هدایت شده از تعلیم و تربیت
#جمعه_هدیه_معنوی
سفره دل را جمعه ها کجا باز میکنی?
هدیهی سیدالكریم علیه السّلام
🌹 طلبه سیّدی، پس از آنكه مقطعی از درسش را در نجف به پایان می برد به تهران می آید و مقدّمات ازدواج ایشان فراهم می گردد. دختری معرّفی می شود و به خواستگاری می روند، مسائل مطابق سلیقه طرفین طی می شود جز اینكه پدر دختر شرطی را برای داماد مطرح می كند، تا پس از تحقّق آن دختر به خانه بخت برود.
🌺 شرط پدر دختر تهیه این اقلام بود: یك جفت گوشواره، 4 عدد النگو، 2 عدد پیراهن، 2 قواره چادری و 2 جفت كفش.
🌹 اگر چه درخواست خانواده عروس چندان سخت و چشمگیر نبود، لكن برای آن عالم بزرگوار تهیه همین قدر هم مقدور نبود. ایشان ناامید از انجام شرط، عازم قم می شود. امّا قبل از حركت به سمت قم به قصد زیارت حضرت عبدالعظیم علیه السّلام در شهرری توقّف می كند.
🌺 آن عالم بزرگوار قبل از آنكه به حرم مشرّف شود، دقایقی را در حیاط صحن و مقابل ایوان می ایستد. تمام حواسش به شرطی است كه از عهده انجام آن برنیامده است. در این لحظه كاملاً متوجّه آن حضرت می شود و مشكل را با آن وجود مقدّس در میان می گذارد. در حالتی دل شكسته زار زار می گرید و برای آنكه كسی متوّجه نشود عبایش را روی صورتش می گیرد.
🌹چند لحظه بعد، كسی دست روی شانهاش می گذارد و آرام به گوشش می خواند: كه آقا، بسته تان را بردارید تا خدای نكرده كسی آن را نبرد! و ایشان ناراحت از اینكه او را از چنین حالی بیرون آورده اند، مكثی می كند و بعد چشم می اندازد، بسته ای جلوی پایش افتاده است! ابتدا اعتنا نمی كند، امّا، بلافاصله طنین صدایی را كه لحظاتی قبل او را متوجّه این بسته كرده بود در ذهنش می نشیند. نگاه جستجو گرش كسی را نمی یابد. بسته را می گشاید. درون بسته این اشیاء به طور مرتّب چیده شده بود:
🌺 2 جفت كفش زنانه، 2 قواره چادری، 2 عدد پیراهن، 4 عدد النگوی طلا و یك جفت گوشواره.
🌹 «اين طلبه كسی نبود، جز مرحوم آيت الله العظمی مرعشی نجفی از علماء فقيد و مراجع تقليد عظام كه پس از اين كرامت نيز «خادم افتخاری» آستان مقدّس حضرت عبدالعظيم عليه السّْلام شده و تا آخر عمر شريفشان اين مدال خادمی را به سينه داشتند.»
@talim_tarbiatt
هدایت شده از تعلیم و تربیت
#جمعه_هدیه_معنوی
❤️🍃
•| #داستانک 📚
•| #حتما_بخونید👌
جوانی نزد شیخی آمد واز او پرسيد:
من جوان كـم سني هـستم امـا آرزو هـاي
بزرگـي دارم و نميتوانم خـود را از نگاه كردن
بـه دختـران جـوان منـع كـنم، چـاره ام چـيست؟
شیخ نيز كوزه اي پر از شير به او داد و
بـه او توصـيه كـرد كـه كوزه را بـه سـلامـت
به جـاي معـيني ببـرد و هـيچ چـيز از كوزه نريزد
واز یکی از شاگردانش نیز درخواست كرد
او را هـمراهي كند واگر یک قطره از شـير را
ريخت جلوي همه مردم او را حسابی كتك بزند!
جوان نيز شير را به سلامت به مقصد
رساند و هيچ چيز از آن نريخت. وقتي شیخ
از او پرسـيد چند دختـر را در سـر راهـت ديدی؟
جوان جواب داد هيچ، فقط به فكرآن بودم
كه شير را نريزم كه مبـادا در جـلوي مردم كتك بـخـورم و در نـزد مـردم خـوار و خـفـيـف شـوم..
شیخ هم گفت: اين حكايت انسان مؤمن است
كه هميشه خداوند را ناظر بر كارهايش ميبيند
وحواسش را جمع میکند تا سمت
گناه کشیده نشود و از روز قيامت بيم دارد...
@talim_tarbiatt
#جمعه_هدیه_معنوی
🌹بیست عمل براي خشنودي امام زمان (عج)
🔹۱. هر روز صبح كه از خواب بيدار مي شويد به امام زمان سلام كنيد.
