تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت_نهم #دوستش_داشتم برای شام سفره ی بلندی انداخت
🖋 به نام مهربانترین ...
📗داستان #خیانت_شیرین
📌#قسمت_دهم ۱
بی صدا سوختم😞
زمان را درک نمی کردم ...
به صورتم آب پاشیده میشد ...
صدای گنگ همهمه می شنیدم ...
صدای مرد و زن با هم می آمد .
نا خودآگاه دستم به روسریم رفت و آنرا صاف کردم ، با همان حال هم نگران حجابم بود .
#دستان مسعود روی شانه هایم بود و محکم تکانم می داد و صدایم می زد .
صدای مادر شوهرم را میشنیدم که به مسعود دلداری می داد .
پلکهایم با سختی باز شد ، پرسیدم :
_ چی شده ؟
مسعود با نگرانی گفت :
+هیچی عزیزم زن دایی اینجا پیدات کرده ، از حال رفته بودی .
به یکباره یادم آمد ...
#بدترین لحظات عمرم بود و یاد آوریش هم قلبم را می فشرد ...
چشمانم را بستم ...
دستانم را روی دستان مسعود گذاشتم و محکم از شانه هایم #دور کردم.
زیر لب گفتم :
_ولم کن
پدر مسعود که روی من خم شده بود به مسعود گفت:
_ولش کن باباجان خوب شده نگران نباش.
چشم هایم را باز کردم ، مسعود هنوز به فاصله ی کمی از صورتم خم بود ، فقط خیره نگاهش کردم و گفتم:
_برو کنار
مات و مبهوت کناری نشست
به آرامی از جا بلند شدم و نشستم
و به همه گفتم خوبم نگران نباشید.
پراکنده شدند و من به کمک خواهر مسعود به اتاقم رفتم.
مسعود سعی می کرد کمکم کند و من حتی نمی توانستم نگاهش کنم.
ویارم صد برابر شده بود.
وقتی تنها شدیم مسعود طرفم آمد:
+عشقم مُردم از ترس...
چرا اینطوری شدی تو پس؟
ساکت بودم ، شوک زده تر از آن بودم که حرفی بزنم .
فقط با چشم های سرد نگاهش کردم:
_از اتاق برو بیرون
+شیرین!!!
_فقط برو بیرون مسعود...
بدون کلمه ای حرف خارج شد.
نیم ساعت بعد اذان گفتند ، برای وضو از اتاق خارج شدم ، دیدم که پشت در به حالت نشسته خوابش برده....
#اصلا برایم مهم نبود ، وضو گرفتم نماز خواندم ،خوابم نبرد ، چمدان ها را جمع کردم.
مسعود زودتر از همیشه بیدار شد ، فقط اشاره کردم این چمدانها را ببر داخل ماشین.
در سکوت و بدون خداحافظی از ویلا رفتیم.
تا تهران کلمه ای حرف نزدم...
آن شب در درون من چیزی #شکست که #هیچ وقت دیگر درست نشد...
مسعود چیزی نمی گفت ، مبهوت بود
عصبی بود.
رانندگی اش تند و خطرناک شده بود.
به خانه که رسیدیم گویا به #امنیت بازگشتم ، خانه ام را دوست داشتم.
این غرور لعنتی ام اجازه حرف زدن نمی داد...
بغضم نمی ترکید و این حالم را بدتر می کرد...
مسعود از مادرم خواست چندروزی پیش من بماند،به مادرم گفته بود که چه ویاری دارم ، برای همین جای سوال باقی نماند.
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
#ادامه_دارد ...
✍صالحه کشاورز معتمدی
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
✨🔹✨🔹✨🔹✨🔹✨
✨
⭕️وضعيت «امنيت اجتماعى» در عصر ظهور چگونه است؟
🔹#امنيت_اجتماعى، امنيت در بخش هاى گوناگون زندگى اجتماعى را شامل مى شود؛ يعنى #امنيت در بخش هاى اقتصادى، سياسى، دفاعى، فرهنگى و غيره. #امنيت_اجتماعى زمينه همه فعاليت هاى درست و مفيد اجتماعى و شرط لازم رشد و تكامل فرد و جامعه است. #امام_مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشریف) پديد آورنده امنيت اجتماعى است، امنيتى كه بشريت در تمام دوران تاريخ خود مانند آن را نديده است.
🔹#امام_صادق (عليه السلام) در تفسير آيه «وَعَدَ اللهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِی ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً...» [۱] (خداوند به كسانى از شما كه #ايمان آورده و #كارهای_شايسته انجام داده اند وعده می دهد كه قطعاً آنان را #حكمران روى زمين خواهد كرد، همان گونه كه به پيشينيان آنها خلافت روى زمين را بخشيد و #دين و آيينى را كه براى آنان پسنديده، #پابرجا و ريشه دار خواهد ساخت و ترسشان را به #امنيّت و آرامش مبدّل می كند...) فرمود: «اين آيه درباره #قائم و #يارانش نازل شده است».
