eitaa logo
تلنگر دینی
111 دنبال‌کننده
4هزار عکس
5.6هزار ویدیو
49 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از منتظران ظهور
🌼منتظران ظهور ⭕️ 💠عمو صلواتی (قسمت اول) 🔹آن روز حال خوشی نداشتم. از خانه زدم بیرون. سوار ماشین شدم و بی‌هدف رانندگی کردم. گرفته بودم و اخمهایم تو هم بود. رادیوی ماشین را روشن کردم تا کمی حواسم پرت شود. « اگر گرفتاری برایت پیش آمد برای امام زمانت بیشتر خدمتگزاری کن! که خواجه خود هنر بنده‌پروری داند» این اولین جمله‌ای بود که از رادیو شنیدم! رفتم تو فکر، آن قدر که بقیه‌ی حرفهای سخنران را نشنیدم! 🔹مدام این جمله را تو دلم تکرار می‌کردم و از شما چه پنهان نم اشکی هم گوشه‌ی چشمهایم نشسته بود. با دلی پُر، شروع کردم با امام زمانم نجوا کردن و گفتم: آقا یک کاری سر راهم بگذار که خدمت کوچکی برای شما انجام دهم! 🔹ناگهان جمعیتی از دانش آموزانی را دیدم که کنار خیابان با دست جلوی ماشین‌ها را می‌گرفتند و التماس می‌کردند که عمو عمو ما را هم تا بالا ببر!اما هیچ راننده‌ای به آن‌ها توجه نمی‌کرد. باران می‌بارید و با اشتیاق تمام، توقف کردم. 🔹آن‌ها با هیجان و انرژی زیاد سوار ماشین و به عبارتی روی کول هم سوار شدند و یک به یک با خوشحالی سلام کردند و من هم پاسخشان دادم، به محض این که همه مستقر شدند، گفتم: برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام صلوات! همگی با هم با صدای بلند و با شوری عجیب صلوات فرستادند و عجل فرجهم را که بلندتر از صلوات گفتند، یادم آمد که همین چند ثانیه‌ی پیش بود که از امام زمانم درخواست یک کار و خدمتی را کرده بودم! و یادم رفته بود غمگینی و دلتنگی چند دقیقه‌ی قبلم را! 🔹آن قدر انرژی گرفته بودم که فرصت بارش باران را غنیمت شمردم و گفتم:بچه‌ها کی می‌دونه چه وقت‌هایی به استجابت دعا نزدیک‌تر هستیم؟هر یک چیزی گفتند و من هم اضافه کردم یکی از زمان‌های مناسب برای استجابت دعا، وقت نزول باران است. حالا اگر موافقید، تا قبل از این که به مدرسه برسیم، دعای سلامتی امام زمانمان را با هم در این لحظه‌ی بارش رحمت الهی زمزمه کنیم؟ 🔹همه با هم فریاد زدند “بعله ” و به ریتمی خاص که در مدرسه یاد گرفته بودند شروع کردند به خواندن دعای «اللهم کن لولیک الحجه ابن الحسن ….» و دوباره انتهای دعا را با یک صلوات بلند، مزین کردند.  🔰ادامه دارد... 🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃 ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/957415748C102291c70b
هدایت شده از منتظران ظهور
✳️منتظران ظهور ✅داستانی زیبا از خدمت آقا صاحب زمان(عج) ⃣ 🔸جناب آقا شيخ حسن كاظميني فرمود:سال 1224،در كاظمين،زياد طالب تشرف خدمت حضرت ولي عصر عجل اللّه تعالي فرجه الشريف بودم و به اندازه اي اين عشق و علاقه شديد شد كه از تحصيل باز ماندم و ناچاريك دكان عطاري و سمساري باز كردم . 🔹روزهاي جمعه بعد از غسل جمعه،لباس احرام مي پوشيدم و شمشير حمايل مي كردم و مشغول ذكر مي شدم.