🔸۲. تلاوت قرآن به خصوص سوره هاي يس،نبا،عصر،واقعه و ملك را بعد از نماز و تقديم به اموات و شيعيان حضرت را فراموش نكنيد.
🔹۳. روزانه صدقه اي به نيت امام زمان بدهيد.
🔸۴. روزهاي عيد مثل عيد غدير و يا نيمه شعبان لباس هاي زيبا بپوشيد و براي امام شادي كنيد.
🔹۵. هر مطلبي درباره امام زمان و عصر غيبت كه بدرستي از آن آگاهي داريد به ديگران بگوييد تا آنها هم بيشتر آشنا شوند.
🔸۶. درسي كه مي خوانيد يا هر مطلبي كه ياد مي گيريد به نيت امام زمان باشد آنوقت برايتان شيرين تر و هدفمندتر خواهد شد.
🔹۷. عكس و يا نوشته اي از امام زمان كه نشاني از ايشان باشد به ديوار اتاقتان بچسبانيد.
🔸۸. خواندن نماز شب ، زيارت عاشورا و جامعه كبيره از مسائل مورد تاكيد امام زمان است آنها را فراموش نكنيد.
🔹۹. نماز امام زمان را هر روزي كه توانستيد بخوانيد.(2 ركعت،در هر ركعت اياك نعبد و اياك نستعين 100 مرتبه)
🔸۱۰. نماز اول وقت باعث خوشحالي حضرت مي شود بهتر است كه ثواب نماز را به خودشان تقديم كنيد.
🔹۱۱. سخنان امام زمان و احاديثي كه درباره ي ايشان است را براي هم پيامك كنيد.
🔸۱۲. براي اشاعه ي فرهنگ شناخت حضرت مهدي در جامعه، مجالس اهل بيت، مداحي، كتاب نويسي و ...اجرا كنيد.
🔹۱۳. بعد از هر نماز دعا براي تعجيل در فرج ايشان را بخوانيد.
🔸۱۴. در فراق جدايي از آقا دعاي ندبه(صبح جمعه) و دعاي فرج(اللهم عرفني نفسك...) را بعد از نماز عصر جمعه بخوانيد.
🔹۱۵. دعاي عهد را(اللهم رب النور...) به ياد داشته باشيد و از اين طريق هم در كارهايتان با حضرت مهدي پيمان ببنديد.
🔸۱۶. دعاي توسل و غريق را بخانيد(يا الله يا رحمن يا رحيم يا مقلب اللقلوب ثبت قلبي علي دينك) و ايشان را نزد خدا شفيع خود قرار دهيد.
🔹۱۷. زماني كه مي خواهيد براي نعمتي خدا را شكر كنيد از امام زمان هم تشكر كنيد.
🔸۱۸. اگر در زندگي به مقام و منزلت مادي يا معنوي رسيديد، بدانيد كه از طرف امام بوده و ليشان را فراموش نكنيد و مغرور نشويد.
🔹۱۹. انتظار را با دعا در خود تقويت كنيد و از اعماق قلبتان منتظر باشيد و از پروردگار توفيق معرفت بيشتر به حضرت را درخواست كنيد.
🔸۲۰. با همه وجود براي امام زمان(عج) دعا كنيد همانطور كه دعا براي عزيزانتان را فراموش نمي كنيد.
@talim_tarbiatt
#جمعه_هدیه_معنوی
💠✨ نبی مکرم اسلام (ص) با ابوذر و سلمان در مسجد نشسته بودند. ابوذر و سلمان نزدیکِ آن وجود مبارک آمده و از پیامبر خدا خواستند آنها را موعظهای کند.حضرت به هر یک 5 درهم دادند و فرمودند:این هبه و بخشش من به شماست آن را خرج کنید و پس فردا بعد از نماز ظهر حاضر شوید و به من حساب دهید.
💠✨ دو روز بعد، بعداز نماز ظهر در روز داغ تابستانی نبی مکرم اسلام، آن دو را با خود به کنار کوهی در کنار مدینه بردند.
کنار سنگ سیاه سوزانی توقف کردند. به ابوذر دستور داد، ای ابوذر کفشهای خود در بیاور و بالای سنگ برو و حساب 5 درهم را پس بده. ابوذر تا حساب خود را شروع به پس دادن و شمردن هزینهها کرد یک پایش میسوخت و بلند میکرد و پای دیگر...
💠✨ پاهای ابوذر سوخت تا حساب پس داد و از روی سنگ سیاه پایین آمد. نوبت سلمان شد و سلمان بالا رفت و گفت:یک درهم گندم خریدم و ما بقی انفقت فی سبیل الله (در راه خدا بخشیدم). کفشهای خود را قبل از سوختن پاهایش پوشید و پایین آمد.
