eitaa logo
تلنگر...
41 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
11.4هزار ویدیو
357 فایل
🤔تلنگر🤔 تلنگر های زندگی را دریاب قبل از اینکه دیر متوجه بشویم
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃یار باتدبیرم من که مثل تو نیستم. تو صبرت زیاد و من عجول. تو نگاهت به افق‌های دور دوخته و من حتّی مقابل پایم را به زور می‌بینم. از من چه توقعی داری آقا؟! من که مثل تو نیستم. تو دستت در دست خدا و من دست در دست شیطان. تو نگاهت به زبان خدا دوخته و من منتظر فرمان شیطان. از من چه توقعی داری آقا؟! من که مثل تو نیستم. تو راضی به رضای حق و من بندۀ همیشه شاکیِ خدا. تو آنچه را که خدا صلاحت بداند، مصلحت خویش می‌دانی و من جز آنچه خودم می‌فهمم، صلاحی برای کارم نمی‌یابم. از من چه توقّعی داری آقا؟! من که مثل تو نیستم. آرزوی تو رسیدن به بهشت رضوان و آرزوی من رسیدن به خواسته‌های دلم. تو جهنّم را جز خشم خدا نمی‌بینی و من دنیا را بدون خواسته‌های دلم جهنّم نقد می‌بینم. از من چه توقّعی داری آقا؟! از همچو منی تدبیر بر نمی‌آید. آمده‌ام رشتۀ تدبیرم را به تو بسپارم. تدبیر زندگی به دست من اگر باشد جز فلاکت چیزی به بار نمی‌آید. التماس می‌کنم هر چه زودتر رشتۀ تدبیرم را به دست بگیر دارم خودم را به باد فنا می‌دهم. شبت بخیر یار باتدبیرم! 🌴💎🌹💎🌴
🍃تدبیر خدا برای زمین از وقتی بنا گذاشته‌ام که رشتۀ تدبیر زندگی‌ام را به تو بسپارم به فکر جشنی هستم که برای این واگذاری می‌خواهم به پا کنم. در این جشن من هستم و خدا. فرشته‌ها را هم دعوت می‌کنم. رشتۀ تدبیر بناست به تو سپرده شود پس نمی‌شود تو نباشی. حالا خودت بگو جشن سپردن رشتۀ تدبیر به دست تو کی و کجا بر پا شود؟ هر جا که بگویی می‌آیم. تعیین زمانش هم با تو ولی چون دارد دیر می‌شود التماس می‌کنم به تأخیر نینداز. مولای مهربانم! تو اگر اراده کنی مرا در چشم بر هم زدنی به هر کجا که بخواهی می‌بری. می‌خواهم پیشنهاد کنم اگر می‌شود مکان جشن، کربلا باشد بالاسر یا بین الحرمین هر کدام که تو بگویی. همین حالا رشتۀ تدبیر را بگیر در دستت ولی زمان جشن را بگذار شب جمعه. برای یک بنده، جشنی شادتر از این جشن پیدا نمی‌شود. بیا و زودتر از این شادی را مهمان دلم کن. به مکان و زمان اگر راضی هستی بگو که می‌خواهم دعوت‌نامه بفرستم برای فرشته‌ها. تو تدبیر خدا برای زمینی و من می‌خواهم تدبیرم را به تو بسپارم. ممنون می‌شوم اگر قبولم کنی می‌میرم اگر ... . شبت بخیر تدبیر خدا برای زمین! 🌴💎🌹💎🌴
🍃رشتۀ متّصل خدا به آسمان ✋ از دست خودم عصبانی‌ام. آدمی که از دست خودش عصبانی است چه کار باید بکند تا خشمش فرو بنشیند؟ از دست خودم عصبانی‌ام. چرا وقتی می‌خواهم تدبیر زندگی‌ام را به دست تو بسپارم این قدر دلم تکان می‌خورد و آشوب می‌شود؟ تدبیر زندگی من را تو بهتر بلدی یا خودم؟ در سال‌هایی که زندگی‌ام را خودم تدبیر کردم چه گلی به سرم زدم که حالا می‌ترسم تدبیرم را به تو بسپارم؟ از دست خودم عصبانی‌ام. کاش به همین اندازه که از به دست تو سپردنِ تدبیرم می‌ترسم از رشتۀ تدبیری که در دست خویش دارم می‌ترسیدم. با این همه بی‌عقلی در تدبیر زندگی، چه کار باید کرد؟ از دست خودم عصبانی‌ام. نشد حتّی یک بار هم که شده رشتۀ تدبیر زندگی‌ام را دو دستی تقدیم تو کنم و هنوز نتوانسته‌ام پاسخ این سؤال را بدهم: چرا این قدر به تو بی‌اعتمادم؟! چه سؤال شرم‌آوری! آقا! رشتۀ تدبیر وقتی در دست خودم باشد می‌شود افعی خطرناکی که لحظه به لحظه جای جای زندگی‌ام را نیش می‌زند و زهرآلود می‌کند. من در میان نیش‌های این افعی خطرناک زندگی می‌کنم. ولی وقتی رشتۀ تدبیر به دست تو می‌افتد می‌شود همان عروة الوثقایی که انسان را به آسمان می‌رساند. از دست خودم عصبانی‌ام که عروة‌ الوثقی را رها کردم و افعی را به دست گرفتم. به جبر هم که شده رشتۀ تدبیر مرا به دست بگیر تا نجات پیدا کنم از زهر این نیش‌های پی در پی. صبحت بخیر رشتۀ متصل خدا به آسمان! 🌴💎🌹💎🌴