(اين شمشـير هميشه بالاي دكان ايشان معلق بود) دراين روز خريد و فروش نمي كردم و منتظر ظهور امام زمان عجل اللّه تعالي فرجه الشريف بودم. يكي از جمعه ها مشغول به ذكر بودم كه سه نفر سيد جلوي صورتم ظاهر و به در دكان تشريف فرما شدند. دو نفر از آنها كامل مرد بودند و يكي جواني در حدود بيست وچهار ساله كه در وسط آن دو آقا قرار داشت و فوق العاده صورت مباركشان نوراني بود. 🔸بحدي جلب توجه مرا نمودند كه از ذكر باز ماندم و محو جمال ايشان شدم و آرزو مي كردم كه داخل دكان من بيايند. آرام آرام با نهايت وقار آمدند تا به در دكان من رسيدند. 🌹سلام كردم . جواب دادند و فرمودند: آقا شيخ حسن ، گل گاوزبان داري؟ (و اسم دارويي را بردندكه ته دكان بود و الان اسمش در نظرم نيست. ) فورا عرض كردم: بلي دارم. حال آن كه روز جمعه من خريد و فروش نمي كردم و به كسي هم جواب نمي دادم. فرمودند: بياور. عرض كردم: چـشم و به ته دكان براي آوردن آن دارويي كه ايشان فرمودند،رفتم و آن را آوردم. وقتي كه برگشتم،ديدم كسي در دكان نيست،ولي عصايي روي ميز جلوي دكان قراردارد. آن عصا،عصايي بود كه در دست آن آقاي وسطي ديده بودم. عصا رابوسيدم و عقب دكان گذاشتم و بيرون آمدم و هر چه از اشخاصي كه آن اطراف بودند،سؤال كردم:اين سه نفر سيدي كه در دكان من بودند،كجا رفتند؟گفتند:ما كسي را نديديم. ديوانه شدم. به دكان برگشتم و خيلي متفكر و مهموم بودم كه بعد از اين همه اشتياق ،به زيارت مـولايـم شرفياب شدم،ولي ايشان را نشناختم . در اين اثناء مريض مجروحي را ديدم كه او را ميان پنبه گذاشته اند و به حرم مطهر حضرت موسي بن جعفر(ع )مي برند. آنها را برگردانيدم و گفتم:بياييد.من مريض شما را خوب مي كنم. مريض را برگردانيدند و به دكان آوردند.او را رو به قبله روي تختي،كه عقب دكان بود و روزها روي آن مي خوابيدم،خواباندم.دو ركعت نماز حاجت خواندم و با اين كه يقين داشتم كه مولاي من حضرت ولي عصر عجل اللّه تعالي فرجه الشريف بوده است كه به دكان من تشريف آورده،خواستم اطمينان خاطر پيدا كنم.در قلبم خطور دادم كه اگرآن آقا،ولي عصر(ع ) بوده است.اين عصا را بر روي ايـن مريض مي كشم.وقتي ازروي اورد شد،بلافاصله شفا براي او حاصل و جراحات بدنش به كلي رفع شود، لذاعصا را از سر تا پايش كشيدم.في الفور شفا يافت و به كلي جراحات بدن او برطرف شد و زير عصا گوشت تازه روييد.آن مريض از شوق،يك ليره جلوي دكان من گذاشت،ولي من قبول نكردم.او گمان كرد آن وجه كم است كه قبول نمي كنم.از دكان به پايين جست و از شوق بناي رفتن گذاشت. به دنبال او دويدم و گفتم:من پول نمي خواهم و او گمان مي كرد كه مي گويم كم است.تا به او رسيدم و پول را رد كرده و به دكان برگشتم و اشك مي ريختم كه آن حضرت را زيارت كردم و نشناختم. وقتي به دكان برگشتم،ديدم عصا نيست. از كثرت هموم و غمومي كه از نشناختن آن حضرت و نبودن عصا به من رو داد فرياد زدم : اي مردم هر كس مولايم حضرت ولي عصر(ع ) را دوست دارد، بيايد و تصدق سر آن حضرت هر چه مي خواهد از دكان من ببرد. مردم مي گفتند: باز ديوانه شده اي؟ گفتم: اگر نياييد ببريد،هر چه هست در بازار ميريزم. 🔹فقط بيست و چهار اشرفي را كه قبلا جمع كرده بودم،برداشتم و دكان را رها كردم و به خانه آمدم.عيال و اولاد را جمع كرده و گفتم: من عازم مشهد مقدس هستم پ.هر كه ازشما ميل دارد،با من بيايد.همه همراه من آمدند مگر پسر بزرگم محمد امين كه نيامد.به عتبه بوسي پ(آستان بوسي)حضرت رضا(ع )مشرف شدم و قدري از آن اشرفيهاكه مانده بود،سرمايه كردم و روي سكوي درصحن مقدس به تسبيح و مهر فروشي مشغول شدم.هر سيدي كه مي گذشت و از چهره او خوشم مي آمد،مي نشاندم. و برايش چاي مي آوردم. وقتي چاي مي آوردم،در ضمن دامنم را به دامن او گره مي زدم و او را به حضرت رضا(ع ) قسم مي دادم كه آيا شما امام زمان (ع ) نيستي؟ خجالت مي كشيد و مي گفت من خاک قدم ایشان هم نیستم.تا اینکه روزی به حرم مشرف شدم و بسیار می گرید.دست به شانه اش زدم و گفتم: آقا جان،برای چه گریه می کنید؟ گفت:چطور گریه نکنم و حال آن که حتی یک درهم برای خرجی درجیبم نیست. .... ❄️أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❄️ 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
هدایت شده از منتظران ظهور
✳️منتظران ظهور ﷽ ✅ داستانی زیبا از خدمت آقا امام زمان(عج) ⃣ 🔹گفتم فعلا اين پنج قران رابگير واموراتت را اداره كن،بعد برگرد اين جا، چون قصدمعامله اي باتو دارم. سيد اصرار كرد چه معامله اي مي خواهي با من انجام دهي؟من كه چيزي ندارم؟ گفتم: عقيده من اين است كه هر سيدي يك خانه در بهشت دارد. آيا آن خانه اي كه دربهشت داري به من مي فروشي؟ گفت: بلي، مي فروشم، ولي من كه خانه اي براي خود در بهشت نمي شناسم، اما چون مي خواهيد بخريد،مي فروشم. 🔸ضمنا من چهل و يك اشرفي جمع كرده بودم كه براي اهل بيتم يك خانه بخرم. همين وجه را آوردم و از سيد خانه را براي آخرتم خريدم. سيد رفت و برگشت و كاغذ و دوات و قلم آورد و نوشت كه فروختم در حضورشاهد عادل حضرت رضا(ع )خانه اي را كه اين شخص عقيده دارد من در بهشت دارم به مبلغ چهل و يك اشرفي كه از پولهاي دنيا است و پول را تحويل گرفتم. به سيد گفتم: بگو بعت(فروختم ).گفت: بعت. گفتم: اشتريت(خريدم )، و وجه را تسليم كردم. سيد وجه را گرفت و پي كار خود رفت و من هم ورقه را گرفتم و به خانه صبيه ام مراجعت كردم. دخترم گفت: پدرجان چه كردي؟ گفتم: خانه اي براي شما خريداري كردم كه آبهاي جاري و درختهاي سبز و خرم داردو همه نوع ميوه جات در آن باغ موجود است. خيال كردند كه چنين خانه اي در دنيا برايشان خريده ام. خيلي مسرور شدند.دخترم گفت: شما كه اين خانه را خريديد، مي بايست ما را ببريد كه اول آن را ببينيم و بدانيم كه همسايه هاي اين خانه چه كساني هستند. گفتم: خواهيد آمد و خواهيد ديد. بعد گفتم: يك طرف اين خانه به خانه حضرت خاتم النبيين(ص )و يك طرف به خانه اميرالمؤمنين(ع )و يك طرف به خانه حضرت امام حسن(ع )و يك طرف به خانه حضرت سيدالشهداء(ع )محدود است. اين است حدود چهارگانه اين خانه. آن وقت فهميدند كه من چه كرده ام.