💠✨ هر دو نزد نبی مکرم اسلام( ص) نشسته و چشم در دهان مبارک ایشان دوختند تا علت این کار را از زبان ایشان شنیده و پند لازم را بگیرند.
نبی مکرم اسلام (ص) در حالی که چشمان مبارکشان از اشک پر شده بود با گوشه دست مبارک، اشک چشم خود را پاک کرده و سیمای نورانی خود را با تبسمی زینت بخشیده و خطاب به ابوذر و سلمان فرمودند:
💠✨ ای ابوذر و سلمان ای یاران عزیز من، 5 درهمی که من به شما دادم هبه کردم و به شما بخشیدم و از هبه حلالتر نیست. شما را روی سنگ داغ بدون نعلین (کفش) گفتم بالا روید تا اندکی از عذاب روز محشر را تجربه کنید و بدانید از حلالتان چنین حساب از شما خواهند گرفت. چه رسد به حرام؟؟
💠✨از مال حلالتان حساب خواهند گرفت و از سهم ارحام و ایتام و مساکین سوال خواهید شد. هرگز گمان نکنید که اگر مال حرام در زندگیتان وارد نشود کافی است و حساب از حلالتان نخواهید شد.
@talim_tarbiatt
هدایت شده از تعلیم و تربیت
#جمعه_هدیه_معنوی
✨ مرحوم حاج اسماعیل دولابی✨
🔻مجنون برای دیدن لیلی در مسیری که محل عبور او بود، چند روز به انتظار نشست تا اینکه در نیمه های شب از شدت خستگی، همانطور که بر سر راه نشسته بود، خوابش برد.
🔻همان وقت لیلی از آنجا عبور کرد و وقتی دید مجنون به خواب رفته است، چند گردو جلوی او گذاشت و رفت.
🔻وقتی مجنون بیدار شد و گردوها را دید، فهمید لیلی آمده و رد شده است و با این گردوها با او حرف زده و گفته است تو عاشق نیستی و باید بروی گردو بازی کنی؛ عاشق که خواب به چشمش راه ندارد.
عاشق امام زمان هستیم?
@talim_tarbiatt
هدایت شده از تعلیم و تربیت
#جمعه_هدیه_معنوی
✨﷽
🔺 پنـد شیطان به حضرت موسی
✿•••شیطان به حضور حضرت موسی علیه السلام آمد و گفت:
میخواهی تو را هزار و سه پند بیاموزم
فرمود: آنچه که مےدانی من بیشتر مےدانم، نیازی به پند تو ندارم.
جبرئیل امین، نازل شد و عرض کرد: یا موسی خداوند مےفرماید: هزار پند او فریب است اما سه پند او را بشنو.
حضرت موسی به شیطان فرمود: سه پند از هزار و سه پندت را بگو. شیطان گفت:
❶ چنانچه در خاطرت انجام دادن کار نیکی را گذراندی، زود شتاب کن وگرنه تو را پشیمان میکنم.
❷ اگر با زن بیگانه و نامحرم نشستی، غافل از من مباش! که تو را به زنا وادار میکنم.
❸ چون غضب بر تو مستولی شد، جای خود را عوض کن وگرنه فتنه به پا میکنم.
✿•••اکنون که تو را سه پند دادم تو هم از خدا بخواه تا مورد آمرزش و رحمتش قرار گیرم. موسی بن عمران خواسته وی را به عرض خداوند رسانید، ندا رسید :
یا موسی! شرط آمرزش شیطان این است که برود روی قبر آدم و او را سجده کند. حضرت موسی امر پروردگار را به وی فرمود.
شیطان گفت:
یا موسی من موقع زنده بودن آدم وی را سجده نکردم، چگونه حالا حاضر میشوم،
خاک قبر او را سجده کنم!؟
📚 کتاب قصص الله، جلد ۱
@talim_tarbiatt
هدایت شده از تعلیم و تربیت
#جمعه_هدیه_معنوی
🔻اگر انسان يك توسل درست و حسابي به آقا اميرالمؤمنين علیه السلام داشته باشد امكان ندارد دست آدم خالي برگردد؛ منتهي ما در كيفيت توسل یک کم سست عمل می کنیم و الا آدم از آقا اميرالمؤمنين علیه السلام چيزي بخواهد و نگيرد امکان ندارد. دنيا و آخرت دست ایشان است.
