10.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام عزیزان
خواهشا تا جایی که میتونید به نیت فرج ، این کلیپ و در گروهها و کانال هاتون نشر حداکثری دهید تا ان شاءالله پویش ۱۰۰ هزار نفریمون تکمیل بشه ، و مثل همیشه خار چشم دشمنان و معاندین اسلام باشیم و زمینه ساز ظهور مولای غریبمان حضرت مهدی عج
🏳 با لبیک یا صاحب الزمان عج
به کانال پویش و پرورش " سلام فرمانده تهران " بپیوندید.
📣 بزودی زمان دقیق پویش دهه نودیها در ورزشگاه آزادی اعلام خواهد شد.
#ســـلامفـــرمــــانـــده
eitaa.com/Salam_farmande
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#رمان #دختر_شینا 1 🔷 پدرم مریض بود... می گفتند به بیماری خیلی سختی مبتلا شده است... 💝 من که به
رمان دوم
#دختر_شینا 2
🔹من گریه نمی کردم؛ امّا برای پدر هم نمی خندیدم. از اینکه مجبور بودم او را دو سه روز نبینم، ناراحت بودم...😔
از تنهایی بدم می آمد. دوست داشتم پدرم روز و شب پیشم باشد. همه اهلِ روستا هم از علاقه من به پدرم باخبر بودند. 💞
🔶گاهی که با مادرم به سر چشمه می رفتیم تا آب بیاوریم یا مادرم لباس ها را بشوید، زن ها سربه سرم می گذاشتند و می گفتند: «قدم! تو به کی شوهر می کنی؟!»
می گفتم: «به حاج آقایم.»
می گفتند: «حاج آقا که پدرت است!»😳
می گفتم: «نه، حاج آقا شوهرم است. هر چه بخواهم، برایم می خرد.»!
👧 بچه بودم و معنی این حرف ها را نمی فهمیدم.
☺️ زن ها می خندیدند و درِ گوشی چیزهایی به هم می گفتند و به لباس های داخلِ تشت چنگ می زدند.
⭕️ تا پدرم برود و برگردد، روزها برایم یک سال طول می کشید....
🔹 مادرم از صبح تا شب کار داشت. از بی کاری حوصله ام سر می رفت.😩
بهانه می گرفتم و می گفتم: «به من کار بده، خسته شدم.»
🌷 مادرم همان طور که به کارهایش می رسید، می گفت: «تو بخور و بخواب. به وقتش آن قدر کار کنی که خسته شوی. حاج آقا سپرده، نگذارم دست به سیاه و سفید بزنی.»
🔻دلم نمی خواست بخورم و بخوابم؛ امّا انگار کارِ دیگری نداشتم.
خواهرهایم به صدا درآمده بودند...
می گفتند: «مامان! چقدر قدم را عزیز و گرامی کرده ای. چقدر پیِ دل او بالا می روی. چرا ما که بچه بودیم، با ما این طور رفتار نمی کردید؟!»😒
💢 با تمامِ توجه ای که پدر و مادرم به من داشتند، نتوانستم آن ها را راضی کنم تا به مدرسه بروم. پدرم می گفت: «مدرسه به دردِ دخترها نمی خورد.»
👨🏫 معلمِ مدرسه مردِ جوانی بود. کلاس ها هم مختلط بودند....⚠️
🔹 مادرم می گفت: «همین مانده که بروی مدرسه، کنارِ پسرها بنشینی و مردِ نامحرم به تو درس بدهد.»
امّا من عاشق مدرسه بودم... می دانستم پدرم طاقتِ گریه مرا ندارد. به همین خاطر، صبح تا شب گریه می کردم و به التماس می گفتم: «حاج آقا! تو را به خدا بگذار بروم مدرسه.»😭
پدرم طاقتِ دیدنِ گریه ی مرا نداشت، می گفت: «باشد. تو گریه نکن، من فردا می فرستم با مادرت به مدرسه بروی.»
من هم همیشه فکر می کردم پدرم راست می گوید.
🌃 آن شب را با شوق و ذوق به رختخواب می رفتم. تا صبح خوابم نمی برد؛
🌅 امّا همین که صبح می شد و از مادرم می خواستم مرا به مدرسه ببرد،
⭕️ پدرم می آمد و با هزار دوز و کَلَک سرم را شیره می مالید و باز وعده و وعید می داد که امروز کار داریم؛امّا فردا حتماً می رویم مدرسه!
آخرش هم آرزو به دلم ماند و به مدرسه نرفتم......
🔶 نُه ساله شده بودم. مادرم نماز خواندن را یادم داد. ماه رمضان آن سال روزه گرفتم، روزهای اوّل برایم خیلی سخت بود، امّا روزه گرفتن را دوست داشتم.
🌺 با چه ذوق و شوقی سحرها بیدار می شدم، سحری می خوردم و روزه می گرفتم.