گفتند:شيخ چه كرده اي؟ گفتم: خانه اي خريده ام كه هرگز خراب نمي شود. از اين قضيه مدتي گذشت. روزي با خانواده ام نشسته بودم،ديدم كه در روبرويمان آقاي موقري تشريف آوردند. من سلام كردم. ايشان جواب دادند. بعد مرا به اسم خطاب نمودند و فرمودند:شيخ حسن،مولاي توامام زمان(ع )مي فرمايند: چرا اين قدر فرزند پيغمبر را اذيت مي كني و ايشان راخجالت مي دهي؟به امام زمان(ع ) چه حاجتي داري و از آن حضرت چه مي خواهي ؟به دامن ايشان چسبيدم و عرض كردم : قربانتان شوم آيا شما خودتان امام زمان (ع )هستيد؟ فرمودند:من امام زمان نيستم بلكه فرستاده ايشان مي باشم. مي خواهم ببينم چه حاجتي داري؟و دستم را گرفته و به گوشه صحن مطهر بردند و براي اطمينان قلب من چند علامت و نشاني كه كسي اطلاع نداشت،براي من بيان نمودند. از جمله فرمودند:شيخ حسن تو آن كس نيستي در دجله روي قفه(جاي نسبتا بلند) نشسته بودي . همان وقت كشتي رسيد و آب را حركت داد و غرق شدي .درآن موقع متوسل به چه كسي شدي؟و كي تو را نجات داد؟ من متمسك به ايشان شدم و عرض كردم:آقاجان شما خودتان هستيد. فرمودند:نه، من نيسـتم.اينها علامتهايي است كه مولاي تو براي من بيان نموده است. بعد فرمودند: تو آن كس نيستي كه دركاظمين دكان عطاري داشتي؟و قضيه عصا(كه گذشت) را نقل فرمودند و گفتند:آورنده عصاو برنده آن را شناختي؟ ايشان مولاي تو امام عصر(ع )بود. حال چه حاجتي داري؟حوائجت را بگو.من عرض كردم: حوائجم بيش از سه حاجت نيست،اول اين كه مي خواهم بدانم باايمان از دنيا خواهم رفت يا نه؟ دوم اين كه مي خواهم بدانم از ياوران امام عصر(ع)هستم و معامله اي كه با سيدكرده ام درست است يا نه؟سوم اين كه مي خواهم بدانم چه وقت از دنيا مي روم؟ آن آقاي موقرخداحافظي كردند و تشريف بردند و به قدر يك قدم كه برداشتند ازنظرم غايب شدند و ديگر ايشان را نديدم. چند روزي از اين قضيه گذشت. پيوسته منتظر خبر بودم. روزي در موقع عصرمجددا چشمم به جمال ايشان روشن شد دست مرا گرفتند و باز در گوشه صحن مطهر به جاي خلوتي برده و فرمودند:سلام تو را به مولايت ابلاغ كردم ايشان هم به تو سلام رسانده وفرمودند:خاطرت جمع باشد كه باايمان از دنيا خواهي رفت و ازياوران ما هم هستي و اسم تو در زمره ياوران ما ثبت شده است و معامله اي كه با سيدكرده اي صحيح است.اما هر وقت زمان فوت تو برسد علامتش اين است كه بين هفته در عالم خواب خواهي ديد كه دو ورقه از عالم بالا به سوي تو نازل مي شود در يكي از آنها نوشته شده است: لااله الا اللّه محمدا رسول اللّه و در ورقه ديگر نوشته شده:علي ولي اللّه حقا حقا و طلوع فجر جمعه آن هفته به رحمت خدا واصل خواهي شد. ... 🕊ظهـــور نـزديــڪ اســت🕊 ❄️أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❄️ 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
هدایت شده از منتظران ظهور
