۱۰ آبان ۱۴۰۳
۱۰ آبان ۱۴۰۳
بچههاازهمتونممنونم، ازتکتکتون
کهمنوشرمندهمحبتهاتونکردین.
میدونمنمیتونمجبرانشونکنم ، امابدونیدکهخیلیبرامعزیزین.
تصدقمعرفتوقلبایِمهربونتون.
* بغل.
۱۰ آبان ۱۴۰۳
صبحکهتوایستگاهمترونشستهبودمیه
دفعهزدمزیرگریه، اولشسعیکردماوضاعروکنترلکنمو
خودموجمعوجور، ولینشد.
یعنینتونتستم.
همونلحظه
یهخانومجوونیاومدسمتموبغلمکردو
تویگوشمگفتاشکالنداره. خواستمهمینجاازشتشکرکنموبگم
ممنونازتخانومخوشقلب، ممنونکه
ازیهفروپاشینجاتمدادی.
۱۰ آبان ۱۴۰۳
- تامیلا -
صبحکهتوایستگاهمترونشستهبودمیه دفعهزدمزیرگریه، اولشسعیکردماوضاعروکنترلکنمو
بچههایهوقتاییاگهدیدیدکسیحالش
بده
بدوناینکهبانگاههایترحمبارتونقورتشبدید
برینوبغلشکنید.
نهنصیحتشکنید، ونهحتیازحالش چیزیبپرسید.
فقطبغلشکنید، همین.
اینروزاآدماکنترلیرویخودشونو
احساساتشونندارنومثلیهبمبخنثینشده
تومکانوزماناشتباهمیترکن.
درکشونکنیمخب؟
۱۰ آبان ۱۴۰۳
۱۴ آبان ۱۴۰۳
۲۵ آبان ۱۴۰۳
- تامیلا -
بهآدمِتویآینهنگاهمیکنم. امروزچندمه؟ راستیراستیرقماازدستمدررفته. انگارایننرگسیکهان
بلهبچهها.
نرگسفارغازاونقویبودن، اینمدتفهمیدکهسختجونمهست.
وبرخلافتصوراتشهنوززندهست.
آفرینکاپیتانِسختجون؛ دستمریزاد .
۲۵ آبان ۱۴۰۳
- تامیلا -
وداعهمیشهباغمآمیختهاست. کلمهوداعباخودشغم ، بغض واشکبههمراهدارد. وصالهمیشهشیر
آسیدرضا.
دنیابیرحمترازاونچیزیبودکهفکرشو
میکردم.
اینجورینمیشه، بایدفرارکنمبیامپیشت.
خودتیکاریشکن، وگرنهوسطاینهمهغم جونمیدمحاجآقا.
۲۵ آبان ۱۴۰۳
۲۶ آبان ۱۴۰۳
۲۸ آبان ۱۴۰۳
۲۹ آبان ۱۴۰۳