❇️ بعد از ماه رمضان، پدرم دستم را گرفت و مرا بُرد به مغازه پسرعمویش که بقالی داشت.
بعد از سلام و احوال پرسی گفت: «آمده ام برای دخترم جایزه بخرم. آخر، "قدم" امسال نُه ساله شده و تمامِ روزه هایش را گرفته.»
🎁 پسرعموی پدرم یک چادر سفید که گل های ریز و قشنگِ صورتی داشت از لابه لای پارچه های تهِ مغازه بیرون آورد و داد به پدرم.
پدرم چادر را باز کرد و آن را روی سرم انداخت. چادر درست اندازه ام بود. انگار آن را برای من دوخته بودند.😊
از خوشحالی می خواستم پرواز کنم
پدرم خندید و گفت: «قدم جان! از امروز باید جلوی نامحرم، چادر سرت کنی، باشد باباجان.»😊
🏡آن روز وقتی به خانه رفتم، معنی مَحرم و نامَحرم را از مادرم پرسیدم.
همین که کسی به خانه مان می آمد، می دویدم و از مادرم می پرسیدم: «این آقا محرم است یا نامحرم؟!»
🔵 بعضی وقت ها مادرم از دستم کلافه می شد. به خاطر همین، هر مردی به خانه مان می آمد، می دویدم و چادرم را سر می کردم.
دیگر محرم و نامحرم برایم معنی نداشت. حتی جلوی برادرهایم هم چادر سر می کردم.☺️
#نویسنده_بهناز_ضرابی_زاده
ادامه دارد...✒️
🌺 @saritanhamasir
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
پدرمهربانم، سلام ...
#ای_نگاه_کرمت_کار_گشای_همه_خلق
♥️ @Salehe_keshavarz ♥️
فریاد میکشد دلمان!
این درد ریشه دار...
تنهایی شماست
نه تنهایی بشر ...
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی...
#سلام_علی_آل_یاسین
#مرا_امید_وصال_تو_زنده_ميدارد
اللّهُمَّ عَجِّل فَرجَ
مُنتَِقمِ الزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیهما🤲
✍ #نکات_دعای_عهد 1
🌐 چرا بهتره "دعای عهد" رو صبح ها بخونیم؟
💢طبیعتا با توجه به اینکه
«دعای عهد» به نوعی تجدید بیعت و اعلام وفاداری نسبت به امام زمان ارواحنا فداه هست بهتره که ←بعد از نماز صبح→ و قبل از طلوع آفتاب خونده بشه.
🍃 اللّٰهم اِنّی اُجَدِّدُ لَه فی صَبیحةِ یَوْمیٖ هٰذا وَ ما عِشْتُ مِن اَیّٰامیٖ عَهداً و عَقْداً و بَیْعَةً لَهُ فی عُنُقیٖ...
🔰خدایا من تجدید عهد میکنم با امام عصر ارواحنا فداه در بامداد امروزم و در تمام روزهایی که زندگی کرده ام...
❇️ اگرچه مستحبات رو عموما در هر زمانی از روز میشه انجام داد و اگه کسی در زمان صبح نتونست بخونه، در ساعات دیگه تجدید عهد کنه💯
🌹 @saritanhamasir
✅ حکایت آموزنده
✍ به بهلول گفتند تقـوا را توصیف کن گفت: اگر در زمینی که پُر از خار و خاشاک بود مجـبور به گذر شوید چه میکنید؟ گفتند: پیوسته مواظب هستیم و با احتـیاط راه می رویم تا خود را حفـظ ڪنیم...
بهـلول گفت در دنیا نیز چنین کنید تقوا همین است از گـناهان کوچک و بزرگ پرهیز ڪنید و هــــیچ گناهی را ڪوچڪ مشمارید کوهها با آن عظمت و بزرگی از سنگهای ڪوچڪ درست شـده اند.
@saritanhamasir
حفظ سلامت #بعد_از_ماه_رمضان
👆 در طول ماه رمضان عادتهای خوبی داشتیم که به #سلامت_جسم و روحمون کمک میکرد، خوبه بعد ماه مبارک هم این عادتها رو ادامه بدیم.
@saritanhamasir
چند روزه که فیلمی در فضای مجازی دست به دست منتشر میشه، از نماز عید فطر اهلسنت زاهدان که حاکی از اونه که در ایران جمعیت اهلسنت بیشتر از شیعه هست.
اما راجع به این فیلم چند نکته حائز اهمیت است، که در تصویر توضیح داده شده است.
درسته که فرزندآوری در ایران یک معضل بزرگ اجتماعی شده و خیلی از خانوادههای شیعه از این امر استنکاف دارند، اما بزرگنمایی در بعضی مسائل اصلا کار درستی نیست.
بهتره به جای ایجاد دلهره، با امیددهی، تبلیغ فرزندآوری کنیم.
#فرزندآوری
#جهاد_تبیین
#روشنگری_و_بصیرت_سیاسی
@saritanhamasir