✳️منتظران ظهور " ﷽ ✅داستانی زیبا از خدمت آقا امام زمان(عج) 🔹به مجردگفتن این کلمه یعنی به رحمت خداواصل خواهی شدازنظرم غایب گشت من هم منتظر وعده شدم.سید تقی که ناقل این جریان است مي گويد: يك روزديدم شيخ حسن درنهايت مسرت و خوشحالي ازحرم حضرت رضا(ع )به طرف منزل برمي گشت.سؤال كردم:آقا شيخ حسن! امروزشما راخيلي مسرور مي بينم؟ گفت:من همين يك هفته بيشتر ميهمان شما نيستم هرطوركه مي توانيدمهمان نوازي كنيد.شبهاي اين هفته به كلي خواب نداشت مگر روزهاكه خواب قيلوله مي رفت ومضطرب بيدارمي شدپيوسته درحرم مطهرحضرت رضا(ع )ودرمنزل مشغول دعا خواندن بود.تا روز پنج شنبه همان هفته كه حنا گرفت وپاكيزه ترين لباسهاي خودرا برداشته وبه حمام رفت خودرا كاملاشستشو داده ومحاسن ودست وپا راخضاب نمودوخيلي دير ازحمام بيرون آمد.آن روز وشب راغذا نخورد چون دراين هفته كلاروزه بودبعدازخارج شدن ازحمام به حرم حضرت رضا(ع )مشرف شد ونزديك دوساعت ونيم ازشب جمعه گذشته بود كه از حرم بيرون آمد وبه طرف منزل روانه گرديد وبه من فرمود: تمام اهل بيت وبچه ها را جمع كن.همه راحاضرنمودم قدري باآنها صحبت كرده ومزاح نمودوفرمود:مرا حلال كنيدصحبت من باشماهمين است ديگرمرا نخواهيد ديدو اينك باشماخداحافظي مي كنم. بچه ها واهل بيت رامرخص نمود وفرمود: همگي رابه خدامي سپارم.تمامي بچه ها از اتاق بيرون رفتند بعدبه من فرمود:سيد تقي شما امشب مراتنهانگذاريد ساعتي استراحت كنيد،امابه شرط اينكه زودتر برخيزيد. بنده(سيد تقي)كه خوابم نبردو ايشان دائما مشغول دعا خواندن بودند. چون خوابم نبردبرخاستم وگفتم:شماچرا استراحت نمي كنيد اين قدرخيالات نداشته باشيدشماكه حالي نداريد،اقلاقدري استراحت كنيد.به صورت من تبسمي كرد وفرمود:نزديك است كه استراحت كنم واگرچه من وصيت كرده ام بازهم وصيت مي كنم اشهد ان لااله الا اللّه واشهد ان محمدا رسول اللّه(ص)و اشهدان عليا و اولاده المعصومين حجج اللّه بدان كه مرگ حق است وسؤال نكيرين حق و ان اللّه يبعث من في القبور(خداي تعالي هر آن كه رادر قبرهاباشد زنده مي كند وبرمي انگيزاند).وعقيده دارم كه معادحق است وصراط وميزان حق است و اما بعدقرض ندارم حتي يك درهم ويك ركعت از نمازهاي واجب من درهيچ حالي قضانشده ويك روز روزه ام راقضا نكرده ام ويك درهم ازمظالم بندگان خدابه گردن من نيست وچيزي براي شماباقي نگذاشته ام مگر دو ليره كه درجيب جليقه من است آن هم براي غسال وحق دفن من است وبراي مختصرمجلس ترحيم كه براي من تشكيل مي دهيد وهمه شما رابه خدا مي سپارم والسلام.وديگر ازحالابه بعدبامن صحبت نكنيدو آنچه دركفنم هست با من دفن كنيد وورقه اي راكه ازسيدگرفته ام دركفن من بگذاريد والسلام علي من اتبع الهدي. پس به اذكاري كه داشت مشغول شد و به عادت هرشب نمازشب راخواند بعدازنماز شب،روي سجاده اي كه داشت نشست وگويا منتظرمرگ بود. يك مرتبه ديدم ازجابلند شد و درنهايت خضوع وخشوع كسي راتعارف كرد وشمردم سيزده مرتبه بلند شدودرنهايت ادب تعارف كردو يك مرتبه ديدم مثل مرغي كه بال بزند خود رابه سمت دراتاق پرتاب كردو ازدل نعره زدكه يامولاي ياصاحب الزمان و صورت خودراچند دقيقه برعتبه درگذاشت.