🍃گره‌گشای کارها دلم می‌گوید تو تدبیر زندگی‌ام را به دست گرفته‌ای. درست می‌گوید؟ می‌گوید بدعهدی‌های گذشته‌ام را به فراموشی سپرده‌ای؟ اشتباه نمی‌کند؟ می‌گوید ظرف دلم را برای صبر کردن بزرگ کرده‌ای. همین طور است؟ می‌گوید این بار با دفعه‌های قبل فرق می‌کند. فرق نمی‌کند؟ می‌گوید اینها حتّی اگر خیال باشد تو به واقعیت بدل می‌کنی؟ من حرفش را قبول می‌کنم تو هم منّت بگذار بر سرم و اگر حرف‌های دلم درست نیست خودت درستش کن. شبت بخیر گره‌گشای کارها! 🌴💎🌹💎🌴
🍃گره‌گشای کارها دلم می‌گوید تو تدبیر زندگی‌ام را به دست گرفته‌ای. درست می‌گوید؟ می‌گوید بدعهدی‌های گذشته‌ام را به فراموشی سپرده‌ای؟ اشتباه نمی‌کند؟ می‌گوید ظرف دلم را برای صبر کردن بزرگ کرده‌ای. همین طور است؟ می‌گوید این بار با دفعه‌های قبل فرق می‌کند. فرق نمی‌کند؟ می‌گوید اینها حتّی اگر خیال باشد تو به واقعیت بدل می‌کنی؟ من حرفش را قبول می‌کنم تو هم منّت بگذار بر سرم و اگر حرف‌های دلم درست نیست خودت درستش کن. شبت بخیر گره‌گشای کارها! 🌴💎🌹💎🌴
🍃دوست خدا امشب می‌خواهم تقاضایی کنم از تو. مهربانی‌ات به قدری زیاد است که جرأت این تقاضا را در من زیاد کرده. اصلاً از تو تقاضا نکنم، از چه کسی درخواست کنم. ما نیاز داریم به تقاضا کردن از تو چه درخواستمان اجابت شود، چه نشود. انگار همین که به تو التماس می‌کنیم، آرام می‌شویم. مدّت‌هاست که به این نتیجه رسیده‌ام برای رسیدن به تو باید یار و همراهی داشت ولی این روزها پیدا کردن چنین دوستی از پیدا کردن ذره‌ای در دل بیابان سخت‌تر است. امشب می‌خواهم از تو بخواهم برایم دوستی پیدا کنی که مرا به تو برساند. چه قدر خوب احساس می‌کنم جای خالی این دوست را! این در و آن در زده‌ام؛ ولی آخرش فهمیده‌ام که کار، کار توست، من نمی‌توانم. آقا! التماس می‌کنم خودت دوستی برایم پیدا کن که نگذارد لحظه‌ای از یاد تو خالی شوم. دوستی که اشک ریختن برای فراق تو را یادم بدهد و به من بفهماند چگونه می‌شود خاک فراق تو را بر سر ریخت. دوستی که طرز صدا زدنت را بلد باشد صدازدن‌هایی که در پی‌اش جواب تو بیاید. برایم دوستی پیدا کن که جای پای تو را بشناسد و وقتی که دست در دستش برای به رسیدن به تو قدم برداشتم یقین کنم که قدم‌هایم روی جای پای تو فرود می‌آید. امیدوارم چنین دوستی را اگر برایم پیدا کردی هیچ گاه پشیمانت نکنم. شبت بخیر دوست خدا! 🌴💎🌹💎🌴
هر کسی رشتۀ تدبیر زندگی‌اش را به تو بسپارد راهی پیدا می‌کند برای رسیدن به تو. رشتۀ تدبیر، یک سویش به زندگی وصل است و سوی دیگرش در دست تو. پس من هم رشتۀ تدبیر زندگی‌ام را می‌سپارم به تو و هر وقت دلم تنگ شد این سوی رشته را می‌گیرم و قدم به قدم می‌آیم تا برسم به آن سوی رشته که در دستان توست. شبت بخیر محبوبم! 🌴💎🌹💎🌴
🍃دنیا و آخرت کسی را نشانم بده که تو با لحظه‌هایش گره خورده باشی. نام تو را که می‌شنود قلبش در حیرت تند تپیدن و آرام تپیدن بماند. بگذار قلب من هم از حیرت بهره‌ای ببرد. کسی را نشانم بده که وقتی به تو سلام می‌دهد احساسش به تو نزدیک‌تر از احساسش به خودش باشد. جوری به تو سلام کند که گویی در برابرش ایستاده‌ای و صدای نفست را می‌شنود. بگذار من هم از سلام دادن او احساس کنم که به تو نزدیکم. کسی را نشانم بده که وقتی عالم و آدم، عمری او را تنها رها کردند چون تو را دارد، حتی لحظه‌ای احساس تنهایی نکند. بگذار من هم احساس همه چیز بودن عشق تو را بچشم. کسی را نشانم بده که اگر ذره‌ای از محبّت تو را در برابر همۀ دنیا و آخرت از او خواستند لحظه‌ای تردید نکند در دست رد زدن بر این معامله. بگذار یک بار هم که شده با همۀ وجودم یقین کنم که تو دنیا و آخرتی. کسی را نشانم بده که اگر از او هر چه را داشت خواستی او بگوید من و هر چه را دارم برای توست. می‌خواهم با این آدم دوست شوم. تا دیر نشده، نشانم بده. شبت بخیر دنیا و آخرت! 🌴💎🌹💎🌴
🍃امام خوبی‌ها در خیالم با دوستی که برایم انتخاب کرده‌ای ایستاده‌ایم رو به روی ضریح شش گوشه. سلام می‌‌دهیم بر کسی که قبرش قبلۀ قلب توست. من از تو نخواسته بودم؛ ولی تو کاری کرده‌ای که صدای قلب دوستم را واضح‌تر از صدای خودم بشنوم. زبانش می‌گوید السلام علی الحسین ولی چه زیبا قلبش نام تو را زمزمه می‌کند. من از نوای زبان او و زمزمۀ قلبش می‌فهمم کسی که تو را نداشته باشد، نباید منتظر جواب سلام حسین باشد. السلام علی الحسین را که می‌گوید چشمۀ اشکش جاری می‌شود و با این که چند دقیقه‌ای بیشتر از جدایی‌مان نگذشته قلبش ضجّۀ دوری تو را می‌زند. من از این ضجّه می‌فهمم که قیمت اشک ما بر حسین به اندازۀ عشق ما به تو بستگی دارد. هنوز دستی را که در دستش گذاشته‌ای، جدا نکرده‌ام و نمی‌دانم این دست، گرم است یا سرد. به گمانم جمع اضداد شده این دست. هم گرم است مثل آتش و هم سرد است مثل زمهریز. از تو که جدا شدیم، عرق مرگ نشست روی دستش امّا به عشق تو قلبش گرم می‌تپد و این گرما را به همۀ وجودش می‌رساند. دوست ندارم دستم را از دستش جدا کنم. این دو دست را تو به هم گره زده‌ای. دست دیگرم را روی سینه‌ام می‌گذارم و هم نوا با او سلام می‌دهم بر حسین. چه زود همراهی من با دوستی که تو انتخابش کرده‌ای جواب داد. دارم صدای قلبم را می‌شنوم. زبانم می‌گوید حسین و قلبم نام تو را زمزمه می‌کند. شبت بخیر امام خوبی‌ها! 🌴💎🌹💎🌴
🍃خورشید مغرب از دیروز تا امروز به اندازۀ یک روزگار گذشت. تا به حال هیچ گاه این قدر منتظر آمدن غروب نبودم. غروب که آمد، با دوستم بیرون شهر سر قرار حاضر شدیم. فریادهایم تا همین دیروز رنگ گلایه و شکوه داشت. امروز برای اوّلین بار بود که از ته دل، دل‌تنگی تو را فریاد می‌زدم. دل‌تنگی برای تو ویژگی‌اش چیست که فریادهایش هر چه قدر بلند باشد، باز هم لطیف است؟ گوش هیچ آدمی با این فریادها آزرده نمی‌شود اصلاً مضطرب‌ترین آدم‌ها را می‌شود با این فریادها آرام کرد. جز فریاد دل‌تنگی تو کدام فریاد است که آرامش‌بخش باشد؟ شنیده بودم که هم‌نشینی زود اثر می‌کند در آدم ولی ندیده بودم که دل‌تنگی‌ها هم با هم‌نشینی به آدم سرایت کند. دیروز دوستم فریاد دل‌تنگی سر داده بود و من دل‌تنگی را زمزمه می‌کردم امروز هر دو داشتیم تنگ غروب دل‌تنگی را فریاد می‌زدیم. کاش زودتر از اینها چنین دوستی را از تو طلب کرده بودم! حسابی که دل‌تنگی‌تان را فریاد زدیم سر به شانۀ هم گذاشتیم و با صدای گرفته نام تو را گریه کردیم. آری، نام تو را باید گریه کرد این را من از دوستم یاد گرفتم. نام تو را که گریه می‌کردیم شوق همۀ وجودمان را می‌گرفت. چه خبر است در وادی عشق تو که اضداد یکی یکی کنار هم جمع می‌شوند. فریاد دل‌تنگی و آرامش، گریۀ فراق و دل پر از شوق. به قدری قرارهای تنگ غروب و فریادهای دل‌تنگی برایم شوق‌آفرین و آرامش‌بخش است که از غروب تا غروب، لحظه‌ای یاد تو از خاطرم نمی‌رود. فکر غروب و فریاد دل‌تنگی، نمی‌گذارد تو از خاطرم پاک شوی. شبت بخیر خورشید مغرب! 🌴💎🌹💎🌴
🍃مایۀ طراوت زندگی گپ و گفت‌های من و دوستم با تو آغاز می‌شود و با تو اوج می‌گیرد و با تو تمام می‌شود. تازه دارم می‌فهمم که چرا پیش از این حرف زدن در بارۀ تو آن قدرها که باید، برایم شیرین نبود. وقتی با کسی در بارۀ تو حرف می‌زدیم که نه او عشقت را چشیده بود و نه من حرف‌هایمان بیشتر رنگ تعارف داشت و ادای وظیفه امّا وقتی با کسی که غرق عشق توست در بارۀ تو حرف می‌زنم از واژه به واژۀ کلامش عشق می‌بارد و عشق و من زیر باران این واژه‌ها خیس می‌شوم. انسان باید مریض لاعلاج باشد که عاشقی از عشق بگوید و او از شنیدنش خسته شود. سخن گفتن از تو دیگر برایم ادای وظیفه نیست من با حرف‌هایی که از زبان دوستم در بارۀ تو می‌شنوم نفس می‌کشم، زندگی می‌کنم، هستی را با وجودم می‌چشم. می‌خواهم توبه کنم از همۀ حرف‌هایی که در بارۀ تو زدم. آخر آن وقت‌ها تو را محتاج حرف زدن‌های خودم می‌دیدم از تو حرف می‌زدم تا فراموش نشوی. گاهی هم در خیالم تو را بدهکار خودم می‌دیدم ولی امروز من خودم را مضطر حرف زدن از تو و شنیدن در بارۀ تو می‌دانم و همیشه نگران که نکند تو توفیقش را از من بگیری. من با هر واژه‌ای که در بارۀ تو می‌گویم احساس دِین بیشتری می‌کنم. تا قیام قیامت هم نمی‌توانم حتی به اندازۀ پر کاهی از این دِین را ادا کنم. آقا! روزهایم رنگ و بوی دیگری گرفته با حرف‌هایی که از صمیم دل از تو می‌گویم و با گوش جان در بارۀ تو می‌شنوم. شبت بخیر مایۀ طراوت زندگی! 🌴💎🌹💎🌴
