امام حسین میتونه دل ببره...❣
وقتی دلتو برد تو دیگه یه کسی رو مثل خودت دوستش داری 💕
بعد کمکمخجالت میکشی از اینکه خودت رو مثل امام حسین دوست داشته باشی😓
بعد یدفعهای تویی که تو عمرت میگفتی همهی عالم فدای من بشن،
کمکم به حسین میگی امام حسین فدات بشم 💔
تمام ملائک بالبال میزنن میگن این چی گفت این تا الآن میگفت همهی عالم فدای من بشن ‼️
امام حسینم تعجب نمیکنه ! براش راحته میپذیره... عادت کرده...💕
عادت کرده که آدم بدها برن در خونهش بگن فدات بشم ❣
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیر
❤️اصلاً اباالفضلالعباس ، نگهبان در خونهی حسین عادت داره،
عرقخورها بیان شرابخورها بیان گنهکارا بیان نامردا بیان ...
همه اونجا که میرسن غبارآلود، ژولیده ، به سر و صورت میزنن... حسین ما نوکرتیم آقا فدای تو بشیم...❣
همچین میزنه آدم رو ، نرم هم میزنه...خیلی آروم...👌
هیچ مبارزه با نفس و شکنجه و ریاضتهای اخلاقی هم نمیخواد !
زیاد برو در خونهی حسین !
خودخواهیت رقیق میشه ...
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
هر موقع دیدی یه خودخواهی داری که داره انحرافت میده هی بیچارت میکنه ،
هی نگاه غلط بهت میده، هی....
بگو حسینِ خونم کم شده.....
بعد برو تو مجلس امام حسین سینه بزن
این ضربهای که میزنی روی قلبت اثرش میره روی قطرات خونی که در قلبت هست،
بعد قلب میبره توی همهی وجودت💗
💖حسین خودخواهی رو میزنه...✔️
پاشو برو درخونش ...خودتو معطل نکن !
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیر
هدایت شده از تنها مسیری های استان کرمان
#روایت_کرمان
مهمان مشهدی 12
عکس قبل از عملِ خانمِ پیچیده در باندها را به من نشان دادند، نصف صورتش له شده بود انگار 😭 و نصف دیگرش پر از خون بود. پرستار میگفت یکی از پاهایش هم قطع شده.
ویران شدم. نفسم در نمیآمد. نمیفهمیدم فاطمه است یا نه ولی هرکه بود کمر من خم شد برایش. به پرستار گفتم من نمیتوانم تشخیص بدهم و از آی سی یو زدم بیرون. حس میکردم واقعا چندسال پیرتر شدم. مرتب عکس صورت له شده ی زن در ذهنم جان میگرفت و اشک هایم بی وقفه میچکید...
از منزل تماس گرفتند که یکی شبیه زهرا کوچولو پیدا شده و در همان بیمارستان باهنر که ما بودیم بستری است. این خبر برایم مثل یک پارچ شربت آبلیموی خنک بود وسط گرمای ۵۰درجه ی تابستان.
دخترم که زنگ زد گفت: «یه عکس از یه بچه ی همسن زهرا پخش شده که صورتش و بدنش پر خونِ. قابل شناسایی تو نگاه اولم نیست. گفتن کسی همراشم نبوده. ما نتونستیم بفهمیم زهراس یا نه! ولی امیرعباس همین که عکسو دید گفت این آبجی منه. حالا شما برو همونجا دنبالش ببین زهراس یا نه».
سر از پا نمیشناختم و اینقدر این طرف و آن طرف رفتم تا فهمیدم دختر بچه ی توی آن عکس زهرا ممتحن است. زهرایی که کمرش میزبان ترکش های زیادی شده. زهرایی که خونریزی داخلی کرده. زهرایی که خانم دکتری داوطلبانه عملش کرده و جلوی خونریزی داخلی را گرفته که بچه زنده بماند.
سر به آسمان گرفتم و از ته دلم گفتم الهی شکر...
این روایت ادامه دارد...
📝 زهرا السادات اسدی
___
📌کانال #تنهامسیرکرمان ، روایتی متفاوت را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
🔗https://eitaa.com/Tanhamasirkerman
هدایت شده از تنها مسیری های استان کرمان
#روایت_کرمان
مهمان مشهدی 13
آن شب لعنتی به هر سختی ای که بود تمام شد ولی ما هنوز دوتا گمشده داشتیم. فاطمه و مادر فاطمه پیدا نشده بودند و همین سنگینی حادثه را هر لحظه روی شانه های ما بیشتر میکرد.
فردای روز انفجار آقای ممتحن خودشان را از کربلا رساندند کرمان. بقیه ی فامیل هایشان هم از مشهد آمدند.
جریان آن زن سر تا پا باندپیچی شده را برایشان تعریف کردم و ایشان خواستند که او را ببینند. رفتیم بیمارستان و آقای ممتحن برای شناسایی رفتند آی سی یو. حس میکردم عقربه های ساعت تکان نمیخورند. دنیا ایستاده بود. انگار من و همه ی در و دیوار بیمارستان چشم و گوش شده ایم که بدانیم آن زن فاطمه هست یا نه؟!
دلم شور میزد. نه... شور... نه، شاید هیجان بود. شاید هم غصه ی قاطی با هیجان. اصلا نمیفهمیدم اسم این حس لعنتی چیست، فقط داشتم دیوانه میشدم. دلم میخواست آقای ممتحن بیاید و بگوید فاطمه نبود، ان شاءالله که حالش خوب است و جای دیگری بستری ست. اما خودم میدانستم که فاطمه جای دیگری بستری نیست. اسمش در هیچ بیمارستان و سردخانهای ثبت نبود...
در باز شد و همسر فاطمه بیرون آمد. از شدت اضطراب هیچ حرف و کلمه ای روی زبانم نمیچرخید. آرام گفت: «خودشه، از خال روی گردنش شناختم».
فکرکنم قلبم چند لحظه ای از تپیدن افتاد. هوای بیمارستان برایم کم بود دوست داشتم بروم بیرون از کره ی زمین، جایی که هیچ خبری وجود نداشته باشد.
این روایت ادامه دارد...
📝 زهرا السادات اسدی
______
📌کانال #تنهامسیرکرمان ، روایتی متفاوت را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
🔗https://eitaa.com/Tanhamasirkerman
•┄❁بِـسْـمِاللّٰهِالࢪَّحمنِالࢪَّحیمْ❁┄•
همراهان عزیز سلااااام🤚❣
صبـحِ قشنگ اولین روز اسفند ماه و زمستونیتون بخیـر و پگاهتون نیک🌺☺️
خدا رو شاکریم بابت فرصت دوباره ی زندگی و تنفس در یک روز جدید دیگه
به سرعت برق و باد عمرمون سپری میشه ، بیایید روزهای باقیمانده زمستان را قدر بدانیم و محبت و مهربانیهامون رو پررنگ کنیم
🌸زندگی یک فرصت خیلی محدوده، با بهترین عملکردمون، خالق عالیترین اثر ماندگار در این عالم هستی باشیم
الحمدالله توفیقی شد امروز هم در خدمت تون باشیم
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیر
..࿐᪥•💞﷽💞•᪥࿐
✅ صبحانه آگاهی:
" سـخـنان زیبا دوســتی و محــبّـت را
به وجــود مــی آورند. " 💕
. ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
🔰 امام علی «علیه السلام»⇩:
"هر که سخنش نرم شود،دوستی اش
بر دیگران لازم می گردد."🌱
.
#صبحانه_آگاهی
شما هم هر روز دعوتید به
صرف صبحـــــانه آگاهـی