من بلند شدم و زير بغل او راگرفتم درحالي كه اوگريه مي كردبعد گفتم:شمارا چه مي شوداين چه حالي است كه داريد؟گفت:اسكت.(ساكت باش)وبه عربي فرمود:چهارده نور مبارك همگي اين جاتشريف دارند.من با خودگفتم :ازبس عاشق چهارده معصوم(ع )است اين طوربه نظرش مي آيدفكرنمي كردم كه اين حال سكرات باشدوآنها تشريف داشته باشندچون حالش خوب بودوهيچ گونه دردومرضي نداشت وهرچه مي گفت صحيح و حالش هم پريشان نبود.فاصله اي نشد كه ديدم تبسمي نمود واز جاحركت كردوسه مرتبه گفت:خوش آمديد اي قابض الارواح وآن وقت صورت را اطراف حجره برگردانيد درحالتي كه دستهايش رابرسينه گذاشته بودوعرض كرد: السلام عليك يارسول اللّه اجازه مي فرماييدوبعد عرض كرد:السلام عليك يااميرالمؤمنين اجازه مي فرماييدوهمين طور تمام چهارده نورمطهرراسلام عرض نمودو اجازه طلبيدوعرض كرد:دستم به دامنتان.آن وقت روبه قبله خوابيدوسه مرتبه عرض كرد:يا اللّه به اين چهارده نورمقدس بعد ملافه را روي صورت خود كشيد ودستهارا پهلويش گذاشت چون ملافه راكنارزدم ديدم ازدنيا رفته است بچه هارابراي نمازصبح بيدار كرده وگريه مي كردم كه ازگريه من مطلب رافهميدند.صبح جنازه ايشان رابا تشییع کنندگان زیادی برداشته و درغسالخانه قتلگاه غسل داديم وبدن مطهرش راشب در دارالسعاده حضرت رضا(ع)دفن كرديم. 📚 كمال الدين ج 1،ص 124،س 22 🕊ظهـــور نـزديــڪ اســت🕊 ❄️أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❄️ 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
هدایت شده از منتظران ظهور
🌼منتظران ظهور ⭕️ عنایت حضرت مهدی(علیه السلام) به عاشقان و زوّار جمکران 🌹یکی از خدمتگذاران مسجد جمکران می گوید: در یکی از روزهایی که قصد تشرّف به مسجد جمکران را داشتم تنها بودم و مسافر دیگری نیز در مسیر نبود از این رو ماشین های کرایه و تاکسی مرا سوار نمی کردند تا اینکه بالأخره اتومبیلی جلوی پای من ترمز کرد. 🌸 پس از سوار شدن و سلام و احوال پرسی از راننده سؤال کردم چرا با وجود اینکه مسافرانت تکمیل نیست مرا سوار کردی؟ 🌼گفت: حاج آقا تا نام جمکران را می شنوم زانوهایم سست می شود و قدرت نه گفتن را ندارم از آقا خجالت می کشم مسافرانش را به مسجد نرسانم. 🌹من که از حالت او تعجّب کرده بودم، پرسیدم مگر چه شده است؟ نذری داری؟ با حضرت عهد بسته ای؟ 🌸 گفت: چندی پیش ساعت یک بعد از نیمه شب خانواده ای را دربست به جمکران آوردم.به خانه برگشتم ساعت حدود دو نیمه شب بود که خسته و کوفته خوابیدم. 🌼در عالم خواب صدایم زدند و گفتند برخیز و به جمکران برو، کیف پول مسافرها زیر صندلی عقب ماشین افتاده است و الان در اضطراب و ناراحتی هستند. 🌹از بستر برخاستم، زیر صندلی ماشین را جستجو کردم و کیف پول را پیدا کردم. خدای من! پانزده میلیون(چک پول) داخل آن بود. سراسیمه راهی جمکران شدم. مقابل درب شماره ی پنج یعنی همان جایی که مسافرهایم را پیاده کرده بودم ایستادم و آن خانواده را ندیدم.داخل مسجد رفتم. 🌸 آنها را دیدم که غرق در غصّه و ناراحتی بودند. کیف را نشان دادم ،از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدند. 