🔸خدا رحمت کند مرحوم آیت الله کشمیری (سید عبد الکریم قدس سره) را می فرمودند:
هر حاجتي داشتم ميرفتم دَرب صحن اميرالمؤمنين عليهالسلام مي ايستادم و دستم را دراز مي كردم و ختم (ناد عليا مظهر العجائب) را می خواندم و مدح اميرالمؤمنين عليه السلام را می خواندم هنوز به خانه نرسيده بودم كه مشکلم حلّ شده بود.
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
? حجت الاسلام والمسلمین
حاج شیخ جعفر ناصری
@talim_tarbiatt
هدایت شده از تعلیم و تربیت
#جمعه_هدیه_معنوی
🔺به تاريخ های روی سنگ قبر نگاه کنید:
✨ تاريخ تـــولد تاريخ مــــرگ
♥️👈🏻آنها فقط با يك خط فاصله از هم جدا شده اند، همين خط فاصله كوچك نشان دهنده تمام مدتي است كه ما روي كره زمين زندگي كرده ايم، ما فقط به اندازه يك " خط فاصله" زندگي مي كنيم! و ارزش اين خط كوچك را تنها كساني مي دانند كه به ما عشق ورزيده اند.
♥️👈🏻آنچه در زمان مرگ مهم است پول و خانه و ثروتي كه باقي مي گذاريم نيست، بلكه چگونه گذراندن اين خط فاصله است. بياييد به چرايى خلقتمان بيانديشيم بياييد بيشتر يكديگر رادوست داشته باشيم...
دير تر عصبانی شويم
بيشتــــر لبخنـد بزنيــم
بيشتـــر قدردانی ڪنيـم
ڪمتر ڪينه توزی ڪنيـم
بيشتــر احتــــرام بگذاريــم
✨ به ياد داشته باشيم ڪه
🔻اين"خط فاصله"خيلی ڪوتاه است..
@talim_tarbiatt
هدایت شده از تعلیم و تربیت
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#جمعه_هدیه_معنوی
✅ اعتـــراف به خطا و اشتباه
🔰 استادغفاری :
💭 جوانی میگفت : خطایی از من سر زد که احساس کردم از خدا دور شدم، غم وجودم را گرفت.. هر کار کردم فایده ای نداشت. با بیچارگی به خدا گفتم: «خدایا غلط کردم، با من قهر نکن!» چه عنایتها که در پی این توبه به او نشده بود..!
🌙 چقدر زیباست که انسان در دل شب فرش خانه کنار بزند، صورت بر روی خاک بگذارد و بگوید: خـــدایـا غـلط کـــردم!
@talim_tarbiatt
هدایت شده از تعلیم و تربیت
#جمعه_هدیه_معنوی
⚡️ دعای امام سجاد(ع) برای لذت بردن از همۀ کارها
💠امام سجاد(ع) در فرازی از دعای خود از خدا میخواهد: «خدایا! آن کارهایی که تو دوست داری من انجام دهم- از سخن گفتن تا هر عمل دیگری- را طوری پیش من محبوب قرار بده که این کارها را با لذت شروع کنم و با نشاط تمام کنم. «حَبِّبْ إِلَیَّ مَا تُحِبُّ مِنَ الْقَوْلِ وَ الْعَمَلِ حَتَّى أَدْخُلَ فِیهِ بِلَذَّةٍ وَ أَخْرُجَ مِنْهُ بِنَشَاطٍ»(بحارالانوار/92/298)
💠 یعنی خدایا؛ کاری کن که من در همۀ زندگیام و در همۀ کارهایم نشاط داشته باشم! یعنی هر کاری که در سلسلۀ وظائف من قرار دارد(مثل شغل و سایر فعالیتهای من...) انجام این کارها را بهقدری دوست داشته باشم که با لذت شروع کنم و با نشاط از آن کار بیرون بیایم. این همان زندگی نرمال و درستی است که ما باید داشته باشیم. اینقدر باید استغفار کنیم تا از فاصلهای که با این وضعیت داریم نجات پیدا کنیم.
👤 علیرضا پناهیان
@talim_tarbiatt
هدایت شده از تعلیم و تربیت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#جمعه_هدیه_معنوی
📹 کی گفته هر وقت حال داشتی باید بری کربلا؟
➕ سئوالی که بعد از ظهور نوهات از تو خواهد پرسید!
@talim_tarbiatt
هدایت شده از تعلیم و تربیت
#جمعه_هدیه_معنوی
🔻میگفتند یکی از علما خیلی احتیاطی بود و خیلی مقدس بود. روضه که میخواست بخواند میگفت: آن چه که مسلم است امام حسینی بوده و کربلایی هم بوده و آن حضرت گویا تشنه هم شهید شده است. بعضی از شدت گریه بی هوش نیز میشدند؛ چون صدق و باطن داشتند.
