eitaa logo
تنها مسیری های استان خراسان شمالی💞
331 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
5.7هزار ویدیو
47 فایل
نگاهت که تنهامسیری باشد سخت ترین لحظات زندگی به آرام ترین لحظات تبدیل می شود. آرامش درنوع نگاه توست.....👌💖 ارتباط با خادم کانال 💫لینک کانال اصلی تنهامسیرآرامش http://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5
مشاهده در ایتا
دانلود
20.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥عشق و انسانیت مرز نمی‌شناسد 🔹امسال همه دنیا قدس را از آن خود می‌دانند و آزادی آن از چنگال رژیم اشغالگر را فریاد می‌زنند. 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید زاهدی: بعضی مسئولان می‌خواهند انقلاب را به شکست بکشانند؛ اما مردم نمی‌گذارند! 🎬
1403.01.14-Panahian-Shabake3Sima-BarnameyeMaheMan-RishehayeMazlumiatAmiralmomenin...-22-32K.mp3
5.46M
🔉 آیا ریشه‌های مظلومیت امیرالمؤمنین(علیه السلام) همچنان باقیست؟ - ۲۲ 📅 جلسۀ ۲۲ام | ‌۱۴۰۳/۰۱/۱۴ 🔻 شبکۀ ۳ | برنامۀ ماه من 🕌 سحرهای ماه مبارک رمضان 🔷
1403.01.15-Panahian-Shabake3Sima-BarnameyeMaheMan-RishehayeMazlumiatAmiralmomenin...-23-32K.mp3
4.2M
🔉 آیا ریشه‌های مظلومیت امیرالمؤمنین(علیه السلام) همچنان باقیست؟ - ۲۳ 📅 جلسۀ ۲۳ام | ‌۱۴۰۳/۰۱/۱۵ 🔻 شبکۀ ۳ | برنامۀ ماه من 🕌 سحرهای ماه مبارک رمضان 🔷
✍ سالهاست، که آخرین جمعه ی رمضان هزار و یک مهمان دارد ... تا بغضِ حُنّاق گرفته ی زمین را بشکند! مهمانانِ خوانده ای، که عهد بسته اند ؛ تا تو نیایی روزه ی مقاومت شان را افطار نکنند! این رمضان هم دارد تمام میشــود 🌕.. دلبر جان ؛ کِی اجابت می شود "اللّهم عجل لولیک الفرج"ِ کودکانی که...از درد، جز پوست به استخوان شان نمانده ؟ ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
eftetah.mp3
19.89M
❇️ قرائت دعای "افتتــــاح" هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹 🌺«شب بیست و ششم » 🗓شروع : ۱۴۰۲/۱۲/۲۱ ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
16.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 این مسجد و مدرسه رو باید خراب کرد! ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
بچه های بزرگ ۱۳ پیکر بعدی را می‌آورند. نسبت به قبلی ها اوضاع بهتری دارد و ترکش کمتری خورده. سریع دست به کار می شویم. اما انگار قرار نیست امشب بدون روضه پیش برود. این عزیز هم که پیکرش سالم تر از بقیه است، حلقه اش در نمی‌آید و حسابی در انگشت زیبایش جا خوش کرده. بچه‌ها تمام تلاششان را می‌کنند اما انگار او می‌خواهد وفاداری به همسرش را به رخ همه ی جهان بکشد. دلم خیلی می‌گیرد و بغض دوباره سر به سرم می‌گذارد. باخودم روزی را تصور می‌کنم که برای خریدهای عروسی رفته بودند بازار. لابد با کلی شور و شوق این حلقه را پسندیده. وقتی هم روز عقد داماد حلقه را به دستش انداخته حتما همه صلوات فرستادند و آرزو کردند خوشبخت بشوند. خب حالا او خوشبخت شده و عاقبت بخیر، اما همسرش تنها و بی هم نفس... بچه ها کلی تلاش می‌کنند تا بالاخره حلقه درمی‌آید. انگار آخرین تعلقاتش را می‌گذارد و می‌رود. کار غسل و کفن سریع انجام می‌شود و او را در تابوت های چوبی بدرقه می‌کنیم. بلافاصله شهیده ی بعدی را می‌آورند. یک دختر حدود ۱۷ ساله و لبخند به لب. باورم نمی‌شود، دوباره نگاه می‌کنم و دوباره لبخند می‌بینم. خدایا کاش این دختر توی گوش من می‌گفت لحظات آخر چه چیزی دیده که اینقدر ناز می‌خندد؟!! بسم الله می‌گوییم و شروع می‌کنیم. یکی از بچه‌ها آرام می‌پرسد: (شناختیش؟). با تعجب به دختر و لبخندش نگاه می‌کنم و می‌گویم: (نه). همان طور که آماده ی غسل دادن دختر می‌شود، می‌گوید که او دخترخاله ی یکی از بچه های همان اکیپ خودمان است. یک لحظه حس میکنم واقعا دیگر کشش ندارم. نگاهی به لبخند شهیده می‌اندازم و از اتاق می آیم بیرون. حجم پیکرهای منتظر غسل کمتر شده. سالن را از نظر می‌گذرانم و می روم سمت یک اتاق دیگر. نمی‌خواهم کفن کردن دخترخاله ی رفیقم را ببینم. خدایا چرا صبح نمی‌شود؟؟ این روایت ادامه دارد... راوی: رضوان رستمی نویسنده: زهرا السادات اسدی ________ 📌کانال ، روایتی متفاوت را برای شما دارد ✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇 🔗https://eitaa.com/Tanhamasirkerman
بچه های بزرگ ۱۴ ذهن و روحم به یک خواب عمیق احتیاج دارد. خوابی طولانی که هیچ کس برای بیدار کردنم پا پیش نگذارد. وارد اتاق بغلی می‌شوم تا شاید کمی آرام بگیرم. چه فکر مسخره ای!! آرام بگیرم!! آن هم در ناآرام ترین شب دنیا!! پیکری را تازه آورده اند و من هم سریع خودم را بین تیم غساله های آن اتاق، جا می‌دهم. کاور باز می‌شود و صورت شهیده را می‌بینم که الحمدلله سالم است. خدارا شکر میکنم و کمی جلوتر می‌روم. چشم هایم چیزی می بینند که باورش سخت است. چندبار پلک می‌زنم که مطمئن شوم خواب نباشم. دست می‌گذارم لبه ی سکویی که پیکر را روی آن گذاشته اند، تا سرم گیج نرود و زمین نخورم. صدای گریه های زمزمه واره بقیه ی غساله ها بلند می‌شود. انگار این شهیده ی عزیز پشت به آن انتحاری لعنتی ایستاده بوده و هرچه ترکش به سمتش آمده، کمرش را نشانه گرفته. یکی از این ترکش ها از کمر رد شده و از قفسه ی سینه بیرون آمده بود. قفسه ی سینه را شکافته و حالا ما قلب او را با چشم های خودمان داریم می‌بینیم. خدایا تو به ما صبر حضرت ایوب را داده ای یا قرار است بدهی؟! این روایت ادامه دارد... راوی: رضوان رستمی نویسنده: زهرا السادات اسدی ________ 📌کانال ، روایتی متفاوت را برای شما دارد ✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇 🔗https://eitaa.com/Tanhamasirkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا