.
سه تا خرگوش با هزار التماس که مادر
بذار ما پیشت بمونیم و... ولی مادر فقط
یک حرف، اونم اِلّا و بِلّا باید برید👈🏻
خلاصه خرگوشها چمدون لباس هارو
برداشتن و راهی دشت شدن🙄
.
۱ بهمن
.
داداش بزرگه بعد از یه عالمه پیاده روی
خسته شد و گفت بسه دیگه حال ندارم😓
باید یه خونه درست کنیم که استراحت
داشته باشیم...، همه هم موافق بودن👌🏻
داداش بزرگه گفت پاشید برید هرچی🌾
دستتون میاد بیارید که خونه رو درست
کنیم...⛏
.
۱ بهمن
.
خب داداش اولی خودش رفت مقدار زیادی
کاه و نی آورد🌾🎍و گفت:همین ها بسه
لازم نیست بگردید خودم پیدا کردم🧐
داداش سومی گفت: با این کاه و نی میخوای
خونه درست کنی؟!
داداش اولی گفت: آره مگه چشه؟!
داداشِ سومی گفت: با یک باد و طوفان🌪
روی سرمون خراب میشه...
داداش دومی هم تایید کرد🙄
داداش اولی گفت: من حوصله دردسر ندارم
همینه که هست من با اینا میخوام بسازم...
نمیخواید میتونید برید😏
.
۱ بهمن
.
داداش دومی و سومی پیش اولی🛖
نموندن و خداحافظی کردن و رفتن...
داداش اولی یه روزه خونشو درست کرد
و واسه خودش کیف می کرد؛" به به چه
خونه ای درست کردم"
مادر باید بیاد بهم افتخار کنه...😌
داداش دومی و سومی یک کیلومتر اونور
تر شروع به جمع کردن وسیله واسهی
ساخت خونه کردن...🪚
داداش سومی دید داداش دومیه فقط داره
چوب جمع میکنه🧐 بهش گفت؛ نقشهت
چیه؟! داداش دومیه گفت یه خونه چوبی
درست میکنیم که در برابر باد و بارون هم
مقاوم باشه😎
داداش سومی بهش گفت: خب اگه زلزله بیاد
میخوای چیکار کنی؟! داداش دومی😡 گفت:
اَه تو چقدر منفینگری، زلزله کجا بود!!🏚
.
۱ بهمن
.
داداش سومی هم جدا شد و پیش داداش
دومیه نموند😂🤦♂، عجب همبستگی ای
دارن این سه برادر😬
خلاصه داداش سومیه راه افتاد و شب چون
جا نداشت زیر یه درختی🌳خوابید...
صبح که بیدار شد از دور دید داداش دومیه
خونش رو تکمیل کرده🪵🏠
راه افتاد و نزدیک چشمهی آبی شروع به کار
کردن کرد... ⛏🏗🔩⛓
رفت سه چهارتا دورهی مهندسی ساختمان🏗
بصورت مجازی دید😂و سه ماه تابستون رو
کار کرد تا بلاخره تونست یه ساختمان 🏢
مهندسی شده بسازه...
.
۱ بهمن
۱ بهمن
۱ بهمن
.
به هر طریقی بود چاره ای
نداشتن... و مجبور شدن با
توجه به بی خانمانی در فصل
سردِ سال، بسمت خونهی
داداش سوم حرکت کنن😂
آره خلاصه گذر پوست به دباغخونه میوفته😉
داداشِ سوم که دید این دوتا دارن بسمتش🏃♂
میان و خونهش جای اینارو نداره چون میخواد
ازدواج کنه🤵♂👰♀ از دور با تیر زدشون🏹😂
خلاصه که همیشه جوری قوی بشید که از این
اتفاق ها سرتون نیاد...😎
داداشا هم داداشای قدیم...
.
۱ بهمن
.
داستان رو عروس پسند جمعش کردم
که همسر خرگوشسوم خوشش بیاد😁
چون با خانواده شوهر تو یه خونه زندگی
کردن سخته😂
.
۱ بهمن
.
القصه نتیجهی داستان:
همشون دنبال رفاه و آسایش بودن
ولی اولی حوصلهی زحمت بیشتر رو
نداشت...🤦♂
و دومی آینده نگر نبود، و با واقعیت
خودشو روبهرو نکرد😑
ولی سومی:
سه ماه زحمت کشید که یک عمر راحت
باشه، کلمهی آسایش و رفاه رو توی عمل
پیاده کرد💪🏻
.
۱ بهمن
.
خرگوشِ متوجه شد باید تخصص پیدا کنه
برنامهریزی📝 داشته باشه تا موفق بشه
نگو که تو هنوز اندر خم یک کوچهای 🤦♂
اگه واقعاً به کمکم نیاز داری این مدت
چارچشمی حواست به کانال باشه📲
خبرای خوبی توراهه😉
۱ بهمن
تـنبــ🦥ــلخونہشآه؏ـبــاس
. یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود امروز میخوام داستان سه تا خرگوشِ برادر🐰 رو واستون بگم، خرگ
داستان امشب رو از دست نده
سه دقیقه طول میکشه 😎
۱ بهمن