- وَ باز هم یک پاییزِ دیگَر از پیشِ چَشم هایَم گُذر کرد . .
اما تو نیامَدی . .
پاییز تورا آغاز کرد و ، در خودش نیز پایان یافتی .
زمستانِ بعدِ تو ، سرد تر از همیشه بود ؛
هیچ لباسی گرمایی نداشت و
هیچ برف و بارانی ، زیبا نمیشد .
حال من بودم و قلم و کاغذ هایَم که دیگَر بهانهیِ برگ هایِ پاییزی را نداشتند برایِ وصف .
چرا که زمستان هایی که گذر کرد ، خاطری از تو نداشتند .
-تَناسُخ!
4_5774136324592242685.mp3
7.81M
- من حتی فکرشم نمیکردم
کارم بات به اینجا بِکِشه 🥺💔
-تَناسُخ!
00:49
-تَناسُخ!
- بعد از مدت ها به کافه ای رفته بود ، تا کمی از دیگران دور بماند . موزیکی که پخش شد ، اورا کمی در ف
- زیبایِ غریبم ،
میخواهَم انتظارت را پایان رِسانَم .
تو مرا در انبوهی از خاطراتِ خویش رها نمودی .
تو مرا میانِ زمهریرِ روز ها ، رها نمودی .
گرمی دستانت را ، چه آسوده از من دریغ نمودی .
چَشم های آلوده به خونِ من ، هر دم تورا طلب میکردند .
اما تو راحت از پیشِشان ، گذر نمودی .
فریاد هایِ مرا نشنیدی و ، در طلبِ دیگَری خانه را ترک کردی .
آشنایِ هفت پشت غریبه من ، سالهاست از نبودت میگذرد و من ، چشم انتظار هستم .
تا بیایی و با صدایِ خندانت بگویی ، مرا نگاه کن ، برگشته ام!
اما محال است .
حال ، انتظار برایِ چه؟ که؟
تو حتی یادی نداری از من .
لیوان هایِ قهوه را هنوز نگاه داشته ام ، پنجره هنوز هم باز است .
حیاط خاکی است و گلدان ها کهنه اند . .
جسد ماهی ها تکان میخورند با نسیمِ سردِ زمستانی . . .
نوشته: جآندرد.