🍃حضرت یار حال و احوال‌پرسی‌ها عجب ظرفی هستند! چه قدر حیف که تا امروز از این ظرف، غافل بودم! حال و احوال‌پرسی‌ها ظرف محبّت تو می‌شوند چرا هیچ گاه این ظرف را از محبّت تو پر نکردم؟ دوستم به من یاد داد که بعد از سلام و علیک باید از تو بپرسم از حال و روز تو، از این که آیا خبری از تو هست یا نه؟ بی‌خبرتر از کسی که خبری از تو نمی‌گیرد، کیست؟ من تازه دارم معنای «حرف لغو» را می‌فهمم. چه قدر از حرف‌هایم لغو بود و نمی‌دانستم! اگر با کسی نشستیم و بلند شدیم ولی حرفی از تو نشد باید همۀ حرف‌هایمان را لغو بدانیم. با دوستم وقتی سلام و علیک می‌کنم دلم پر می‌زند برای نشستن و یک دل سیر حرف زدن. او جز تو دغدغۀ دیگری ندارد. برای همین هم در بارۀ هر چیزی که حرف می‌زند از واژه واژۀ کلامش، بوی تو می‌آید. گاهی که من مسیر سخن را به سویی منحرف می‌کنم که دلخواه تو نیست دوستم لب می‌گزد، یعنی سکوت. حرف زدن از چیزی که دلخواه تو نیست در مرام عاشق‌های حرام اندر حرام است. در قانون دوستی ما یا باید از تو حرف زد یا حرفی را زد که تو دوست داری. جز این دو هر حرفی عقوبت دارد. عقوبتش هم دور شدن از توست. چه قدر دوست دارم زودتر برسم به جایی که دوستم رسیده. دلم آرام است که تو کمکم می‌کنی. شبت بخیر حضرت یار! 🌴💎🌹💎🌴
🍃مایۀ شادی جهان دوست باید ذکر خدا باشد. تا نگاهش می‌کنی یاد خدا بیفتی. حرف که می‌زند، از واژه‌هایی که بر زبانش جاری می‌شود صدای خدا به گوش برسد. دوستی که تو نشانم داده‌ای وجودش همه ذکر خداست. در تنگناهای زندگی، آن جا که نفس کم می‌آورم فرشتۀ نجات خدا می‌شود برایم. وقتی که زندگی بر آدم تنگ می‌گیرد باید یاد خدا کند تا آرام بگیرد. یاد خدا اگر تنها به زبان باشد زورش به آرام کردن دل نمی‌رسد. ذکر خدا وقتی دل آرام می‌شود که در همان دلی خانه کند که پریشان است. تماشای این دوستم کارش همین است: جا دادن یاد خدا در دل. خیلی که بی‌قرار می‌شوم کمی که حرف می‌زند، آرام می‌گیرد دل پریشانم. لازم نیست از بهانه‌هایی حرف بزند که دلم را پریشان کرده از آسمان و ابر و باران هم که حرف بزند، دلم آرام می‌شود. این دوست را سر راهم گذاشتی تا بفهمم که خدایی بودن یعنی چه. درست می‌گویم؟ چه قدر دوست دارم من هم ذکر خدا بشوم کاری ندارم به این که کسی را آرام می‌کنم یا نه دوست دارم تو را خوشحال کنم من اگر ذکر خدا شوم، یقین دارم که تو دل‌شاد می‌شوی. شبت بخیر مایۀ شادی جهان! 🌴💎🌹💎🌴
🍃یار غائب از نظر امروز مریض شدم. دوستم آمد به عیادتم. این چه دوستی است که دستم را در دستش گذاشته‌ای! مریضی ها با او از هزار عافیت به انسان بیشتر مزه می‌دهد. چه عیادتی! عیادت اگر این است، آدم هر روز هم که مریض باشد لحظه‌ای حسّ گلایه از درد نمی‌گیرد. نشست بالای سرم. نگاهش را خیره کرد در نگاهم. گفت: درد داری؟ گفتم: آری. گفت: به خدا بگو به اندازۀ دردی که می‌کشی، از درد مولایت کم کند. این طور اگر معامله کنی با خدا، دردها از عسل هم شیرین‌تر می‌شود برایت. همین حرفش مرا تا آسمان بالا برد. همان لحظه، با خدا معامله کردم. دردها نرفتند؛ ولی شیرین شدند. به من گفت: به خدا بگو در کنار دردی که می‌کشی درد فراق را هم به جانت بیندازد. دردها آدم را پاک می‌کنند آدم پاک از گناه، دعایش مستجاب است. بگو به ازای زجری که می‌کشی زجر نبودن مولا را روزی‌ات کند. هر بار که آه کشیدی به خدا بگو یکی از همین آه‌ها را و حتّی عمیق‌تر از آن را نصیبت کند که از عمق جان برای هجران مولا بکشی. به او گفتم همان دستی را که مولا گرفت و گذاشت در دست من همین حالا بگذار روی قلبم. دستش که نشست روی قلبم، خوب شدم. آقا! درد فراقت را همین امشب بینداز به جانم! عجیب محتاج درد فراق توأم. شبت بخیر یار غائب از نظر! 🌴💎🌹💎🌴
