eitaa logo
تلنگر...
42 دنبال‌کننده
9هزار عکس
11.7هزار ویدیو
365 فایل
🤔تلنگر🤔 تلنگر های زندگی را دریاب قبل از اینکه دیر متوجه بشویم
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5775955754343205191.mp3
14.33M
روضه (دریا به دیده‌ی تر من گریه می‌کند) 🎥 مراسم مناجات شب دوازدهم ماه 🗓 شنبه ۴ اردیبهشت‌ ۱۴۰۰ 🎙 📍 حرم (علیه‌السّلام) [حاج محمود کریمی]
خدایا🙏 به حرمت بیمارکربلانعمت سلامتی را ازمامگیرواگربیماری هست بادست مهربانت لباس عافیت بپوشان🙏 شهادت سیدالساجدین امام زین العابدین (ع)تسلیت باد🏴 🌴🏴🏴🏴🌴
12.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 روضه خوانی، شام شهادت علیه السلام، مرداد 1402 حرم مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها. 🎙حجت الاسلام و المسلمین بندانی نیشابوری مداحی:حاج عباس حیدر زاده
حاج‌میثم_مطیعی_أنا_علی_ابن_ذبیح_کربلاء_.mp3
6.79M
📝 أنا علی ابن ذبیح کربلاء... 🎤 حاج‌میثم ▪️ویژه شهادت
کربلایی‌محمدحسین_پویانفر_هم_پسر_شهیدم_هم_برادر_شهیدم_.mp3
5.35M
📝 هم پسر شهیدم هم برادر شهیدم... 🎤 کربلایی‌محمدحسین ◼️ ویژهٔ شهادت
حاج‌محمود_کریمی_تو_دلش_پر_از_بی‌قراریه_.mp3
8.33M
📝 تو دلش پر از بی‌قراریه... 🎤 حاج‌محمود ◼️ ویژهٔ شهادت
4_5978660627118294993.mp3
5.26M
📝 سی سال فقط گریه می‌کرد... 🎤 حجت‌الاسلام ▪️ویژه شهادت
🏴 امان از شام! ☑️ از امام سجاد علیه السلام پرسیدند:‌ 🔹 سخت ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟ ▫️ در پاسخ سه بار فرمودند: 🔸 الشّام، الشّام، الشّام... امان از شام! در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود: 🗡 ۱. ستمگران در شام اطراف ما را با شمشیرها احاطه کردند و بر ما حمله می‌نمودند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل می‌زدند. 🩸 ۲. سرهای شهداء را در میان کجاوه‌های [۱] زن‌های ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس(علیه السلام) را در برابر چشم عمه‌هایم زینب و ام کلثوم (علیها سلام) نگه‌ داشتند و سر برادرم علی اکبر و پسر عمویم قاسم (علیه السلام) را در برابر چشمان خواهرانم سکینه و فاطمه می‌آوردند و با سرها بازی می‌کردند و گاهی سرها به زمین می‌افتاد و زیر سم چارپایان قرار می‌گرفت. 🔥 ۳. زن‌های شامی از بالای بام‌ها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامه‌ام افتاد و چون دست‌هایم را به گردنم بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامه‌ام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند. 🎺 ۴. از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و می‌گفتند: 🔹 «ای مردم! بکُشید این‌ها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند؟!» ✡️ ۵. ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را در خانه یهود و نصاری عبور دادند و به آن ها می‌گفتند: 🔹 این‌ها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در خیبر و خندق و ...) کشتند و خانه‌های آن‌ها را ویران کردند و امروز شما انتقام آن‌ها را از این‌ها بگیرید. ⛓ ۶. ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آن ها مقدور نساخت. 💥 ۷. ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شب‌ها از سرما، آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر می‌بردیم... 📝 پی نوشت: [۱] چیزی چون سبدی بزرگ و سایبانی بر سر آن که بر پشت اشتر نهند و بر آن نشینند. ⬅️ برگرفته از کتاب تذکرة الشهداء ملاحبیب کاشانی 🏷 علیه السلام سلام الله علیها