🌱 فرق شادی عمیق با شادی سطحی چیست؟
➖ برای رسیدن به شادی سطحی معمولاً نیاز به تلاش و زحمت زیاد نیست و راحت بهدست میآید؛ مثلاً با جُک گفتن، کف و سوت زدن و خندیدن. ولی آدم با اینها حقیقتاً شاد نمیشود بلکه فقط موقتاً غمهایش را فراموش میکند.
➖ رسیدن به شادی عمیق سخت است اما چند اثر مهم دارد: انگیزه، انرژی و قدرت آدم را برای کار و فعالیت خیلی زیاد میکند به حدّی که میتواند ده برابر کار کند، فکر کند و دیرتر خسته شود. همچنین دقت، تمرکز و قدرت فهم و تحلیل آدم، خیلی بالا میرود.
➖ اگر باور کنیم زحمتی که برای رسیدن به شادی عمیق میکشیم چقدر فایده و لذت بههمراه دارد، زحمتش را قبول میکنیم مثل جوانی که به شوق تماشای شهرآورد حاضر است از راه دور بیاید و حتی یک شب در شرایط سخت بیرون ورزشگاه بخوابد تا مسابقه را ببیند.
➖اگر نشاط عمیق میخواهی باید مدتی، یک سختیهایی را تحمل کنی؛ اصلاً فلسفۀ تمام سختیهای دین همین است. دین راهنمای بهدست آوردن شادی عمیق است و تمام برنامۀ دین، دستورات، عبادتها و ریاضتها برای همین است.
❌ دین نمیگوید: «تا روز قیامت سختی بکش تا آنجا به تو نشاط و شادی عمیق بدهم!» نه؛ در همین دنیا به تو شادی عمیق میدهد. شما آدمهای خوشدین را نگاه کنید که چقدر سرزنده و بانشاط هستند! اینها تمام غمها را در دلشان نابود کردهاند؛ هرچند شاید نشاط اینها در ظاهر، خیلی مشخص نباشد.
🎙 حجت الاسلام پناهیان
🌈 @tanha_masire_aramesh
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
#نامه
روزي مردي به سفر ميرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه ميشود که هتل به کامپيوتر مجهز است . تصميم ميگيرد به همسرش ايميل بزند . نامه را مينويسد اما در تايپ ادرس دچار اشتباه ميشود و بدون اينکه متوجه شود نامه را ميفرستد . در اين ضمن در گوشه اي ديگر از اين کره خاکي ، زني که تازه از مراسم خاک سپاري همسرش به خانه باز گشته بود با اين فکر که شايد تسليتي از دوستان يا اشنايان داشته باشه به سراغ کامپيوتر ميرود تا ايميل هاي خود را چک کند . اما پس از خواندن اولين نامه غش ميکند و بر زمين مي افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش ميرود و مادرش را بر نقش زمين ميبيند و در همان حال چشمش به صفحه مانيتور مي افتد:
گيرنده : همسر عزيزم
موضوع : من رسيدم
ميدونم که از گرفتن اين نامه حسابي غافلگير شدي . راستش انها اينجا کامپيوتر دارند و هر کس به اينجا مي اد ميتونه براي عزيزانش نامه بفرسته . من همين الان رسيدم و همه چيز را چک کردم . همه چيز براي ورود تو رو به راهه . فردا ميبينمت . اميدوارم سفر تو هم مثل سفر من بي خطر باشه . واي چه قدر اينجا گرمه !!!
#داستان_کوتاه
🌈 @tanha_masire_aramesh
📚درخت سخنگو!
سعدی علیه الرحمه می نویسد ؛ در سفرم به روستایی بزرگ برخوردم که هیچ کس در آن نبود ،به بیرون روستا متوجه شدم دیدم جماعت انبوهی بیرون بر تپه ای گرد درخت کهن سالی جمع اند.
به آنان نزدیک شدم ،مشغول عبادت درخت بودند و نذورات فروان به پای درخت می ریزند و درخت با آنان سخن میگوید!
هرکس مال بیشتری هدیه می کند ،درخت با نام و کنیه وی را مورد تفقد قرار میدهد!
ساعت ها به کناری ایستادم تا مراسم تمام شد ،گوشه ای مخفی شدم ببینم این چه معرکه ای است ؟!
ساعتی پس از رفتن مردم ، مردی از درون درخت بیرون آمده و شروع به جمع آوری غنائم جهل مردم شده!
خودم را به وی نزدیک کردم، نزدیک بود از ترس قبض روح شود.