پی نوشت:
[۱] سوره مبارکه نور، آيه شریفه ۵۵
📕موعود شناسی و پاسخ به شبهات، رضوانی، علی اصغر، مسجد مقدس جمکران، قم، ۱۳۹۰ش، چ هفتم، ص ۶۲۲
منبع: وبسایت آیت الله العظمی مکارم شیرازی (بخش آئین رحمت)
#امام_زمان #امام_مهدى
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
15.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 اضافه کردن اثر انگشت در به گوشی ها و اسمارت فون ها به پیشنهاد نیروهای امنیتی!!!
خواهش می کنیم این کلیپ را حتماً حتماً ببینید
حتی اگر به رهبری به شهدا و آرمانهای انقلاب اعتقادی ندارید
و فقط یک وطن پرست واقعی هستید
وقت بگذارید و این کلیپ را ببینید.
#امنیت
#آنتی_فتنه
#نکته_بصیرتی
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
🔴 وقت قیام است مسلح شوید
نیروهای امنیتی بیش از پیش آماده باشند منافقین و معاندین و وهابیون در کشور آلارم مسلح شوید داده اند
#امنیت
#هشدار
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
22.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔞دیدن قسمتی از کلیپ محدودیت سنی دارد.
🔻امنیت اتفاقی نیست . امنیت را فدای گرانی مسائل دیگر نکنیم.
مراقب رکب خوردن از رسانه های معاند و دشمنان کشور باشیم.
#امنیت
#آنتی_فتنه
#نکته_بصیرتی
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت_نهم #دوستش_داشتم برای شام سفره ی بلندی انداخت
🖋 به نام مهربانترین ...
📗داستان #خیانت_شیرین
📌#قسمت_دهم ۱
بی صدا سوختم😞
زمان را درک نمی کردم ...
به صورتم آب پاشیده میشد ...
صدای گنگ همهمه می شنیدم ...
صدای مرد و زن با هم می آمد .
نا خودآگاه دستم به روسریم رفت و آنرا صاف کردم ، با همان حال هم نگران حجابم بود .
#دستان مسعود روی شانه هایم بود و محکم تکانم می داد و صدایم می زد .
صدای مادر شوهرم را میشنیدم که به مسعود دلداری می داد .
پلکهایم با سختی باز شد ، پرسیدم :
_ چی شده ؟
مسعود با نگرانی گفت :
+هیچی عزیزم زن دایی اینجا پیدات کرده ، از حال رفته بودی .
به یکباره یادم آمد ...
#بدترین لحظات عمرم بود و یاد آوریش هم قلبم را می فشرد ...
چشمانم را بستم ...
دستانم را روی دستان مسعود گذاشتم و محکم از شانه هایم #دور کردم.
زیر لب گفتم :
_ولم کن
پدر مسعود که روی من خم شده بود به مسعود گفت:
_ولش کن باباجان خوب شده نگران نباش.
چشم هایم را باز کردم ، مسعود هنوز به فاصله ی کمی از صورتم خم بود ، فقط خیره نگاهش کردم و گفتم:
_برو کنار
مات و مبهوت کناری نشست
به آرامی از جا بلند شدم و نشستم
و به همه گفتم خوبم نگران نباشید.
پراکنده شدند و من به کمک خواهر مسعود به اتاقم رفتم.
مسعود سعی می کرد کمکم کند و من حتی نمی توانستم نگاهش کنم.
ویارم صد برابر شده بود.
وقتی تنها شدیم مسعود طرفم آمد:
+عشقم مُردم از ترس...
چرا اینطوری شدی تو پس؟
ساکت بودم ، شوک زده تر از آن بودم که حرفی بزنم .
فقط با چشم های سرد نگاهش کردم:
_از اتاق برو بیرون
+شیرین!!!
_فقط برو بیرون مسعود...
بدون کلمه ای حرف خارج شد.
نیم ساعت بعد اذان گفتند ، برای وضو از اتاق خارج شدم ، دیدم که پشت در به حالت نشسته خوابش برده....
#اصلا برایم مهم نبود ، وضو گرفتم نماز خواندم ،خوابم نبرد ، چمدان ها را جمع کردم.
مسعود زودتر از همیشه بیدار شد ، فقط اشاره کردم این چمدانها را ببر داخل ماشین.
در سکوت و بدون خداحافظی از ویلا رفتیم.
تا تهران کلمه ای حرف نزدم...
آن شب در درون من چیزی #شکست که #هیچ وقت دیگر درست نشد...
مسعود چیزی نمی گفت ، مبهوت بود
عصبی بود.
رانندگی اش تند و خطرناک شده بود.
به خانه که رسیدیم گویا به #امنیت بازگشتم ، خانه ام را دوست داشتم.
این غرور لعنتی ام اجازه حرف زدن نمی داد...
بغضم نمی ترکید و این حالم را بدتر می کرد...
مسعود از مادرم خواست چندروزی پیش من بماند،به مادرم گفته بود که چه ویاری دارم ، برای همین جای سوال باقی نماند.
#ادامه_دارد ...
✍صالحه کشاورز معتمدی
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh