eitaa logo
-تَناسُخ!
1.2هزار دنبال‌کننده
946 عکس
201 ویدیو
0 فایل
-تَناسُخ مرا یاد می‌کند؛سالیانی‌ست روحم را سرگردان از من جدا یافته‌اند،باشد که در کالبُد تو آرام گیرد! "حوالیِ‌ ساعت‌ هفده‌ و بیست‌ دقیقه‌ از بیست‌ و چهارمین روزِ سالِ‌ صِفردو🌔 ." وَ منِ گُمشده در افکارِ نامعلوم: https://eitaa.com/darkhodgom
مشاهده در ایتا
دانلود
- جوانی یعنی چه؟ من یک راست از بچگی به سن کهولت رسیدم! -تَناسُخ!
- دردِ هر شخص مختص به خودِ اوست! نگوییم: -دیگران هزار برابرِ تو گرفتارند- اینگونه او را در رنجش دفن میکنیم! -تَناسُخ!
- چشم من ، چشم تو را ديد ولی ديده نشد ؛ من همانم که پسندیدُ پسندیده نشد . . -تَناسُخ!
- در عُمقِ ظلمات مملو از انزوا ، در انتظارِ نور! -تَناسُخ!
- گاه میپرسند ازم عاشق اش هستی هنوزم؟ بی تفاوت بودنم را گریه میریزد بهم . . -تَناسُخ!
- امیر علی نبویان تعریف قشنگی از عشق داره که میگه: "همیشه خوشگلترش هست؛ ولی عشق به شما می آموزد که نبینی..!" -تَناسُخ!
- اینجوری بیاید اگر میاید ( : اینجوری بخواید اگر میخواید . . -تَناسُخ!
-تَناسُخ!
- آشُفته دِلان را هوسِ خواب نباشَد! -تَناسُخ!
- با تو مقصد مهم نبود، تنها می‌خواستم دست مرا بگیری و با هم برویم. انقدر برویم تا غصه تمام شود . . -تَناسُخ!
- من از کسانی که دوستشان دارم بیشتر میترسم ؛ زیرا تنها آنان هستند که میتوانند مرا برنجانند . -تَناسُخ!
- مرا به او بخواهانید ، شخصاً مرا نمی‌خواهد ..! -تَناسُخ!
- آدمیزاد؟ متشکل از مُشتی استخوان و محکوم به اندوه! -تَناسُخ!
- دیگَر رَمَقی نمانده برایَم . . برایِ انتظار کشیدنم . . دیگَر پوچ شده ام از احساساتی که روزی زنده‌شان کرده بودی . . تمامِ جان و جهانم ، در انتظارِ تو بَر بادِ فنا رفت . . دیگَر حتی ، بودنت مرا تسکین نمی‌دهد . . دیگَر چَشم هایَم ، توانِ اشک ریختن ندارند . . اما راستش را بخواهی ، گاهی اوقات ، دلتنگی مرا می آزارَد . . نه! برایِ تو نه! برای ِخویشتن . . برایِ آن روز هایی که ، معنایِ زندگی را ، به من آموخته بودی . . اَمان . . اَمان . . دیگَر دیر شده‌است . . برایِ دوباره بودنت . . من تورا سِپُردَم به جاده ها ، به ماه و ، به دریا ها ، دیگَر تورا طلب نخواهَم کرد . . از گُلدانِ خشک شده کُنجِ اِیوان . . از برگ هایِ خزان ‌ . . از ماهِ دُرُشت و گلگون . . تورا طلب نخواهَم کرد . . نبودنِ تو ، مرا عادت داده . . به تنهایی ، به تنهایی . . تنهایی هایِ تاریک . . دیگَر نخواهی تَوانست ، نورِ من در این تاریکی هایَم باشی . . خوب بودنت را اُمیدوارم ، غریبه آشِنا . . -نیهانِ‌تَناسُخ!
- وصل نمیشود دِگَر این دوهزار و یک ترک . . .! -تَناسُخ!
- میانِ این روز ابری من تو را صدا زدم. من تو را میان جهان صدا خواهم کرد و چشم‌به‌راهِ صدایت خواهم ماند . . و در این دَره‌ی تنهایی، تو آب روان باش و زمزمه کن من خواهم شنید . . -تَناسُخ!
- با من از نبودن ها سخن بگو . . از رفتن ها . . با من از روز هایِ سردِ زمستانی سخن بگو . . از باران ها . . با من از چَشم ها سخن بگو . . از اشک ها . . با من از دست ها سخن بگو . . از حسرت ها . . با من از انتظار سخن بگو . . از سپیدیِ موها . . با من از ماه سخن بگو . . از شب بیداری ها . . با من از عکس هایِ یادگاری سخن بگو . . از خاطرات . . با من از خودت بگو . . از سیاهیِ مطلق . . سخن بگو! زیرا من لبریزم از واژگانِ وصف نشده . . -تَناسُخ!
- دَر جوانی غمِ او سخت مرا پیر کُنَد . . -تَناسُخ!
- من از نهایت شب حرف می زنم! من از نهایت تاریکی . . اگر به خانه ی من آمدی برای من ای مهربان، چراغ بیاور! و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم . . -تَناسُخ!
- تو همان افسانه‌ی فراموش شده هستی که حالا از تو به نامِ خیالی یاد می شود . . ( : -تَناسُخ!
- ظاهرِ مرگ را ترسناک کرده‌اند . . مرگ،مادرِ مهربانی است که بچه‌های خود را پس از یک روز طوفانی‌ در آغوش کشیده،نوازش می‌کند و می‌خواباند . -تَناسُخ!
- گذشته دروغی بیش نیست؛ خاطره بازگشتی ندارد و هر بهاری که می‌گذرد دیگر برنمی‌گردد و حتی شدیدترین و دیوانه‌کننده‌ترین عشق‌ها نیز،حقیقتی ناپایدار است! -تَناسُخ!
-تَناسُخ!
- بعضی وقتا جون میکَنی تا یه اتفاقی بیفته ولی نمیشه که نمیشه ... بقول معروف : گاهی نمیشود که نمیشود
- من امروز فهمیدم که «هیچوقت» نمیشه .. هرچقدر دعا کنی ، تمنا کنی ، تلاش کنی ، دنیا یه سیلی میزنه تو گوشت و میگه :«نه ؛ نمیشه ...» -تَناسُخ!
- آبی بود ؛ حُضورَش بویِ دریا می‌داد! -تَناسُخ!