از دوستم پرسیدم درد فراق را برایم شرح بده. گفت: درد فراق، شرح دادنی نیست، چشیدنی است. گفتم: چند کلامی در باره‌اش بگو، شاید چیزی فهمیدم. گفت: اگر خیال کنی آنچه با کلام فهمیده‌ای درد فراق است بعید نیست عمری بی آن که فراق را بچشی، در توهّمِ احساسِ درد باشی. گفتم: منی که درد فراق نچشیده‌ام، باید چه خاکی به سر بریزم؟ گفت: راهی جز عاشق شدن ندارد. درد فراق را فقط عاشق‌ها می‌چشند. گفتم: تو که عاشقی، می‌شود بگویی وقتی که دور از معشوقی چه بلایی سرت می‌آید؟ گفت: من پاسخ می‌دهم؛ ولی اگر در جواب‌های من به دنبال چشیدن طعم فراقی، بدان که در اشتباهی. گفتم: بگو تا اگر نمی‌چشم، گوشم از شنیدن محروم نشود. گفت: عاشق از معشوق که دور باشد، هیچ چیز به دهانش مزه نمی‌کند. خوشمزه‌ترین غذاها برایش طعمی ندارند. گواراترین نوشیدنی‌ها جگرش را خنک نمی‌کنند. عاشقی که از معشوق دور است، ‌تلخ و شیرین برایش یکسان است. گفتم: باز هم بگو. گفت: عاشقِ فراق‌زده، درد را هم نمی‌فهمد. دردی که مرد پیل افکن را به زمین می‌افکند برای عاشق فراق زده، حتّی به اندازۀ پر کاهی سنگینی نمی‌کند. درد فراق به قدری سنگین است که هر سنگینی در برابرش سبک می‌شود. گفتم: باز هم بگو. گفت: عاشق فراق زده، همیشه کابوس می‌بیند، او خواب راحت ندارد. همیشه می‌ترسد اگر خوابید، دیگر بیدار نشود و بی آن که معشوق را ببیند، بار سفر ببندد. گفتم: پس عاشقی که دور از معشوق است، طعم زندگی را نمی‌چشد. گفت: اشتباه کردی! زندگی برای عاشق فراق زده،‌ یعنی همین. او اگر طعم خوشی را احساس کرد یا درد برایش سنگین آمد یا این که خواب راحت رفت، زندگی در نظرش تیره و تار می‌شود. عاشق به عشق زنده است. درد فراق نشان زندگی است. عاشق بدون این درد می‌میرد. آقا! می‌خواستی بدانم که عاشق نیستم؟! مثل همیشه خوب فهمیدم. شبت بخیر معشوق بی‌همتا! 🌴💎🌹💎🌴 🌴💎🌹💎🌴
🍃یار از نظر پنهان فراق، دردی که دوست دارم به جانم بیفتد. اگر چه دردش به جانم نیفتاده، امّا فهمیده‌ام بدون درد فراق زندگی، شیرین هم اگر باشد، مثل زهر است. زهر تلخ باشد یا شیرین، فرقی می‌کند؟ فراق، دردی که دوست دارم لحظه‌های زندگی‌ام را در نوردَد. نچشیده‌ام این درد را ولی در نبودنش، زجر کشیدن را خوب فهمیده‌ام. زندگی بدون درد فراق، لحظه لحظه زجر کشیدن است دردکشیدن و زجر کشیدن خیلی با هم فرق می‌کنند. من از زجر کشیدن خسته‌ام، درد را کجا می‌شود پیدا کرد؟ تفاوت این زجر و درد را از وقتی فهمیده‌ام که با دوستی که تو نشانم داده‌ای، هم‌نشین شده‌ام. من درد کشیدن او را می‌بینم و زجر کشیدن خودم را هم احساس می‌کنم. درد کشیدن او عین آرامش است زجر کشیدن من عین بی‌قراری. لحظه‌ای لبخند او در میان دردها از هزار قهقهۀ من شادی‌آفرین‌تر است. دوستم اشک هم که می‌ریزد، آدم را آرام می‌کند. در آهنگ هق هق او درد فراق موج می‌زند امّا با این آهنگ، دردهای دیگر به دست فراموشی سپرده می‌شود. حرف از فراق که می‌زند تا عمق وجود آدم آتش می‌گیرد ولی نمی‌دانم این چه سرّی است که این آتش، دل آدم را خنک می‌کند. چه نسبتی میان این آتش و خنکا وجود دارد، نمی‌دانم. به من درد فراق بده آقا! درد فراق شبت بخیر یار از نظر پنهان! 🌴💎🌹💎🌴
🍃یار سفر کرده من که آرزو به دل ماندم و به خلوت تو راه نیافتم امّا با التماس به دوستی که نشان از تو دارد توانستم شبی به خلوتش راه پیدا کنم. چه شبی بود! انگار روی زمین نبودم یا خود آسمان بود که روی زمین پهن شده بود. همه چیز رنگ بهشت داشت، بوی بهشت می‌داد و حتّی هوای آنجا طعم میوه‌های بهشتی داشت. کدام خلوت!؟ مگر فرشته‌ها لحظه‌ای مجلس انس دوستم را رها می‌کردند. میان زمین و آسمان صفی بسته شده بود از فرشته‌ها. دسته دسته می‌آمدند و می رفتند. دوستم با تو نجوای فراق داشت و تمنّای وصال. اشک فراق از چشمش که جاری می‌شد فرشته ها به تبرّک بر می‌داشتند و می‌بردند سوی آسمان. نالۀ فراق که سر می‌داد، حال طرب دست می‌داد به فرشته‌ها. مگر نالۀ فراق تو چه سرّی دارد که فرشته‌ها را این گونه به وجد می‌آورد؟ تمنّای وصال که می‌کرد، فرشته‌ها یک صدا با هم آمین می‌گفتند. خودم شنیدم که فرشته‌ها به تو التماس می‌کردند تمنّای وصال دوستم را بی‌پاسخ نگذاری. من هر چه قدر بیشتر با دوستم می‌گردم بیشتر می‌فهمم آنچه ندارم و باید داشته باشم، درد فراق است. چرا از دوری تو به خود نمی‌پیچم؟ چرا فراق تو دردناک‌ترین دغدغۀ زندگی‌ام نیست؟ چرا در دوری تو راحت نفس می‌کشم؟ با این همه راحت نفس کشیدن، چرا از زمینی که روی آن راه می‌روم و از آسمانی که سقف روی سرم شده، شرم نمی‌کنم؟ کاش می‌گفتی درد فراق را کجا تقسیم می‌کنند! آن سوی دنیا هم که باشد، حاضرم بار سفر ببندم و کوچ کنم. مرا از درد فراق خویش، بی‌نصیب نکن. شبت بخیر یار سفرکرده! 🌴💎🌹💎🌴
🍃یار آسمانی آدمی که دل‌تنگ است باید مثل فولاد سخت باشد تا بتواند به تنهایی، دل‌تنگی را تاب بیاورد. کمر می‌شکند بار دل‌تنگی! قامت هر کسی تاب این بار را ندارد. اگر درد فراق را نصیب هر کسی نمی‌کنی بعید نیست برای این باشد که بار فراق قامت صبر را می‌شکند؛ چه رسد آدم صبور را پس چه خواهد کرد کسی که از صبر هم محروم است؟ صبور بودن در فراق تو کافی نیست باید به مقام رضا رسیده باشی تا عاشق شوی و فراق را ببینی و نمیری. راه دیگرش هم این است: دوستی داشته باشی که فراق را چشیده باشد گویی وقتی که همدردی پیدا می‌شود، بار فراق بر دو نیم می‌شود. این طور می‌شود بار فراق را کشید و نمرد. گاهی که احساس می‌کنم دلم برای تو خیلی تنگ شده و بار فراق دارد قامتم را تا می‌کند می‌روم پیش دوستم و با هم شعر فراق را زمزمه می‌کنیم و اشک می‌ریزیم. وقتی که با هم گریه می‌کنیم گویی توانمان دو برابر می‌شود. عجب نعمت گران‌بهایی است داشتن یک دوست فراق‌زده! امروز با دوستم از تو گفتیم و از دلی که برای تو تنگ شده نامت را با هم زمزمه کردیم تا توانمان برای تحمّل فراق تو بیشتر شود. چه اعجازی دارد ذکر نام تو وقتی بر زبان یک فراق‌زده جاری می‌شود. تو را به اعجاز این نام خودت را به من نشان بده! شبت بخیر یار آسمانی! 🌴💎🌹💎🌴
🍃 خورشید عالمتاب باید برای تو سوخت. سوختن برای تو هنر می‌خواهد. خوش به حال کسانی که هنر سوختن برای تو را دارند. دانسته‌ها توان سوزاندن ندارند. چه قدر دانستیم و نسوختیم! باید به فکر بود. راه، شاید از جای دیگری باشد. باید برای تو سوخت. سوختن برای تو توفیق می‌خواهد. خوش به حال کسانی که توفیق سوختن برای تو را دارند. خم و راست شدن‌های ما توفیق‌ساز نیست. چه قدر خم و راست شدیم و توفیق سوختن نیافتیم! باید به فکر بود. راه،‌ شاید از جای دیگری باشد. باید برای تو سوخت. سوختن برای تو تنها راه چشیدن طعم زندگی است. با ادا و اطوارهای نمایشی، نمی‌شود نقش عاشق آتش گرفته را بازی کرد. چه قدر ادا و اطوار درآوردیم و طعم زندگی را نچشیدیم! باید به فکر بود. راه، شاید از جای دیگری باشد. از وقتی با دوستی که رنگ تو را دارد آشنا شده‌ام فهمیده‌ام که یکی از کوتاه‌ترین راه‌ها برای رسیدن به مقام سوختن هم‌نشین شدن با کسی است که در آتش فراق تو سوخته شده و شعله‌های عشق تو خاکسترش کرده. دوستی‌ها وقتی رنگ و بوی تو را پیدا می‌کند، قاعده‌ها را به هم می‌ریزد. من با تماشای دوستم فهمیده‌ام که احساس سوختن به تماشا هم می‌شود. دست بزن به سینه‌ام، داغی تنم از آتش درونم نیست از هم‌نشینی با کسی است که در آتش فراق تو سوخته. شبت بخیر خورشید عالمتاب! 🌴💎🌹💎🌴
🍃بهترین سرنوشت این شب‌ها شب نوشتن دفتر تقدیر ماست بناست در دفتر تقدیر من چه چیزی نوشته شود؟ تا سال آینده هستم یا رفته‌ام؟ در مسیر توام یا دورافتاده از تو؟ در شمار سربازان تو در آمده‌ام یا همچنان سربارت مانده‌ام؟ یا این که زبانم لال... نه، نمی‌خواهم باور کنم در مقابلت ایستاده باشم! دفتر تقدیر من باید به امضای تو برسد. می‌شود امضا که خواستی بکنی دفترم را نشانم بدهی؟! قدر این شب‌ها را کاش می‌دانستم و بیشتر التماس می‌کردم که اگر بناست چیزی در دفتر تقدیرم بنویسند شبیه تو شدن اوّلین سطر دفترم را مزیّن کند. اگر دفتر تقدیرم با این جمله آغاز شود و تو هم آن را نشانم بدهی دیگر میلی برای خواندن باقی سطرها ندارم. مدّت‌هاست که دیگر آرزویی جز شبیه تو شدن در دلم نیست. شبیه تو باشم دیگر چه فرقی می‌کند فقر را در دفتر تقدیرم نوشته باشند یا غنا را شبیه تو از دنیا حتّی اگر کاهی هم نداشته باشد خودش را ثروتمندتر از کسی می‌بیند که کوهی از طلای سرخ دارد. کسی که شبیه توست دیگر نیازی ندارد به بیماری یا سلامت خویش فکر کند شبیه تو که باشم در میان انبوهی از بیماری‌ها از سالم‌ترین آدم‌ها بیشتر احساس سلامتی می‌کنم پس چه فرقی می‌کند در دفتر تقدیرم بیماری نوشته باشند یا صحت؟ شبیه تو باشم در میان مردم برایم هر اندازه جا باز شود باز هم فرقی نمی‌کند. مگر می‌شود شبیه تو بود و به جایگاه خویش در میان مردم اندیشید؟ مطرودترین آدم وقتی احساس می‌کند که شبیه توست در خویش دنیایی از عزّت می‌بیند. اصلاً عزّت چه معنایی دارد جز شبیه تو شدن؟ هر چه قدر فکر می‌کنم چیزی را پیدا نمی‌کنم که به اندازۀ شبیه تو شدن چشم مرا در این دفتر تقدیر پر کند. اگر بناست شبیه تو باشم هر چه غیر از آن در دفتر تقدیرم نوشته می‌شود را با جان و دل می‌خرم و اگر بنا نیست شبیه تو بودن در دفتر تقدیرم ثبت ‌شود هیچ خوبی به چشمم نمی‌آید و هیچ بدی هم تنم را نمی‌لرزاند شبیه تو نبودن یعنی سیاهی و بالاتر از سیاهی مگر رنگی هست؟ قلم سرنوشت را بردار و در اوّلین سطر دفتر تقدیرم بنویس: این بنده تا سال آینده شبیه حجّت خدا خواهد شد. شبت بخیر بهترین سرنوشت! 🌴💎🌹🏴🌹💎🌴
🍃بهشت آسمان اگر در آغوشم بیاید بی تو هیچ حسّی نمی‌دهد به من. آسمان، بی‌تو صفحه‌ای پُر از خار است هر چه قدر بیشتر در آغوشم جا بگیرد زخم‌های بیشتری بر می‌دارد تنم. جنگل اگر در آغوشم بیاید بی تو هیچ حسّی نمی‌دهد به من. جنگل، بی‌تو کویری تفتیده است. هر چه قدر بیشتر در آغوشم جا بگیرد بیشتر می‌سوزاند تنم را. کوه اگر در آغوشم بیاید بی تو هیچ حسّی نمی‌دهد به من. کوه ، بی تو قلّه ندارد، درّه‌ای عمیق است. هر چه قدر بیشتر در آغوشم جا بگیرد بیشتر به ساقط می‌کنم تنم را. دریا اگر در آغوشم بیاید بی تو هیچ حسّی نمی‌دهد به من. دریا، بی تو دیگ آبی جوشان است. هر چه قدر بیشتر در آغوشم جا بگیرد بیشتر تاول تاول می‌کند تنم را. بهشت اگر در آغوشم بیاید بی تو هیچ حسّی نمی‌دهد به من. بهشت، بی تو جهنّمی سوزان است. هر چه قدر بیشتر در آغوشم در جا بگیرد بیشتر عذاب می‌دهد تنم را. اینها نجوای دوستم با تو بود که امشب شنیدم. از دلش بر آمده بود که این طور بر دلم نشسته و آتشم زده. دورۀ شنیدنم کی تمام می‌شود آقا! زمان چشیدن آیا فرا خواهد رسید؟ شبت بخیر بهشت! 🌴💎🏴💎🌴
🍃کریم آشنا خسته‌ام از عوض شدن حالم! چه قدر زود از این حال به آن حال می‌شوم! با خبری که ردّی از رنگ آرزوهایم روی آن است، خوش‌حال می‌شوم و با خبر دیگری که بوی کابوس‌هایم را می‌دهد، حالم بد می‌شود. کاش آرزوهایم به رنگ دنیا نبودند و ای کاش کابوس‌هایم ترس‌های ستوده بودند! کی بناست از آرزوهای دنیایی خسته شوم؟ و آیا می‌رسد روزی که کابوس‌هایم را تو ستایش کنی؟ یا باید نشست و برخاست با دوستم را رها کنم یا این که باید مردن با تماشای او را انتخاب کنم یا این که باید یک روز همرنگ او شوم. او هم حالی به حالی می‌شود امّا میان حال به حال شدن من تا او فاصله از زمین تا آسمان است. وقتی خبری به او می‌رسد که ردّی از وصال تو در آن است همۀ وجودش می‌شود خوشحالی. او کابوسی جز نرسیدن به تو ندارد برای همین هم با خبری که بوی فراق می‌دهد، می‌شود کوه درد. می‌بینی این همه فاصله را؟ حالا حق می‌دهی که با تماشای او بمیرم؟ دوست دارم همۀ کابوس‌هایم بشوند قصه‌های خنده‌دار و همۀ آرزوهایم بشوند سنگ‌های بی‌ارزشِ شکسته. می‌شود روزی کابوسی جز نرسیدن به تو و آرزویی جز رسیدن به تو نداشته باشم؟ تو اگر همان کریمی هستی که من می‌شناسم، حتماً می‌شود. عصرت بخیر کریم آشنا! 🌴🌴💎🌹💎🌴🌴