🌼برایم یقین شد که هر کس به عشق صاحب الزّمان(علیه السلام) به این مسجد بیاید مورد عنایت و لطف حضرت قرار می گیرد و از آن موقع هرکس برای رفتن به جمکران جلوی ماشین مرا بگیرد بدون هیچ چشم داشتی و فقط برای امام زمان(علیه السلام) او را سوار می کنم. 🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃 ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
هدایت شده از منتظران ظهور
🌼منتظران ظهور ✨﷽✨ ✅رضایت مادر موجب دیدار امام زمان علیه السلام شد ✍جناب شیخ محمد علی ترمذی در ابتدای جوانی با دو نفر از دوستان اهل علمشان قرار میگذارند که برای تحصیل علم به شهر دیگری روند، شیخ برای گرفتن اجازه نزد مادر میرود اما ایشان رضایت نمیدهند.شیخ از رفتن منصرف میشود ولی حسرت آموختن علم در قلبش باقی است تا اینکه روزی در قبرستان نشسته بود و به دوستانش فکر میکرد ... ناگاه پیرمردی نورانی نزدش می آید و میپرسد چرا ناراحتی؟ شیخ شرح حال خود را میگوید. پیرمرد میگوید: میخواهی من هر روز به تو درس دهم؟ 💎 شیخ استقبال میکند و دو سال از محضر ایشان استفاده میکند و متوجه میشود که این پیرمرد جناب خضر میباشد. روزی جناب خضر به شیخ میگوید: حالا که‌ رضایت مادر را بر میل خود ترجیح دادی تو را به جایی میبرم که برایت موجب سعادت است ... با هم حرکت میکنند و بعد از چند لحظه به مکانی سرسبز میرسند که تختی در کنار چشمه ای واقع بود و حضرت صاحب الامر بر آن نشسته بودند ... از شیخ محمد علی پرسیدند: چطور این مقام را بدست آوردی که حضرت خضر تو را درس داده و به زیارت آقا ولیعصر ارواحنافداه مشرف شدی؟ شیخ گفت: آنچه پیدا کردم در اثر دعای مادر و رضایت او بود. 📚 شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام ✍یکی از راههای نزدیک شدن به وجود مقدس امام زمان علیه السلام عمل کردن به این دستور الهی است یعنی: احسان به والدین 💫اَلّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 💫 🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃 ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
هدایت شده از منتظران ظهور
🌼منتظران ظهور 🌴 ✳️ انس با مولا امام زمان علیه السلام : داستان : گرم ترین آغوش 🌱شیخ مجتبی آرام در حیاط را باز کرد و در حالی که نعلینش را زیر بغل زده بود، بی صدا وارد خانه شد تا کسی او را نبیند. امشب هم مثل شب های گذشته با دست خالی به خانه آمده بود. وارد اتاق شد، مادر حضور پسرش را حس کرد و جلو آمد، از شدت ناراحتی و شرم چهره ی شیخ مجتبی سرخ شده بود. مادر سفره را باز کرد و گفت: پسرم، خدا را شکر هنوز قطعه ای نان خشک داریم، همان را با هم می خوریم. 🌱بر سر سفره نشستند، صدای کوبه در، حیاط را پر کرد. مادر از جایش برخاست و گفت: من در حیاط کار دارم، در را هم باز می کنم. 