گفت:کیستی
گفتم :من ازطایفه جهال نیستم ولی چرا بر سر این مردم این چنین میکنی ؟!
گفت:سزای مردمی که نه فکرمی کنند و نه تعقل همین است.
به درون روستا رفتم و شب را در خانه بزرگ طبق رسومشان مهمان شدم.
از او پرسیدم حال این درخت چیست؟
آن مرد بزرگ دهها حدیث و قصه بر اثبات کرامات درخت گفت!
القصه مدعی شد که این همان درخت است که خدا با موسی از درون آن سخن گفت!
گفتم، ای مرد! خداوند، خالق و صاحب اشیاء است و قادر متعال و بر همه ذرات احاطه دارد و پیامش را به بندگان خاصش از طرق مختلف می رساند. این چه ربطی به این جادو دارد؟!
به من فرصتی ده تا فردا این حقه بازی را رسوا سازم و با او هم سوگند شده و اسرار آن مرد را گفتم .
چند روزی در خانه اش مخفی شدم تا روز موعود که مجددا مردمان برای سخنرانی درخت جمع شدند.
مقداری آتش و هیزم تهیه کرده و با بزرگ روستا به کنار درخت آمدم و فریاد زدم ای شیطان از آن درخت بیرون می آیی یا تورا با درخت بسوزانم .
مقداری آتش و دود راه انداختم ،به یکباره مردک از میان درخت بیرون پرید و رسوا شد.
مردم که سالیان سال دچار جهل و حماقت و جادوی تقدس درختی به خود شرم کرده بودند ،درخت را با تبر قطع و هیزمش کردند.
🌈 @tanha_mqsire_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک دقیقه پای صحبت های سردار دلها، زنده یاد حاج قاسم سلیمانی.👆
⚜خدا کیست و کجاست⁉️
پیر مرد کفاشی در خانه خود به تنهایی زندگی میکرد روزی از خود پرسید چرا من باید به خدا اعتقاد داشته باشم ؟
او که نه دیده میشود نه شنیده میشود !
بعد از مدتی پیر مرد خسته شد و به خواب رفت. ناگهان صدایی در اتاق پیچید …
صدایی پر قدرت و در عین حال مهربان :
تو دیگر به من اعتقاد نداری ؟ اما من فردا مهمان تو میشوم من خوشحال میشوم که با من آشنا شوی.
فردای آن روز مرد رو به پنجره چشم به راه خدا شد . صدایی از کوچه شنید و با خود گفت حتما خدا آمده…
اما پیرمردی را دید که در سرما مشغول برف روبی خیابان است .
کفاش دلش سوخت و اورا به منزل دعوت کرد تا کمی استراحت کند .
کفاش من من کنان از او پرسید آیا شخص بیگانه یا عجیبی این اطراف به چشمت نخورد؟ مرد پاسخ داد خیر
مرد با نا امیدی مشغول کار شد و در همین حال چشمش به زن و بچه ای افتاد که از سرما میلرزید .
بیرون رفت و آنها را به منزل آورد.
غذایی گرم به آنها داد و هنگام خداحافظی پالتو خود را به زن بخشید
و گفت:من نیازی به آن ندارم اما تو میتوانی با آن خودت را گرم نگه داری .
کمی بعد درب خانه به صدا درآمد و پیرمرد گفت :
حتما خدا آمده
اما پسرکی پشت در بود و گفت:
دیدم زنی خندان از این خانه بیرون آمد
گفتم حتما آدم خوبی اینجا ساکن است .
من باید دارویی را به مادرم برسانم اجازه دارم شب را در خانه تو سر کنم ؟
آخر شب مرد با خود گفت عجیب است من دیشب فقط خواب دیدم که خدا با من حرف میزند !
ناگهان صدایی شنید :
من تمام امروز مهمان تو بودم سردم بود و تو مرا گرم کردی گرسنه بودم و به من غذا دادی جای خواب نداشتم و به من جای خواب دادی
مرد گفت : یعنی همه اینها تو بودی ؟
و مرد فهمید خدا آنجایی است که کاری نیک انجام پذیرد لبی خندان شود و دلی آرام بماند.
✅ و اینگونه میشود در کنار خدا بود و با خدا حرف زد .
🌈 @tanha_masire_aramesh
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
#پند
یک لحظه نخور حسرت
آن را که نداری
راضی به همین چند قلم
مال خودت باش...
پـــروازقشنـگ است
ولے بے غـم ومنت
منـت نکش ازغیر
پــر وبــال خـودت بــاش...