آقای سیدکاظم قزوینی منبری قابلی بود. این اواخر در حسینیهی کربلاییها در تهران منبر میرفت. مردم پای منبرهایش ضجّه می زدند و بسیار گریه می کردند. ایشان می گفت: ایّام طلبگیمان فلان منبری می آمد و خیلی طلبه ها گریه می کردند. یک روز یکی از طلبه ها به شوخی گفت: آقا شما فکر نکن اینکه مردم گریه میکنند به خاطر اصول فنّی شماست؛ بلکه بهخاطر ماه محرّم است و ...
گفته بود: حالا که ماه محرّم نیست؟
آن طلبه گفته بود: نه
گفته بود: یک صندلی بیاور، من می خواهم برای تو روضه بخوانم.
صندلی را آورد و نشست و گفت: السلام علیک یا اباعبدالله
طرف گفته بود: من دیگر چیزی نفهمیدم، تا اینکه دیدم شانههایم را ماساژ میدهند که به هوش بیایم.
گاهی عنایات خود حضرت اباعبدالله علیهالسلام است.
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
حجت الاسلام والمسلمین
حاج شیخ جعفر ناصری
هدایت شده از تعلیم و تربیت
#جمعه_هدیه_معنوی
آیت الله مجتهدی تهرانی (ره):
💠 انسان باید در گدایی از خدا سماجت کند، هیچ دعایی را کوچک نشمارید، شاید استجابت در همان دعا باشد.
💠 هر کس بعد از نماز، یک دعا پیش خدا محل دارد که حاجت بگیرد، آن وقت بلند می شود و می رود.
💠تا نماز را خواندی بلند نشو و نرو ، تعقیبات بخوان، دعا بخوان. همانطور که بادبادک بدون دنباله بالا نمی رود، نماز هم بدون تعقیبات بالا نمی رود.
💠 بعد از نماز حتما تعقیبات بخوان. بنشین در خانه خدا و گدایی کن و حاجت بخواه. شاید همین امشب دعایت گرفت.
💠 انسان باید در گدایی از خدا سماجت کند. خود خدا می فرماید:شما بخوانید مرا، من مستجاب می کنم دعایتان را.
@talim_tarbiatt
#جمعه_هدیه_معنوی
#تا_خدا_نخواهد...
هرچه خدا بخواهد، همان میشود...
🌹حضرت عیسی علیهالسلام به منزل یکی از اصحاب خود میرفت. در راه که میرفت، به گیاهی رسید و گياه گفت: «من داروی درد دختر حاکم این شهر هستم.»
🌻حضرت عیسی مقداری از آن را در جیب خودش گذاشت و به منزل آن صحابی رفت.
♻️آنجا به حضرت عيسی گفتند که حاکم گفته: «دخترم مریض است و دکترها نتوانستهاند مداوایش کنند. اگر کسی دختر من را مداوا کند، هر چه بخواهد، به او میدهم.
🔆اگر شما از خدا بخواهید و خدا به او عافیت بدهد و از پادشاه بخواهید که به دین حق وارد بشود، بسیار عالی است.»
🌺 حضرت عیسی گفت: «برو به پادشاه بگو: من میآیم.»
🍀آنجا رفتند و حضرت عیسی علیهالسلام گياهها را جوشاند و داد به او خورد و فردا و پس فردا هیچ اثری نشد.
✨حضرت عیسی از خجالت گذاشت و از شهر بیرون رفت. سال دیگر دوباره عبورش به آنجا افتاد و دید گیاه، همان را میگوید.
🌱خطاب به گیاه فرمود: «تو پارسال هم همین حرف را زدی و آبروی ما را کم و زیاد کردی. امسال دیگر چه میگویی؟»
🌾 گیاه گفت: «چندین سال است خدا من را برای مداوای این درد خلق کرده است؛ لکن مأمور نبودم عمل بکنم. امسال مأمورم عمل بکنم...»
🔵اثر کردن هر دارو به دست او است. اگر دکتر میروی، برخدا توکل كن. دارو هم باید اجازه داشته باشد تا اثر کند. اگر این دارو اجازه نداشته باشد، اثر نمیکند.
✅لذا انسان سزاوار است همه وقت بگوید: خدا. مریض شدی، بگو: خدا؛ دکتر میروی، بگو: خدا؛ دارو را میخواهی به مریض بدهی، بگو: خدا؛ همه اش خدا...
