eitaa logo
-تَناسُخ!
1.2هزار دنبال‌کننده
960 عکس
202 ویدیو
0 فایل
-تَناسُخ مرا یاد می‌کند؛سالیانی‌ست روحم را سرگردان از من جدا یافته‌اند،باشد که در کالبُد تو آرام گیرد! "حوالیِ‌ ساعت‌ هفده‌ و بیست‌ دقیقه‌ از بیست‌ و چهارمین روزِ سالِ‌ صِفردو🌔 ." وَ منِ گُمشده در افکارِ نامعلوم: https://eitaa.com/darkhodgom
مشاهده در ایتا
دانلود
- وَ باز هم یک پاییزِ دیگَر از پیشِ چَشم هایَم گُذر کرد . . اما تو نیامَدی . . پاییز تورا آغاز کرد و ، در خودش نیز پایان یافتی . زمستانِ بعدِ تو ، سرد تر از همیشه بود ؛ هیچ لباسی گرمایی نداشت و هیچ برف و بارانی ، زیبا نمیشد . حال من بودم و قلم و کاغذ هایَم که دیگَر بهانه‌یِ برگ هایِ پاییزی را نداشتند برایِ وصف . چرا که زمستان هایی که گذر کرد ، خاطری از تو نداشتند . -تَناسُخ!
- تنهایي‌ که در درونمان داشتیم آنقدر بزرگ شده‌است ، که نمیدانیم دوست‌داشتن را انتظار میکشیم ، یا انتظارکشیدن را دوست میداریم . -تَناسُخ!
- قطعا من اشتباه کردم ... -تَناسُخ!
- فکر کنم همه ی ما نسخه هایی متفاوت از خودمان را حمل می کنیم. -تَناسُخ!
- توقعم از آدما ، در پایین‌ترین حالتِ ممکنشه ؛ ولی بازم ناامیدم میکنن ... -تَناسُخ!
- به رقصِ مرگِ میانِ تنت ادامه بده نفس بگیر و به جان کندنت ادامه بده . -تَناسُخ!
4_5774136324592242685.mp3
7.81M
- من حتی فکرشم نمیکردم کارم بات به اینجا بِکِشه 🥺💔 -تَناسُخ! 00:49
- تو سخن می‌گویی، من نمی‌شنوم تو سکوت می‌کنی، من فریاد می‌زنم با منی، با خود نیستم و بی‌تو خود را در نمی‌یابم دیگر هیچ چیز نمی‌خواهد نمی‌تواند تسکینم بدهد . . -تَناسُخ!
- در برابر بی مهری آدم ها هیچ نمی گویم! سکوت و سکوت و سکوت . . انگار که لال شده باشم؛ شاید هم کور و کر! دیگر نه انرژی توضیح دادن دارم و نه حتی حوصله اش را . . -تَناسُخ!
-تَناسُخ!
- بعد از مدت ها به کافه ای رفته بود ، تا کمی از دیگران دور بماند . موزیکی که‌ پخش شد ، اورا کمی در ف
- زیبایِ غریبم ، میخواهَم انتظارت را پایان رِسانَم . تو مرا در انبوهی از خاطراتِ خویش رها نمودی . تو مرا میانِ زمهریرِ روز ها ، رها نمودی . گرمی دستانت را ، چه آسوده از من دریغ نمودی . چَشم های آلوده به خونِ من ، هر دم تورا طلب می‌کردند . اما تو راحت از پیشِ‌شان ، گذر نمودی . فریاد هایِ مرا نشنیدی و ، در طلبِ دیگَری خانه را ترک کردی . آشنایِ هفت پشت غریبه من ، سالهاست از نبودت می‌گذرد و من ، چشم انتظار هستم . تا بیایی و با صدایِ خندانت بگویی ، مرا نگاه کن ، برگشته ام! اما محال است . حال ، انتظار برایِ چه؟ که؟ تو حتی یادی نداری از من . لیوان هایِ قهوه را هنوز نگاه داشته ام ، پنجره هنوز هم باز است . حیاط خاکی است و گلدان ها کهنه اند . . جسد ماهی ها تکان می‌خورند با نسیمِ سردِ زمستانی . . . نوشته: جآن‌درد.
- ای کاش کوه به کوه میرسید ؛ ولی آدم به آدم نه :) دیدنِ بعضیا ، داغ دلتو تازه‌تر میکنه فقط ! -تَناسُخ!