🌱زن در را باز کرد، اما مرد نگذاشت در کامل باز شود و فقط از لای در پولی را به زن داد و گفت:«به آقا مجتبی بگویید، شما مورد نظر و توجه ما هستید و از نظر ما دور نیستید» 🌱مادر وارد اتاق شد و حرف مرد را به شیخ مجتبی گفت. شیخ دیگر در حال خودش نبود و اشک می ریخت و با صدای بلند آه می کشید و حسرت می خورد که ای کاش خودم در را باز می کردم. 🌱از آن شب شیخ مجتبی قزوینی خراسانی شروع کرد به توسل و ناله و زاری به درگاه صاحبش تا شبی خواب عجیبی دید. در عالم رویا شخصی کاغذی به شیخ داد که اطراف آن آیات قرآن و وسطش بسم الله الرحمن الرحیم نوشته شده بود و در آخر کاغذ کلمه ی الاربعین حک شده بود. 🌱شیخ از خواب پرید و تا صبح چشم روی هم نگذاشت و خدمت استادش آیت الله میرزا مهدی اصفهانی رفت و تعبیر خوابش را پرسید. استاد جواب گفت: آیات قرآن و بسم الله حقایقی از بطون قرآن است که به شما خواهد رسید، اما الاربعین، اشاره به آن هنگامی دارد که شما خدمت حضرت(ع) می رسید. 🌱چهل روز گذشت، شیخ آرام و قرار نداشت، دل در دلش نبود که انگار حسی از درون به او گفت که به حرم امام رضا(ع) برود، شیخ هروله کنان سمت حرم رفت و وارد صحن شد. در میان جمعیت، نگاهش فقط به نگاه یک نفر گره خورده بود. شیخ مجتبی امام زمانش را می دید که آغوش باز کرده و منتظر اوست. صاحب، بنده اش را در بغل گرفت. 📚منبع: متأله قرآنی(شیخ مجتبی قزوینی خراسانی)، محمد علی رحیمیان فردوسی، صص296-297؛ با تصرف و تلخیص 🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃 ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
هدایت شده از منتظران ظهور
🌼منتظران ظهور 💥جناب شیخ محمد کوفی نقل فرموده‌اند: در آن زمان که هنوز ماشین در راه عراق و حجاز رفت و آمد نمی کرد، من با شتر به مکه مشرف شدم و در مراجعت از قافله عقب ماندم و راه را گم کردم و کم کم به محلی که باتلاق بود رسیدم. پاهای شتر در آن باتلاق فرو رفت، من هم نمی توانستم از شتر پیاده شوم و شترم هم نزدیک بود بمیرد. ناگهان از دل فریاد زدم: یا اباصلاح المهدی ادرکنی و این جمله را چند مرتبه تکرار کردم. ✨💫✨ دیدم اسب سواری به طرف من می آید و او در باتلاق فرو نمی رود، او در گوش شترم جملاتی گفت که آخرین کلمه اش را شنیدم: «حتی الباب» یعنی تا دم در! شترم حرکت کرد و پاهای خود را از باتلاق بیرون کشید و به طرف کوفه بسرعت حرکت کرد. من رویم را به طرف آن آقا کردم و گفتم: مَن اَنتَ؟ شما که هستی؟ فرمود: اَنا الْمَهدی. من مهدی هستم. گفتم: دیگر کجا خدمتتان برسم؟ فرمود: مَتی تُرید. هر جا و هر وقت که تو بخواهی! ✨💫✨ دیگر شترم مرا دور کرد و خودش را به دروازه کوفه رساند و افتاد، من در گوش او کلمه «حتی الباب» را تکرار کردم، او از جا برخاست و تا در منزل مرا برد، این دفعه که به زمین افتاد فورا مُرد. و من پس از آن قضیه بیست و پنج مرتبه دیگر به محضر حضرت بقيةاللّه روحی فداه رسیدم. 📗ملاقات با امام زمان ص١٠٧ 🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة 🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃 ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207