@talim_tarbiatt
#جمعه_هدیه_معنوی
✅ داستان واقعی کریم پینه دوز
👈 خانه خریدن امام زمان عج برای مستاجر تهرانی
💠 نامش کریم بود، سید کریم محمودی، شغلش کفاشی بود، در گوشه ای از بازار تهران حجره ی پینه دوزی داشت، جورَش با مولا جور بود، میگفتند علمای اهل معنای آنروزِ تهران مولا هر شب جمعه سَری به حجره اش میزنند و احوالش را میپرسند
مستاجر بود، درآمدِ بخور و نمیری داشت، صاحبخانه جوابش کرد، مهلت داد به او تا ده روز بعد تخلیه کند خانه را، کریم اما همان روز تصمیم گرفت خالی کند خانه را تا غصبی نباشد، پول چندانی هم نداشت برای اجاره ی خانه، ریخت اسباب و اثاثیه اش را کنار خیابان با عیال و بچه ها
ایستاده بود کنار لوازمش، مولا آمدند سراغش، سلام و احوالپرسی،فرمودند به کریم پینه دوز، کریم ناراحت نباش، اجدادِ ما هم همگی طعم غربت را چشیده اند، کریم که با دیدن رفیقِ صمیمی اش خوشحال شده بود بذله گوئی اش گُل کرد و گفت :درست است طعم غریبی را چشیده اند اجداد بزرگوارتان، اما طعم مستاجری را که نچشیده اند آقاجان، مولا تبسمی کردند به کریم...
یکی از بازاریان معتمد تهران شب خواب امام زمان ارواحنافداه را دید، فرمودند مولا در عالم رویا، حاجی فلانی فردا صبح می روی به این آدرس، فلان خانه را می خری و میزنی بنام سید کریم
پیرمرد بازاری صبح فردا رفت به آن نشانی، در زد، گفت به صاحب خانه، میخواهم خانه ات را بخرم، صاحبخانه این را که شنید بغضش ترکید، با گریه گفت به پیرمرد بازاری گره ای افتاده بود در زندگی ام که جز با فروش این خانه باز نمی شد، دیشب تا صبح امام زمانم را صدا میزدم...
اما آقاجان! ای کاش ما هم مثل سید کریم و آن مرد خانه دار می توانستیم چشمان زهرایی تان را زیارت کنیم،هرچند روزگار ما روزگار غیبت امام زمان مان است، اگرچه وجود مبارک تان برای ما حاضر و غائب ندارد و همه ی عالم در تسخیر نگاه مهربان شماست...
نشسته باز خیالت کنارِ من اما
دلم برای خودت تنگ می شود چه کنم!؟
📚برداشتی آزاد از تشرفات سید کریم محمودی ملقب به کریم پینه دوز
@talim_tarbiatt
#جمعه_هدیه_معنوی
✨﷽✨
مکالمه دو جنین در شکم مادر: ⇩
💠اولی: تو به زندگی بعد زایمان اعتقاد داری؟
دومی: آره حتما. یه جایی هست که
می تونیم راه بریم شاید با دهن چیزی بخوریم.
💠 اولی: امکان نداره.
ما با جفت تعذیه می شیم. طنابشم انقد کوتاهه که به بیرون نمی رسه. اصلا اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تاحالا از اونجا نیومده بهمون نشون بده.
دومی: شاید مادرمونم ببینیم.
💠 اولی: مگه تو به مامان اعتقاد داری؟
اگه هست پس چرا نمی بینیمش؟!!!
دومی: به نظرم مامان همه جا هست.
دور تا دورمونه.
💠 اولی: من مامانو نمی بینم پس وجود نداره.
دومی: اگه ساکت ساکت باشی صداشو می شنوی و اگه خوب دقت کنی حضورشو حس می کنی….
👈🏻این مکالمه چقدر آشناست….!
تا حالا بودن خدا را اينطوري به همين
سادگي حس نكرده بودم . . .
🌺▶️ @talim_tarbiatt
✨﷽✨
#جمعه_هدیه_معنوی
« عـ ــوامـ ـل فــقـ ـر »
✍🏻چند چیز از چیزهایی که باعث فقر و تهیدستی می شود که از جمله :
⓵بعد نماز صبح تا طلوع خورشید، بخوابد.
⓶با حالت جنابت غذا بخوردـ
⓷هنگام غذا دستش را نشوید.
⓸به خورده نان بی حرمتی کندـ
⓹شب خانه را جاروب کند.
❻باقی گذاشتن تار عنکبوت در منزل
❼نماز را سبک بشمارد.
❽لعن و ناسزا گفتن به اولاد
❾دروغ گفتن
❿در حمام ادرار کردن
⑪ با حرص غذا خوردن
⑫در حال غذا خوردن به اطراف نگاه کند.
⑬بین نماز مغرب و عشا بخوابد.
⑭ قسم دروغ خوردن
⑮با فامیل قطع رابطه کند.