🌴🌾🌴دوستت دارم برای دیدن دل این و آن همیشه چشم غیب لازم نیست. گاهی می‌شود بی‌پرده درون دل‌ها را تماشا کرد. وقتی کسی به من می‌گوید: «دوستت دارم» قشنگ می‌فهمم ردّ پایی از محبّتم در دلش هست یا نه؟ حتّی اگر بگوید زیاد دوستت دارم فهمیدنش دشوار نیست که کم دوستم دارد یا زیاد. 🌴💢🌴یکی از سخت‌ترین ریاضت‌های زندگی‌ام تحمّل آدم‌هایی است که می‌گویند دوستم دارند ولی می‌دانم دوستم ندارند. هر بار که لب باز می‌کنند و می‌گویند: «دوستت دارم» انگار که تیری را به چلۀ کمان گذاشته‌اند و به سوی قلبم رها کرده‌اند و گرزی را بالا برده‌اند و کوبیده‌اند روی سرم. دیگران را نمی‌دانم امّا خودم این طورم: اینها اگر بگویند تو را دوست نداریم خیلی خوشحال می‌شوم. 🌴💢🌴آقا! تو «دوستت‌ دارم‌»های مرا باور کرده‌ای؟ می‌شود التماس کنم اراده کنی که دلم را نبینی؟ یعنی «دوستت دارم»های من هم برای تو حکم تیر و گرز را دارد؟ نکند اخلاق تو هم مثل من باشد؟ تو هم دوست داری کسی که دوستت ندارد صریح و روشن به چشمانت نگاه کند و بگوید: دوستت ندارم؟ 🌴🌹🌴پس بگذار امشب اعتراف کنم: آقا! من تو را دوست ن.. نه، بگذار همچنان زیباترین دروغ زندگی‌ام ورد زبانم باشد. باشد؟ 🌴❄️🌴تو مثل همیشه کوتاه بیا و اراده کن که دلم را نبینی. آقا! دوستت دارم، خیلی زیاد. شبت بخیر حضرت ستاراالعیوب! 🌴💎🌴
🌴💎🌴یار صبور کاش یاد می‌دادی چگونه می‌شود خدایی را شکر کرد که عشق را آفرید و مرا این گونه سر کلاس عاشقان قرار داد تا هر شب درسی از عشق بیاموزم و یقین کنم که عاشق نیستم. چگونه باید خدایی را شکر کنم که با این درس‌ها مرا از توهم عاشقی نجات داد. توهم عاشقی همان طنابی است که به گردن آدم بسته می‌شود و هر روزی که از عمر می‌گذرد تنگ‌تر از روز گذشته، راه نفس را می‌بندد. خدا را شکر که دیگر توهم عاشقی ندارم. 🌴💎🌴آقا! هر گاه که توهم عاشقی به سراغم آمد هر طور که دوست داری مرا از خواب عمیق این توهم بیدار کن. من آدم روزهای پیشین نیستم که با توهم عاشقی آرام بگیرم از این توهم وحشت دارم صدای پایش که بیاید، زندگی برایم سیاه می‌شود. اگر به سراغم آمد با پتک هم اگر بر سرم بزنی تا از آن جدا شوم چون و چرایی از من نخواهی شنید. تا امروز عمرم را پای این توهم قربانی کرده‌ام دیگر بس است هم‌آغوش شدن با توهم. از درد گفتم و تفسیری که عاشقان از آن دارند فهمیدم که چیزی از درد تا امروز نفهمیده بودم. درد که برایم معنا شد تازه مفهوم صبر برایم پیدا شد و حالا می‌شود فهمید چرا عاشق‌ها صبرهای ما را صبر نمی‌دانند. 🌴💎🌴در دنیای ما، درد بوی خاک می‌دهد عاشق‌ها با خاک غریبه‌اند. آنچه برای ما درد است، برای عاشق‌ها درد که نیست هیچ شاید دوا هم باشد. صبر در برابر دوا که معنا ندارد. ما خیال می‌کنیم که صبوریم زیرا معنای درد را نفهمیده‌ایم. دردهای توهمی،‌ صبرهای خیالی در پی دارند. چه قدر دلم خوش بود به ان الله مع الصابرین و چه راحت گرفته شد از من این دل‌خوشی. وقتی که درد، فقط درد فراق است صبر یعنی اگر معشوق اذن دیدار نمی‌دهد،‌ صبور باش 🌴💎🌴نکند زبان به گلایه باز کنی و شِکوه کنی! اگر راه رسیدن به معشوق،‌ بلاست بلا چون دوایی شیرین نوش جان می‌شود تا عاشق به یار برسد. 🌴💎🌴من دیگر از صبر سخن نخواهم گفت. منتظر می‌مانم تا عاشق شوم و درد را آن گونه که هست معنا کنم بعد در بارۀ صبر حرف بزنم. شبت بخیر یار صبور! 🌴💎🌹💎🌴 🌴💎🌴
هدایت شده از گلچین نکته های ناب
🌴🌸 مولای من🌸🌴 می‌ترسم، می‌ترسم از این که به دل‌خوشی کشکولی پر از نیکی، زندگی را طی کنم و وقتی صدای پای مرگ آمد، ببینم کشکولم جز طبل توخالی چیز دیگری نبوده. 🌴🥀🌴دستم خالی است آقا! خالی‌تر از آنی که بشود گوشۀ چشمی به نجات داشت. به گمانم توهم خوب بودن، از بد بودن، دهشتناک‌تر است. می‌ترسم از دامی که این توهم در مسیر بندگی پهن کرده است. گرفتاران این دام، نمی‌فهمند چه غل و زنجیری به دست و پایشان بسته شده. 🌴💎🌴آقای من! برای خوب بودن و خوب ماندن، راهی جز اتصال به رشتۀ ولایت تو نیست. رشتۀ ولایت تو همیشه از آسمان آویخته و همۀ اهل زمین را در بر می‌گیرد. دست‌هایی که به سوی رشتۀ ولایت تو رو به آسمان بلند می‌شوند، هیچ گاه در غل و زنجیرهای توهم خوب بودن گرفتار نمی‌شوند. خدا نکند دستی به قدری ضعیف شود که توان بلند شدن به سوی آسمان را نداشته باشد. شبت بخیر مولای من! 🌴💎🌹💎🌴