرت داد تا گوشه‌ای از بازار بساط کرده و دستفروشی کند. در مکه به محمد، لقب امین داده بودند. هرجا می‌گفتی امین همه متوجه دستفروش گوشه بازارچه می‌شدند. دستفروش محله با خوشحالی و تعجب کز کرده بود و به حرف‌هایم گوش می‌داد. @TALABEHTEHRANI
پری‌شب از خانه زدم بیرون. هوا سرد بود. خیلی سرد. پالتو پوشیده بودم. سر و گردنم را با کلاه و شالی پشمی که از مرحوم پدرم به یادگار دارم، پوشانده بودم. سرما اذیت نمی‌کرد. شال از کاموای صد درصد پشمی بافته شده بود. مرحوم پدرم از آنجایی که خود کاموافروش بود می‌دانست کدام جنس برای شال و کلاه ‌مناسب‌تر است. بعد از عبور از کوچه و پس‌کوچه‌های محله به خیابان چهارمردان رسیدم. راهم را در امتداد خیابان به طرف خیابان عمار و یاسر ادامه دادم. قصد داشتم به دیدار دوتا از فرزندان یکی از رفقای قدیمی‌ام بروم. هردو طلبه شده بودند. یکی از دیگری آقاتر. باادب، مومن و نجیب. و البته خوش‌اخلاق. یکی در یک مدرسه و دیگری در مدرسه‌ای دیگر در حوالی مدرسه اول. منظورم مدرسهٔ علمیه می‌باشد. از بداقبالی‌ام هیچکدام نبودند. آه از نهادم برخواست. دیدار طلبه‌های جوان و باانگیزه، بویژه این دو حقیقتا برایم روحیه‌ساز و نشاط‌آور است. بروزرسانی‌ام می‌کند. از تجربه‌های خودم برایشان می‌گویم. اما شوربختانه این‌بار نبودند. از دوستانشان شنیدم که پدرشان آمده بود و هردو را برای دیدار با خانواده، همراه خود برده بود. از این بابت خوشحال شدم. در راه برگشت این عکس را از کوچهٔ مجاور مدرسهٔ علمیه گرفتم. @TALABEHTEHRANI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بی تو هرشب، شب یلداست اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج @TALABEHTEHRANI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از قرار اطلاع دوستان، امشب ۱ دی ساعت ۱۹ به مناسبت فرخنده ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها میهمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) خواهم بود. ان‌شاءالله. @TALABEHTEHRANI
🔸 دردانه خلقت 🔹 به مناسبت ولادت سیده نساء العالمین حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها 🕗 شــنبه 1 دی ماه، ساعت 19:00 🎙 کارشناس: اســــتاد نظری خرم 👈 برای آشنایی بیشتر، به کانال (عج) بپیوندید🙏 🔻🔻🔻 https://eitaa.com/joinchat/2849767479C0d5e53a286