⑯گوش کردن آهنگ غنا
🌺▶️ @talim_tarbiatt
#جمعه_هدیه_معنوی
توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم.
روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشان دادن که باید پایش را بعلت عفونت می بریدیم.
دکتر گفت که اینبار من نظارت می کنم و شما عمل می کنید...
به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم و دکتر گفت: برو بالاتر!
بالای مچ را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر!!
بالای زانو را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر!!!
تا اینکه وقتی به بالای ران رسیدم دکتر گفت که از اینجا ببر...
عفونت از این جا بالاتر نرفته!
لحن و عبارت «برو بالاتر» خاطره بسیار تلخی را در من زنده می كرد خیلی تلخ.
دوران کودکی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین در محله پامنار زندگی می کردیم.
قحطی شده بود و گندم نایاب بود و نانوایی ها تعطیل.
مردم ایران و تهران بشدت عذاب و گرسنگی می کشیدند که داستانش را همه میدانند.
عده ای هم بودند که به هر قیمتی بود ارزاق شان را تهیه می کردند و عده ای از خدا بی خبر هم بودند که با احتکار از گرسنگی مردم سودجویی می کردند.
شبی پدرم دستم را گرفت تا در خانه همسایه مان که دلال بود و گندم و جو می فروخت برویم و کمی از او گندم یا جو بخریم تا از گرسنگی نمیریم.
پدرم هر قیمتی که می گفت همسایه دلال ما با لحن خاصی می گفت: برو بالاتر... برو بالاتر... !!!
بعد از به هوش آمدن پیرمرد برای دیدنش رفتم.
چقدر آشنا بود...
وقتی از حال و روزش پرسیدم گفت: بچه پامنار بودم...
گندم و جو می فروختم...
خیلی سال پیش...
قبل از اینکه در شاه عبدالعظیم ساکن بشم...
دیگر تحمل بقیه صحبتهایش را نداشتم.
خود را به حیاط بیمارستان رساندم.
من باور داشتم که «از مکافات عمل غافل مشو، گندم از گندم بروید جو ز جو»؛
اما به هیچ وجه انتظار نداشتم که چنین مکافاتی را به چشمم ببینم
🌺▶️ @talim_tarbiatt
#جمعه_هدیه_معنوی
⚠️مراقب باشیم ڪه یهو...
💠✨روزی حضرت عیسی(ع)از صحرایی می گذشت. در راه به عبادت گاهی رسید که عابدی در آن جا زندگی می کرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانی که به کارهای زشت و ناروا مشهور بود از آن جا گذشت. وقتی چشمش به حضرت عیسی (ع) و مرد عابد افتاد،
پایش سست شد و از رفتن باز ماند و همان جا ایستاد و گفت: خدایا من از کردار زشت خویش شرمنده ام. اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم؟ خدایا! عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر
💠✨مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناه کار محشور مکن. در این هنگام خدای برترین به پیامبرش وحی فرمود که به این عابد بگو:
ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمی کنیم، چرا که او به دلیل توبه و پشیمانی، اهل بهشت است؛ و تو به دلیل غرور و خودبینی،اهل دوزخ...
📚به نقل از محمد غزالی، کیمیای سعادت، ج 1، ص 105
🌺▶️ @talim_tarbiatt
#جمعه_هدیه_معنوی
✅ خاطره همسر شهید مدافع حرم شهید نبی لو از واسطه گری برای ازدواج دختر 14 ساله اش...
موقع ازدواج، آقای نبی لو ۲۳ سال داشت، من ۱۹ سال... همیشه می گفت، ما دیر ازدواج کردیم. خانم حیف نبود؟ این زندگی، به این خوبی رو، ما چهار سال زودتر می تونستیم شروع کنیم. چرا دیر ازدواج کردیم؟!
همیشه می گفتن وقتی انسان می تونه زندگی خوبی داشته باشه، چرا دیر؟!
بعد شاید باورتون نشه، دخترم مون که ۱۴ سالش بود، خود آقای نبی لو واسطه ازدواج دامادم با دخترم شدن ...
اصغر آقا یه طلبه ساده، از روستا های استان همدان بودن و پسر دایی بنده، که در قم در حال تحصیل بودن، یه روز در حرم، همسرم به ایشون گفته بودن، چرا شما ازدواج نمی کنی؟!
گفته بود، من شرایط ازدواج ندارم...
گفته بودن، حالا اگر من یه خانواده ای رو پیدا کنم که حاضر باشن با شرایطی که داری به شما دختر بدن، شما چکار می کنی؟!
ایشون گفته بود، اصلا محاله یه همچین چیزی... من یه طلبه ساده ام... هیچی ندارم... پدرم خوب یه کشاورزه... محاله کسی به من دختر بده...
