پس دوستمان نداشتهاند که رفتهاند...
و وقتی خودشان با پای خودشان بروند، دلشان هم برای ما تنگ نمی شود...
حداقل اوایلش به تنها چیزی که فکر نمی کنند، ما و دلتنگی برای ماست...
می پرسد بعد ها چه؟... می گویم: بعد ها هم احتمالا دلشان برای ما تنگ نمی شود... دلشان برای حال خوب خودشان در گذشتهای دور؛ یا برای خاطرات خاصی که داشتند تنگ می شود... شاید هم آدم ها دلشان برای کسی که بودهاند تنگ می شود... در هر صورت، دلشان برای ما تنگ نمی شود...
#آرش_مهاجری
#نوشتن
🇱🇧تَنْهٰاتَرینْهٰا🇵🇸
پس دوستمان نداشتهاند که رفتهاند... و وقتی خودشان با پای خودشان بروند، دلشان هم برای ما تنگ نمی شود
آرش مهاجری، کسی بود که فوق العاده دکلمه می کرد و صدای عجیبی داشت... متن های خوبی هم می نوشت...
ناگهان یک روز، گمش کردم...
🇱🇧تَنْهٰاتَرینْهٰا🇵🇸
پس دوستمان نداشتهاند که رفتهاند... و وقتی خودشان با پای خودشان بروند، دلشان هم برای ما تنگ نمی شود
حیف که نمی توانم صدای دکلمهی این متن را اینجا قرار بدهم... شاید راضی نباشد... وگرنه می دیدید که چگونه کلمات را همانگونه که هستند، تلفظ می کرد...
نگاهم کن! چه می بینی در این مخلوقِ نا اشرف؟
از این چیزی که از من ساختی بسیار بیزارم...
#شعر
#سید_تقی_سیدی
و او مانده بود و هفتاد و دو یاور، هفتاد و دو همراه، هفتاد و دو همدم...
با خروجِ امامِ عشق از خیمه، پرنده پروازکنان سوی او پَرکشید و بر ریسمان خیمه نشست.