🌈 @tanha_masire_aramesh
#ایت_الله_سید_حسین_خوانساری
🔆سید حسین خوانساری استاد میرزای قمی، نماز شب و زیارت عاشورا و نماز جماعت را ترک نکرد.
🔆 و هر گاه به مسجد نمی رفت در منزل با زن و فرزند خود نماز جماعت
می خواند.
🔆 و در اصلاح امور مسلمانها اهتمامی عجیب داشت.
سیمای فرزانگان ص144، 143
🌈 @tanha_masire_aramesh
💠گناه کردی، بلند شو ۲رکعت
#نماز بخون❗️💠
✅ چون نماز، پاک کنه👌
🕋 إِنَّ الحَسَنَات یُذهِبنَ السَّیِّئَات
🌺حسنات، گناهان را از بین میبرد.🌺
🌈 @tanha_masire_aramesh
#حساب_کتاب
⚠️ هشـــدار؛ دروغ نوعی خودکشیست.
☜ همه چیز در ابتدای راه خوب به نظر میرسد، شما برای اولین بار که دروغ میگویید، همه باور میکنند و شاید کارتان با همین دروغ راه بیفتد؛
اما دروغ پشت دروغ، باعث میشود کمی حواس پرت شوید، دیگر یادتان نمیآید کجا چه گفتید و چه قولهایی دادید،
و اینجاست که مشتتان برای بقیه، آهسته آهسته وا میشود... شاید به رویتان نیاورن
🔺 اما دیوار اعتماد بین شما و آنها ترک برداشته است ...
درواقع شما با دروغ گفتن، خود را در نگاه عزیزان و اطرافیانتان، به دار تردید میکشید.
حالا دیگر آنها نسبت به دوستت دارمها، مهربانیها، نگرانیها، همدردیها، حرفها، تعهدها، قولها و رفتارهای شما
تـــــردید دارند!...
و نتیجه؛
هیچکس روی شما حساب نمیکند.
🔥 این خودکشی نیست؟!!....
🌈 @tanha_masire_aramesh
🔆 #پندانه
🔴 باورتان را تغيير دهید تا زندگيتان تغيير كند
🔸تا سال ۱۹۵۴، باور تمام دنيا بر این بود که انسان با توجه به محدودیتهای فیزیکی که دارد، هیچگاه نخواهد توانست یک مایل را زیر چهار دقیقه بدود تا اینکه "راجر بنستر" در مسابقهای، یک مایل را در کمتر از چهار دقیقه دوید!
🔹از آن پس، طی یک سال حدود ۲۰ هزار نفر این رکورد را زدند و کم کم این کار به سطح دبیرستانها کشیده شد!
🔸چه چیزی فرق کرد طی یک سال؟
🔹هیچچیز، جز یک کلمه "باور"، باور به شدن، باور به امکان.
🌈 @tanha_masire_aramesh
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله #بهجت قدسسره:
این طرف حیاط، کنار حوض یک درخت انار بود.
کنار انار، بوتۀ گل محمدی.
آنطرف حیاط هم یک درخت خرزهرۀ بزرگ که مدام گلبرگهاش میریخت؛
و یک نفر باید هر روز جارو بهدست، به داد حیاط میرسید.
جمعه بعد از روضه داشت کنار حوض وضو میگرفت.
گفتم: «آقا! اجازه بدهید این خرزهره را ببُریم. درخت میوه که نیست؛ فقط حیاط را کثیف میکند.»
با مهربانی و خنده گفت: «نه! این را علی آقا [فرزند ایشان] کاشته؛ نباید بِبُرید.»
مهربانی، از چشمهایش میبارید.
📚 به شیوه باران، ص۴۵
🌈 @tanha_masire_aramesh
⚜مردی نزد فقیهی رفت وگفت:
ای عابد سوالی دارم، عابد گفت بگو،
گفت:
نمازخودم را شکستم
عابد گفت دلیلش چه بود؟
مردگفت:
هنگام اقامه نماز دیدم دزدی کفش هایم را ربود و فرار کرد برآن شدم که نماز بشکنم و کفشم را از دزد بگیرم
و حال میخواهم بدانم که کارم درست است یا نادرست؟
⚜عابد گفت:کفش تو چند درهم قیمت داشت؟
مردگفت: ۵ درهم
عابد گفت: ای مرد کار بجا و پسندیده ای کرده ای زیرا آن نمازی که تو میخواندی در حالی که حواست پیش کفشت بود ۲ درهم هم نمی ارزید…!
🌈 @tanha_masire_aramesh