گفته بودن، نه من یه خانواده ای رو می شناسم که شما رو می شناسن، من شما رو بهشون معرفی کردم...
برای من خیلی سخت بود. چون فامیل هم بودیم.. گفتم برای من وجهه خوبی نداره، بری و پیشنهاد بدی... آقای نبی لو می گفتن، نه روی شناختی که من از این جوون دارم، دوست ندارم همچین پسری رو از دست بدیم. بعد من می گفتم، اصلا، مگه دختر ما چقدر سن داره، که ما خودمون بخوایم اقدام کنیم برا ازدواجش؟! خلاصه ایشون تونست منو قانع کنه برای این کار ...
شهید نبی لو به دامادم گفته بود، من با خانواده این دختر صحبت می کنم. اونها هم با دخترشون مطرح کنن، اگر بتونم موافقت همه شون رو بگیرم، حتما میام بهت میگم.
حالا من مونده بودم، چطوری این موضوع رو با دخترم مطرح کنیم. به همسرم گفتم، حالا چطور می خوای به طیبه بگی؟! گفت خانم، اونم راهش رو بلدم. من خودم یه جوری میگم.
ایشون نشستن شروع کردن به صحبت کردن با دخترم، که چقدر ازدواج خوبی داره، و چقدر باعث دوری از گناه میشه و اینکه اگر پسر مومن با تقوایی باشه و ... اینها رو توضیح داد برای دخترم، خیلی با بچه ها راحت بود.
بعد گفت حالا اگر من به عنوان پدرت، یه پسری رو معرفی کنم که تمامی این خصوصیاتی که گفتم، داشته باشه، تو چکار میکنی؟ نظرت چیه؟! دخترم بنده خدا همین جور مونده بود... همسرم به دخترم گفت: نه حالا نمی خوام جواب بدی، خوب فکرات رو بکن، بعد جواب بده...
من به عنوان پدر تو، خوشبختی تو رو می خوام. اگر یه روزی چنین پیشنهادی بدم، نظرم رو می پذیری؟!
بعد از مدتی مجدد موضوع رو با دخترم مطرح کردیم و دخترم هم موافقت کرد.
وقتی مجدد با پسر داییم مطرح کرده بودن، ایشون گفته بودن، من حتما باید این خانواده رو ببینم، پدرش رو ببینم، مادرش رو ببینم، رو چه حسابی با این شرایط من، حاضرن به من دختر بدن؟!
گفته بودن باشه من هماهنگ می کنم، بیا حرم، بگم پدرش هم بیاد، با هم صحبت کنید.
می گفت رفتیم نشستیم، اصغر آقا هم هی نگاه می کرد، با یه حالت نگرانی می گفتن نیومدن، نمی خواید یه تماس بگیرین، ببینید چرا نیومدن؟!
گفته بودن: الان من پدر اون دختر، چی می خوای بهش بگی؟!
خندید گفت: نه حالا بیان، من بهشون میگم.
گفته بودن، اومدن دیگه... من الان پدر اون دختری هستم که گفتم، من طیبه رو برای شما در نظر گرفتم.
دامادم تعریف می کنه که وقتی بابا این حرف رو زد، از یه طرف واقعا تو دلم یه همچین چیزی رو می خواستم و دوست داشتم چنین ازدواجی انجام بشه، همیشه می گفتم، کاش این دختر سه چهار سال بزرگ تر بود، من جراتش رو داشتم، که مطرح کنم. از اون طرف می گفتم، کاش زمین دهن باز می کرد من می رفتم داخلش، چقدر راحت بابا گفت، من پدر اون دخترم...
خلاصه با هم صحبت کرده بودن و آقای نبی لو گفته بودن از نظر من مسئله ای نیست. به لحاظ مالی هم حاضرم از حقوق خودم، یه کمکی به شما بکنم، ولی راستش رو بخواید، نمی خوام پسری مثل شما رو از دست بدم. من با خانواده هم صحبت کردم و هماهنگ هستند.
الحمدالله دختر من ۱۴ سالگی ازدواج کرده... تا به امروز، حتی یکبار هم نگفتم، کاش دوسال دیرتر این ازدواج انجام می شد. الحمدالله هم خودش تونسته عاقلانه با این موضوع برخورد کنه، هم خدا رو شکر، انتخابی که همسرم کرده بود، مناسب و شایسته بود. و تا به امروز هم واقعا خیلی راضی هستیم.
دخترم الان یه وقتایی که در فراق پدرش گریه می کنه، میگه، بابا دستت درد نکنه، واقعا عاقبت به خیری منو می خواستی...
🌺 @talim_tarbiatt